سمت خدا

|خانه
تو را به روح کوروش بخوان
ارسال شده در 10 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

⛔️ #ببخشید_چند_لحظه ⛔️

?تو را به روحِ کوروش بخوان

در فضای مجازی #موجودات عجیبی زیست میکنند، از طرفی خود را آریایی، وطن پرست و عاشق ایران معرفی میکنند، در حرف مدام کوروش را نبش قبر میکنند اما نمادهای #فرهنگی و #بومی خودمان را در عمل فراموش کرده اند.

مثلا ما #عید_نوروز و #عمو_نوروز داریم، خودمان تاریخ فرهنگی با سابقه مشخص داریم، اما برای #بابا_نوئل و کریسمس سر و دست میشکنند، کسی این نمادها را نفی نمیکند اما چرا این همه خودباختگی!

اروپا و آمریکا، خودشان مبدا تحول و #سال_جدید خودشان را روز تولد پیامبرشان حضرت مسیح(ع) میدانند و جشن میگیرند، حضرت مسیح برایشان جایگاه مشخص و با عظمتی دارد، اما در ایران، #روشنفکرانی که از غرب تقلید میکنند و هر روز روبه کعبه آمالشان سر به سجده میگذارند وقتی سخن از #پیامبر_اسلام میشود دهن به انتقاد باز کرده و نادیده میگیرند!

این جماعت نه ایران و نه غرب را بدرستی فهم نکرده اند در نتیجه با برداشتهای ناقص فقط یک امر را به جامعه تزریق میکنند: #خودباختگی

@tollabolkarimeh ?

نظر دهید »
از مسند حکومت پایین بیا
ارسال شده در 10 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#از_مسند_حکومت_پایین_بیا

ناصرالدین ‌شاه قاجار در ماه رمضان نامه ای به #مرجع تقلید آن زمان #میرزای_شیرازی به این مضمون نوشت که :

من وقتی #روزه میگیرم از شدت #گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم، لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید

میرزای شیرازی پاسخ داد بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن #حاکم قابل تغییر است. اگر نمی ‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد وخون مومنین بیهوده ریخته نشود

این داستان ، سرگذشت خیلی از مسئولین و چه بسا خود ماست! داستان آدم ‌های بی #وجدان ، تنبل و عاشق مقام …

باید به آنها گفت اگر نمی ‌توانید مشکلات مردم رو حل کنید حداقل #جای خودتون را به کسی دیگر بدهید که چاره ساز باشد نه مشکل ساز …

? لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
? به ما بپیوندید در کانال نکته های ناب ↶

http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50

━━━━━━━━━━━━

نظر دهید »
راز موفقیت 
ارسال شده در 10 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? راز موفقیت…

دو شعبده باز در رستورانی برنامه تفریحی اجرا می کردند. یکی از آنها موفق و دیگری در جذب تماشاگر ناکام بود. روزی شعبده باز ناموفق از دوست خود پرسید: چه رازی در این نهفته است که همه تماشاگران تو را دوست دارند؟ در حالی که خودت اذعان داری که کار من از تو بهتر و حرفه ای تر است . شعبده باز موفق جواب داد: از تو سئوالی دارم و آن این که احساست درباره ی کسانی که شبها دورت جمع می شوند و به کارهایت چشم می دوزند ، چیست؟ شعبده باز ناموفق گفت: به آنها احساسی ندارم و فکر می کنم که عده ای بیکار پولدار دور من جمع شده اند و من مجبورم برای چندغاز آنها را بخندانم.

شعبده باز موفق گفت: اما می دانی احساس من درباره تماشاچیان چیست؟ احساسم این است که دائم به خود می گویم اگر این آدم های نازنین پولشان را صرف دیدن و شنیدن حرف های من نمی کردند چه اتفاقی می افتاد؟ با این طرز فکر زندگی خود را مدیون آنها احســاس می کنم و در نتیجه همه آنها را دوست دارم و این علاقه صمیمانه است که بر دل آنها می نشیند و نظاره گر کارهایم می شوند.
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
برو به جهنم
ارسال شده در 10 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? حکایت برو به جهنم!!

