? بر اساس آمارهای رسمی، میزان خرید و فروش یک سال #کتاب در #کشورمان برابر است با میزان خرید و فروش یک روز #لوازم_آرایشی…!
@BASIRAT_CYBERI
? بر اساس آمارهای رسمی، میزان خرید و فروش یک سال #کتاب در #کشورمان برابر است با میزان خرید و فروش یک روز #لوازم_آرایشی…!
@BASIRAT_CYBERI
✅ بازرگان رفت پاریس پیش امام.
به امام گفت چطور میخوایم با شاه بجنگیم؟ شاه ارتش داره. از همه مهم تر آمریکا تکیه گاه شاهه.
ولی امام گفت شاه رفتنیه.
مسخره میکردن و میخندیدن.
شاه رفت.
✅ امام به شوروی نامه داد.
گفت صدای شکستن استخون هاتون رو میشنوم.
خندیدن و مسخره کردن.
امپراطوری شوروی با 48 هزار کلاهک اتمی هزار تیکه شد.
✅ امام گفت صدام رفتنیه.
و این داستان بارها اتفاق افتاده.
✅ امام حدود ١٤ پیش بینی به این شکل داشت که بدون هیچ تغییری اتفاق افتاد.
✅ حالا ٤٠ سال گذشته…
امام حی و حاضر میگه قدرت جهنمی و ماشین جنگی آمریکا رفتنیه و رو به افوله، گول داد و بیدادش رو نخورید.
بذارید جاده صاف کن های فرعون و نمرود فریاد بزنن، مسخره کنن.
خدای موسی بزرگتر از این حرفاست.
از وسط دریا برات راه باز میکنه.
درست زمانی که همه فکر میکنن کار تمومه.
? طنز سیاسی در ایران
⭕️وزیری متهم به فساد و کمکاری در آستانه استیضاح استعفا میدهد و به وزارتخانه دیگری گمارده میشود ?
⭕️وزیری 5بار استیضاح میشود و هربار به نحوی از انحاء رای میآورد و در نهایت براثر اعتراضات بسیار بخاطر بیعرضگی از وزارت مسکن میرود اما برای شهرداری پایتخت کاندید میشود. ?
اینا بین خودمون بمونه، جایی نگید فکر می کنن دیونه ای چیزی هستیم ?
@BASIRAT_CYBERI
اسکندر پس از حمله به ایران مستأصل بود.
پرسید که چگونه بر مردمی که ازمردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟
یکی از مشاوران می گوید:
کتاب هایشان را بسوزان…
خردمندانشان را بکش …
و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند…
اما مشاور دیگری پاسخ داد
نیازی به چنین کاری نیست.
از میان مردم آنها را که
نمی فهمند به کارهای بزرگ بگمار..
آنها که می فهمندبه کارهای پست بگمار..
نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود..
فهمیده ها یا به سرزمین های دیگر کوچ می کنند یا خسته وسرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.
❃↫ ? «بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن» ? ↬❃
✍ دعاهایش درست و کامل اجابت می شد. همانطور که دلش می خواست. از خدا خواسته بود که صاحب فرزند دوقلو شود. وقتی خدا بچه ها را بهمان هدیه داد روز و شب شکر می کرد. دوست داشت نسلش محب اهل بیت باشند. می گفت: این دخترها برایم از صدها پسر باارزش ترند.
✍ قبل از به دنیا آمدن بچه ها کمی دستمان خالی شد چون مجبور شدیم پس اندازمان را به یک نیازمند قرض دهیم. اهل قرض گرفتن هم نبود. از خدا خواسته بود اگر بچه ها پر روزی هستند، نشانه ای برایش بفرستد. همان روزها حق التدریس دوره ای که در یک حوزه مشغول بود و اصلا فراموش هم کرده بود، به حسابش واریز شد. آن هم یک مبلغ قابل توجه.بچه ها که به دنیا آمدند، زندگی رنگ دیگری گرفت. می گفت خیر و برکت از وجودشان می بارد. هر وقت نگاهشان می کرد، فقط خدا را شکر می کرد و بس.
✍ با آنکه عاشق بچه ها بود، وقتی هنوز دو ماهشان تمام نشده بود، عازم سوریه شد. یکی از بستگان در مخالفت با تصمیمش به او گفته بود که حالا نرو، بچه هایت خیلی کوچک هستند.