در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.
صدر اعظم دانست حق با شاکى است، گفت:

اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.
گفت: پس به شیراز برو.
او گفت: شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.
گفت: پس به تبریز برو.
گفت: آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم؟! برو به جهنم!!
مرد با خونسردى گفت : متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد!!!
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
آدمها مثل کتابند 
ارسال شده در 10 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

آدمها مثل کتابند؛

از روی بعضی ها باید مشق نوشت
بعضی را باید چند بار خواند،
تا مطالبشان را درک کرد؛
ولی بعضی ها را باید
نخوانده کنار گذاشت …

#ویکتور_هوگو

? @delshodeegan

نظر دهید »
فاضلاب سیاسی 
ارسال شده در 10 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

فاضلاب سیاسی

پیری تعریف میکرد که در زمان قدیم تخلیه چاه به معنای امروزی وجود نداشت. هر وقت چاه فاضلاب پر میشد، تکه ای گوشت یا جگر (به عنوان استارتر) درون آن مینداختند و در چاه را گل میگرفتند و چاه دیگری برای استفاده روزمره در کنارش حفر میکردند.

استارتر باعث شروع کرم گذاری می شد. با افزایش کرمهای درون چاه، کرمها از فضولات تغذیه میکردند و به دیواره ها نفوذ میکردند و باعث خشک شدن چاه و باز شدن منافذ می شدند تا جاییکه دیگر چیزی برای خوردن باقی نمیماند. پس از آن کرم های قوی تر شروع میکردند به خوردن کرمهای کوچکتر و بدین ترتیب طی یک فرایند چند ساله، هیچ فضله ای در چاه باقی نمی ماند و در نهایت کرمهای بزرگتر هم بدون غذا می ماندند و می مردند و چاه تخلیه میشد.

حالا وضعیت مملکت امروز مانند همون چاهه. تمام منابع را خوردند. حالا افتاده اند به جان هم.
چرخی در اخبار روزمره حاکی از وجود فساد عمیق در لایه های مدیریتی کشور است:

یکی میگوید در تخصیص ارز برخی افراد سرشناس در قالب شرکتهای صوری وارد شده اند.

دیگری میگوید در جریان اختلاسها رد پای عوامل درون سازمانی دیده میشود.

یکی میگوید بانک مرکزی به سلطان سکه میلیونها دلار داده.

یکی نوشته هلی کوپتر قاچاق شناسایی و توقیف شده (دقت فرمودید؟ هلی کوپتر واقعی).

آن یکی خبر از دستگیری مدیران وزارت بازرگانی در ترخیص غیرقانونی خودروها خبر می دهد.

پیک بامدادی رادیو میگفت این مدیران دولتی هستند که به خاطر از دست ندادن مزایای متعدد شرکتهای دولتی، خصوصی سازی را معطل کردند و یا آنها را زمین میزدند که اهمیت بودن و نبودنشان مشخص شود.

نظر دهید »
شهید مطهری 
ارسال شده در 10 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#شهید_مطهری

مردم ما مصداق «الجاهل امّا مفرط او مفرّط» میباشند. بعضیها از هر کاری حکمت و فلسفه میپرسند، میگوید باید حکمت و فلسفه دو رکعت بودن نماز صبح را هم بدانم. این طبقه بیماری «فلسفهاش چیست؟» دارند. خودشان همه عادات و اطوار و مدپرستی هاشان تعبدی و تقلیدی است، به پای دین که میرسند میپرسند فلسفهاش چیست؟ این اشخاص چه فلسفهای بدانند و چه ندانند اهل عمل نیستند. دسته دوم عمل میکنند و اساساً توجه به اثر و نتیجه کارشان نمیخواهند داشته باشند، همه کارها را چشم بسته و بدون فکر انجام میدهند
.

#اصلاح_دینی

@howzeh_enghlab

نظر دهید »
شتر دیدی ندیدی
ارسال شده در 10 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#ضرب_المثل

#شتر_دیدی_ندیدی

مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد، سراغ شتر را از او گرفت…

پسر گفت : شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله .

پسر پرسید : آیا یک طرف بار شیرین و طرف دیگرش ترش بود ؟ مرد گفت : بله . حالا بگو شتر کجاست ؟ ‌پسر گفت من شتری ندیدم .!

مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلائی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد .

قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟

پسرک گفت : در راه ، روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود . فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بود .

بعد دیدم در یک طرف راه مگس بیشتر است و یک طرف دیگر پشه بیشتر است . و چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی را نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است .

قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت : درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد، پس از این به بعد :
? شتر دیدی ، ندیدی !! ?

این مثل هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود، آسودگی در کم گفتن است و چکار داری که دخالت کنی ، شتر دیدی ندیدی و خلاص ?

#با_فروارد_کردن_پست‌ها

#ما_را_حمایت_کنید ?

? در کانال ? داستانڪ ?
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید ↙

http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2

نظر دهید »
داستان توسل
ارسال شده در 10 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? گره بازنشدنی اربعینم با چند قطره اشک برای بی بی رقیه(س) باز شد

⭕️خاطره سربازی که از حضور در پیاده روی اربعین نا امید شده بود.

? من یک سربازم
از مدت ها قبل تصمیم رو گرفته بودم امسال که تازه متاهل شدم و عقد هستم همسرم رو که بهش قول داده بودم با خودم به زیارت اربعین و پیاده روی اقا ببرم

? بعد از تاسوعا عاشورا پادگان اطلاعیه زد که اون کسایی که میخوان برن اربعین کربلا بیان اعلام امادگی کنن
من رفتم ثبت نام اما غافل از اینکه پادگان ما دیر اقدام کرده بود و یک ماه بعد از مهلتی که به پادگان های نظامی داده بودن تازه به ما اعلام کردن

? رفتن همه بچه های پادگان چه رسمی چه وظیفه در ابهام بود همه ناراحت و نگران

? تا اینکه یه روز اعلام کردن چند روزی در مهلت گرفتن برای ثبت نام پادگان ما و قرار بود بعد از اینکه تاییده کسایی که اعلام امادگی کردن از تهران اومد ثبت نام انجام بشه

? خب خدا رو شکر اسم منم هم تایید شد و ساعت 10 شب بهم خبر دادن فردا صبح با کلی ذوق و شوق رفتم پادگان که ثبت نام کنم که به یه مشکل حفاظتی برخوردم اون روز تا آخر وقت هر چه قدر تلاش کردم موفق نشدم ? ?

? ساعتای 3 بعد از ظهر بود که از کربلا رفتن نا امید شدم و از شدت ناراحتی دلم میخواست گریه کنم همون شب توی پادگان پست بودم

? یکی از بچه ها که ناراحتیم رو دید گفت دلتو بزن به دریا و پاشو برو صداشم در نیار اگه کسی متوجه نشه بهت گیر نمیدن اون شب تا صبح تمام فکر و ذهنم این بود که چی کار کنم غیر قانونی برم کربلا یا بلیط بگیرم با خانومم برم مشهد

? که اخر بعد از نماز صبح تصمیم نهایی رو برای رفتن به مشهد گرفتم و گفتم ان شا الله کربلا سال بعد …

? پست نگهبانی که تموم شد اومدم تو اتاق افسر شب دیدم سر صبح تلویزیون یه کلیپ اربعینی با صدای سلحشور گذاشته خیلی دلم شکست و باز هوایی ?