و او در کمال جدیت پاسخ داده بود که مگر امام حسین(ع) بچه کوچک نداشت؟ تازه امام فرزندش را به میدان نبرد برد اما بچه های من در امنیت هستند. اگر نروم شرمنده بچه های امام می شوم.
دو ماه قبل از شهادت، تماس گرفت و گفت: کارهای خودت و بچه ها را برای آمدن به سوریه انجام بده. می خواهم واسطه زیارت شما و بچه ها باشم.
✍ سوریه که بودیم، خیالش راحت بود. از بزرگ شدن بچه ها لذت می برد. بچه ها هم کلی وابسته اش شدند. بعضی روزها ساعت ها می نشست و با بچه ها بازی می کرد. آنقدر که خسته می شدند و خوابشان می گرفت. می گفت: می خواهم این مدت که نبودم جبران کنم. بگذار هر چقدر می خواهند از بچگیشان لذت ببرند…
راوے : #همسر_شهید ?
ว໐iภ ↬ @sangarshohada ? ?
آرامش نداری؟ زود از کوره درمیری!؟بخون ….
دعوا کن ، ولی با کاغذت ، اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس خواستی هم داد بکشی ، تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را. آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن. آنوقت خودت قضاوت کن. حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی. دلی را هم نشکانده ای و وجدانت را هم نیازرده ای…
خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی.
گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد…
@tarfandiny
#ارباب لقمان گوسفندی به او داد و گفت : این گوسفند رابکش و بهترین اعضایش را برای من بیاور.
لقمان گوسفند را کشت و #دل و زبانش را برای اربابش برد و گفت این دو عضو ، بهترین اعضاء گوسفند هستند
چند وقت بعد ارباب لقمان بازهم گوسفندی به او داد و گفت : این #گوسفند را هم بکش و این بار بدترین عضوهایش را برایم بیاور
لقمان گوسفند را کشت و باز هم دل و زبانش را برای اربابش برد و گفت : این دو عضو گوسفند #بدترین عضوهاست!
ارباب لقمان #حیران شد و از او پرسید مگر تو دیوانه ای؟ آخر چگونه می شود که دل و #زبان هم بهترین عضوها باشند و هم بدترین عضوها؟
لقمان پاسخ داد من اشتباه نکرده ام، اگر صاحب دل و زبان، خوب و درستکارباشد ، دلش هم پاک باشد و از زبانش برای گفتن حرف های پسندیده استفاده کند ، دل و زبان #بهترین عضوهاست
اما اگر او آدم پستی باشد و دلی چرکین و زبان #بدگویی داشته باشد ، #دل و #زبان او بدترین عضوهاست
✍ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
✍ به ما بپیوندید در کانال نکته های ناب ↶
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
━━━━━━━━━━━━
در زمان پهلوی میخواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس، شوراى ملّى را بسازند و باید 35 خانه خراب میشد، به اطلاع صاحبان خانهها رساندند که خانه شما را مترى فلان مقدار میخریم. هر کس اعتراض دارد، بنویسد تا رسیدگى شود، هیچکس بهجز مرحوم آیت الله حسینعلی راشد تربتی اعتراض نکرد، این جریان خیلى بر مسؤولین گران آمد و گفتند: فقط یک آخوند، اعتراض کرده، بعد مرحوم راشد را دعوت کردند و آماده شدند تا به بهانه این اعتراض او را تحقیرش نمایند.
نزد ایشان آمدند، بعد از سلام و احوالپرسى پرسیدند اعتراض شما چیست؟ گفت: حقیقتش این است این خانه را من سالها قبل و به قیمت خیلى کم خریدهام و در این مدتزمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قیمتى که شما پیشنهاد کردهاید، زیاد است!
من راضى نیستم از بیتالمال مردم قیمت بیشترى براى خانهام بگیرم.
بهت و تعجّب همه را فراگرفت و یکى از اعضاى کمیسیون که از اقلیتهای دینى بود، از جا برخاست و مرحوم راشد را بوسید و گفت: اگر اسلام این است، من آمادهام براى مسلمان شد.
? با اقتباس و ویراست از کتاب جرعهای از دریا
? در کانال ? داستانڪ ?
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید ↙
عبارت بالـا در کنایه از رشوه دادن یا حق و حساب دادن استفاده می شود.
در بعضی از کتب تاریخی آمده که فرستادگان خسرو پرویز که همه سبیل های کلفت داشتند چون به نزد پیامبر رسیدند، پیامبر برای اینکه مسلمانان با آنان متمایز گردند دستور داد که از آن زمان به بعد مسلمین سبیلهای خود را کوتاه و ریش هایشان را بلند کنند.
ولی در عصر صفویه بازار سبیل دوباره رونق یافت و سلـاطین صفویه به علت انتساب به «شیخ صفی الدین اردبیلی» چون خود را اهل عرفان و تصوف می دانستند و به همین سبب لقب مرشد کامل را اختیار کرده بودند، لذا غالبا سبیل های چخماقی و کلفت می گذاشتند و مریدان و پیروانشان را نیز به این امر تشویق می کردند.
کسانی که سبیل های بلند داشتند ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش آن بپردازند، زیرا اگر تعلل و تسامح می ورزیدند سبیل ها آویزان می شد و آن هیبت و زیبایی را که انظار دیگران به خود جلب نماید از دست می داد. سبیل پر پشت و متراکم وقتی به هم پیوسته می شد و جلـا پیدا می کرد که آن را چرب می کردند و با دست مالش می دادند.
آنهایی که قدرت و تمکن کافی نداشتند خود به این کار می پرداختند ولی سران و ثروتمندان افرادی را برای سبیل چرب کردن داشتند. کار سبیل چرب کن این بود که در مواقع معین که صاحب سبیل مهمانی رسمی داشت و یا می خواست به مهمانی برود دست به کار می شد و با روغن مخصوص سبیل را جلـا و زیبایی می بخشید. بدیهی است اگر از عهده ی سبیل چرب کردن به خوبی برمی آمد صاحب سبیل مشعوف و خرسند می شد و در این موقع سبیل چرب کن هر چه می خواست از طرف صاحب سبیل بر آورده می شده است.
به این ترتیب بود که اصطلـاح سبیل کسی را چرب کردن مرسوم و کم کم رایج گردید.
? در کانال ? داستانڪ ?
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید ↙
#روزیکهشهیدبهشتیشهیدباهنرراعصبانیکرد
سال 56 با آقای بهشتی در مشهد بودیم …به اتفاق خانواده، خانهای را گرفته بودیم و در آنجا بودیم. شهید باهنر به منزل ما در مشهد آمدند، گفتند آقای بهشتی هستند؟ گفتم بله. شهید باهنر وقتی آقای بهشتی را دیدند گفتند: دوستان به من گفتهاند که شما در مشهد هستید و من هم آمدهام تا همراه شما به جلسه دوستانه برویم.
آقای بهشتی تقویم خود را درآوردند و گفتند: فردا ساعت 8 خوب است؟ من به آقای بهشتی گفتم مگر الان چه برنامهای دارید؟ گفت: قول دادهام خانم و بچهها را به پارک ببرم.!
آقای باهنر با شنیدن این جمله از عصبانیت رنگ صورتشان قرمز شد. شهید باهنر گفت: ما دوستان کنار هم جمع شدهایم و شما خانم و بچهها را میخواهید به پارک ببرید؟ شهید بهشتی گفت: همین که گفتم.
شهید باهنر گفت: آقای اژهآی (یعنی من=داماد شهیدبهشتی) خانواده را ببرند. شهید بهشتی گفت: من قول دادهام که خودم آنها را به پارک ببرم.
فردای آن روز که به جلسه رفتند شهید باهنر و آیتالله مهدوی کنی به آقای بهشتی گفتند ما دوستان بعد از آزادی از زندان دور هم جمع شدهایم و حال شما خانواده خود را به پارک میبرید؟
آقای بهشتی فرمودند: دوستان، مگر قرار نیست که ما میخواهیم یک انقلاب کنیم؟ در این انقلاب وعدههایی به مردم میدهیم، اگر نتوانیم به وعدهای که به همسر و بچههایمان میدهیم عمل کنیم، آنوقت چطور میخواهید به وعدههای فراگیر ملی عمل کنیم؟ من این را از اصول اساسی انقلاب میدانم که حتی اگر به کودکمان هم قولی را دادیم در هیچ شرایطی آن قول را زیرپایمان نگذاریم. البته وقتی که قول میدهیم ابتدا فکر کنیم این قول عملی و مناسب هست یا خیر؟!!
? در کانال ? داستانڪ ?
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید ↙
آخرین نظرات