? دوباره گفتم بی خیال مشهد هر جور شده میرم کربلا اما بازم دو دل بودم و نمیخواستم غیر قانونی برم

? اول صبح رفتیم تو مسجد پادگان تا در برنامه حاج اقایی که اومده بود در مورد نماز حرف بزنه شرکت کنیم

? ابتدایی جلسه چون روز شهادت حضرت رقیه(س) بود یه گریزی به روضه رقیه خاتون زد و گفت که فلان عالم بزرگ
فلان عالم نجف
فلان عالم…
هر وقت کارشون گیر پیدا میکرد به حضرت رقیه(س) توسل میکردن
بیایید ما هم امروز به این 3 ساله متوسل بشیم

? من بعد از شنیدن این حرف بغضم ترکید و اشک چشمم جاری شد و همون جا از بی بی رقیه خاتون خواستم مقدمات سفر کربلای منم جور کنه

? 5 دقیقه ای که گذشت هنوز تو حال و هوای حرف حاج آقا بودم که یه دفعه یکی از برادرای رسمی پادگان از پشت سر زد روشونم و گفت

? فلانی اگه میخوای بری اربعین کربلا همین الان پاشو برو پیش آقای فلانی تا کارت رو راه بندازه گفته فقط زود بگید بیا همین الان پاشو برو فقط .

? بعد از شنیدن این حرف من سریع از مسجد خارج شدم و رفتم دنبال کارام

? چند ساعتی طول کشید ولی به مدد بی بی حضرت رقیه خاتون و اون چند قطره اشکی که از بنده گرفت منم اسمم تو زائرای امسال آقا ثبت شد
? ? ? ? ?

داستان ها، خاطرات و دیگر موضوعات خودتون رو برای ما بفرستید تا در کانال #دلنوشته‌های_دوستان قرار بگیره تا دیگر دوستان هم بتونن از اون استفاده کنند ? ?

http://eitaa.com/joinchat/4244832270C1b9603aec8

نظر دهید »
تا نخورم نخسبم
ارسال شده در 7 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

?ضرب المثل های ایرانی
???????
#تانخورم_نخسبم !? ?
#معنی
این #ضرب_المثل در اصل در یزد رایج است وهرگاه بچه‌ای کرکر کند و نق بزند. مادرش به او می‌گوید: هان، تو هم کار اون دختره کردی که می‌گفت: تا نخورم نخسبم.!!!
?حکایت و معنیش ?
#تانخورم_نخسبم !? ?
#حکایت
مادری یک دختر داشت. دختر از کودکی عادت کرده بود که هروقت می‌خواست بخوابد باید یه مشت بخورد، و هر موقع که کتک یا مشت نمی‌خورد نمی‌خوابید و مرتب می‌گفت: «تا نخورم نخسبم!» .زد و این دختر بزرگ شد و به سن عروسی رسید. عروس که شد و او را به خونه بخت بردند، شب که می‌شد چادر نمازش را سر می‌کرد و کنار اطاق می‌نشست، بیچاره شوهر که خبری نداشت هی به زنش می‌گفت: برخیز، برو بخواب.زن جواب می‌داد: «تا نخورم، نخسبم!» مرد بیچاره انواع و اقسام خوراکی‌‌ها را برایش می آورد ولی او تا صبح همینطور چادر به سر، کنار اطاق می‌نشست، صبح دوباره به کارهای خانه می‌پرداخت. چند شب و روزی به همین ترتیب گذشت. شوهر هم خیلی ناراحت بود که چرا زنش نمی‌خوابد، یک روز شوهر قضیه را به مادر و خواهرش گفت. مادر و خواهر مرد چادر چاقچور کردند و به خانه مادرزن رفتند و گفتند: «یعنی چه؟». دختر شما شب‌‌ها ذکر زبانش این است که: تا نخورم نخسبم!.مادرزن گفت: «امشب وقتی چادرش را سر می‌کند و کنار اطاق می‌نشیند یه مشت به گرده او بزنید، آن وقت است که راحت می خوابد». شب شوهر همین کار را کرد، دید بله زنش فوری چادرش را کنار گذاشت و به رختخواب رفت و خوابید!!!!!.

http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان