سمت خدا

|خانه
کم بودن پلاکت خون
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? ? ? ? ? ? ✨﷽✨
? ? ?
? ?
?

? کم بودن پلاکت خون

? ✍ ?پرسش: باسلام پلاکت خونم کم است برای افزایش آن چکار بکنم؟

? ✍ ?پاسخ: پلاکت خون بالای صد هزار کاملاً قابل قبول است و خیلی حساسیت به این محدوده اعلام شده آزمایشگاهی نداشته باشید و اگر هیچ علائمی ندارید خود را دچار وسواس نکنید.
اصلاح تغذیه نمایید و ورزش سبک کنید. گرم و تر را بیشتر بخورید، آب هویج، شیر، انگور و راسته گوسفند برای شما مفید است.

? کتاب پرسش‌وپاسخ حکیم دکتر روازاده
?
? ?
? ? ?
? ? ? ? ? ? ➫ @tebesamen ?

نظر دهید »
معرفی کتاب
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#معرفی_کتاب ?

#پادشاهان_پیاده

نویسنده این کتاب طی سخنانی با بیان اینکه در تهیه این کتاب از گفته‌های شخصیت‌های مختلف استفاده شده است، عنوان کرد: خاطرات بسیاری از غیرشیعیان و غیرمسلمانان در این کتاب جمع‌آوری شده است تا به همگان اثبات کنیم که پیاده‌روی کربلا به افرادی اختصاص دارد که عاشق امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) هستند.

وی با تاکید بر اینکه شبکه‌های مختلف وهابی و دشمنان شبهات مختلفی در مورد حرکت پیاده‌روی اربعین حسینی مطرح کرده‌اند، اظهار کرد: در کتاب « پادشاهان پیاده» به دنبال پاسخ‌گویی به شبهات اربعین حسینی بوده‌ایم اما توانسته‌ایم به نگاه‌های جدیدی در مورد اربعین حسینی نیز برسیم.

http://eitaa.com/joinchat/2032599050C2cf93eb8fd

تیک تاک زندگی با کتاب ?

نظر دهید »
پلیکان نباشیم
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?

? #پلیکان_نباشیم! ?

می گویند پلیکانی در زمستان سرد و برفی برای جوجه هایش غذا گیر نمی آورد. ناچار با منقارش از گوشت تنش می کَند و توی دهان جوجه هایش می گذاشت. آنقدر این کار را کرد تا ضعیف شد و مُرد. یکی از جوجه ها گفت:
آخیش! راحت شدیم از بس غذای تکراری خوردیم:
وقتی فداکاری می کنیم، انتظار داریم در مقابلش ناسپاسی نبینیم اما بیشتر اوقات می بینیم. مرز میان ناسپاسی و خودخواهی باریک است. هر دو جزو صفت های بد به شمار می روند اما هر آدمی حق دارد زندگی کند. حق دارد خودخواه باشد. کسی برای فداکاری بی اندازه هم مدال نمی دهد. عموماً آدم های خیلی فداکار در تنهایی شان گله می کنند از ناسپاسی اما ترجیح می دهند فداکار شناخته شوند تا آدمی که به فکر خودش است.
گاهی به فکر خودتان باشید. از زندگی تان لذت ببرید. اینطور در گذر زمان کمتر پشیمان می شوید. کسی برای فداکاری بی اندازه به آدم مدال نمی دهد.

======================

http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727

#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان ?
======================

نظر دهید »
داستان طنز
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

♥️ ? ⇨﷽

? داستان طنز

✨یک ایرانی در امریکا برای شغل دوم یک کلینیک باز می کند با یک تابلو به این مضمون:
“درمان بیماری شما با 50 دلار. در صورت عدم موفقیت 100 دلار پرداخت می شود.”

✨یک دکتر آمریکایی برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می رود و می گوید: من حس ذائقه خود را از دست داده ام ؛ ایرانیه به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده . دکتر دارو را می چشد اما آن را تف می کند و می گوید این دارو نیست که گازوییل است!ایرانیه می گه شما درمان شدید!
چون طعم گازوییل را حس کردید و 50 دلار می گیرد.

✨چند روز بعد دکتر آمریکایی برای انتقام بر می گردد و می گوید که حافظه اش را از دست داده است. ایرانیه به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده . دکتر اعتراض می کند که این دارو که مربوط به ذائقه بود! و ایرانیه می گوید شما حافظه خود را به دست آوردید و درمان شدید؛ و 50 دلار می گیرد.

✨به عنوان آخرین تلاش دکتر چند روز بعد مراجعه می کند و می گوید که بینایی خود را از دست داده است. ایرانیه می گه متاسفانه نمی توانم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید! اما دکتر اعتراض می کند که این یک 50 دلاری است. ایرانیه می گوید شما درمان شدید و 50 دلار دیگر می گیرد.

? ← « بہ ما بپیونید » → ?

http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727

#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان ?

نظر دهید »
مرعشی نجفی
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#داستانک

آیت الله العظمی مرعشی نجفی
کسی است که 60 سال نماز شبش را در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها خواند. رئیس دفتر این عالم بزرگوار می گوید؛ یک بار به آقا گفتم: اجازه می دهید که دفتر را زود تعطیل کنم و بروم؟ چون پدرم آمده است، می خواهم به دیدارش بروم. آقا بغض کرد و فرمود: خوش به حالت که پدر داری! قبل از این که بروی، قصه من و پدرم را بشنو. حدوداً ده ساله بودم و در نجف بودیم که مادرم گفت: وقت نهار است، به طبقه ی بالا برو و پدرت را صدا کن. دیدم پدرم روی کتابه ا خوابش برده است، بین دو معادله مانده بودم، اگر امر مادر را اطاعت کنم و پدرم را از خواب شیرین بیدار کنم، پدرم ناراحت می شود، با خود گفتم کاری کنم که اگر پدرم بیدار شد، ناراحت نشود. خم شدم و کف پای پدرم را بوسیدم، در همین حال پدرم بیدار شد و این صحنه را که دید، گریه اش گرفت و همان لحظه برایم دعا کرد، که هرچه امروز دارم به خاطر همان چند دعای پدرم است.

منبع:پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه

#اشتراک_حداکثری

?الـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج?

http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727

#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان ?

نظر دهید »
تاثیر بر سرنوشت
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

?

❣

خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.

خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته

پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت:
خانم معلم چِن ، می‌شود… می‌شود یک نمره به من ارفاق کنید؟

خانم چِن با عتاب مادرانه‌ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟!
این ممکن نیست. من طبق جواب‌هایی که در برگۀ امتحانت نوشته‌ای به تو نمره داده‌ام.

او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمی‌خواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.

پسر با صدایی که نشان می‌داد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم می‌زند.

خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک می‌کرد که می‌خواهند بچه‌هایشان بهترین نمره‌ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمی‌توانست در برابر بچه‌های بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد.

اما یک موضوع دیگر هم بود. او می‌دانست که کتک خوردن بچه‌ها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمی‌کند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آن‌ها را از تحصیل بازدارد.

نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت می‌کند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.

نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس می‌لرزید و به گریه هم افتاده بود.
عاقبت رو به پسرک کرد و گفت:

ببین!، این پیشنهادم را قبول می‌کنی یا نه؟

من به ورقه‌ات یک نمره «ارفاق» نمی‌کنم.
فقط می‌توانم یک نمره به تو «قرض» بدهم.

تو هم باید در امتحان بعدی 2برابر آن را، یعنی2نمره، به من پس بدهی. خوب است؟

پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2نمره‌ به شما پس می‌دهم.

او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت.
از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس می‌خواند.

تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزه‌ای داده شد.
از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد.

او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف می‌کند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده می‌شود.
زیرا می‌داند که نمره‌ای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغییر داد.

? آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست… او ” لی کا- شینگ ” رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی و آرایشی به سراسر جهان است!

مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم…!
? ?

http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727

#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان ?

نظر دهید »
حکم قصاص یک قاتل 
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

     ↯↯‌ داســــتــان مـعـنـــوی ↯↯

خاطره‌ای شنیدنی از روحانی زندان رجایی شهر تهران درباره «حکم قصاص یک قاتل، وقتی حضرت ابوالفضل علیه‌السلام پادرمیانی می‌کند.

حدود 23 سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار می‌شود،
بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند
درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد و او متواری می‌شود،
خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود
بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود 17-18 سال به طول می‌انجامد.

می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود.
آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها عاشقش شده بودند.

خلاصه بعد از 17-18 سال، خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند، برای اجرای حکم می‌آیند
همسر مقتول و سه دختر و هفت پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف نظر کنند.

همسر مقتول گفت: من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده
به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم!
زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم به هر حال روی اجرای حکم مصر بود.

من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبه‌رو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید،
بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید یادم هست هوا به شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود وقتی آمد، رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو
او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است
یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت.

وقت کم بود و چاره دیگری نبود
بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و 9 نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند
جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرف نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند!

به هر حال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت:
من فقط یک خواسته دارم
من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگهدارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید

شاگرد قاتل، گفت: 18 سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا هم تنها ده روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا، بیست روز
می‌خواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این هجده سال، بیست روز دیگر هم به من فرصت بدهید
من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس علیه‌السلام، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم
امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام بدهم،
هیچ خواسته دیگری ندارم
حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل علیه‌السلام در نمی‌افتم
من قصاص نمی‌کنم
برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد!
وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟
پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم.

خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس علیه‌السلام  ختم به خیر شد و دل 11 نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند.

گر چه بی‌دستم ولی من دستگیر دستهایم
نام من عباس و مفتاح در باب الشفایم

مادرم قنداقه‌ام را دور بیرق تاب داده 
من ابوالفضلم دوای دردهای بی‌دوایم

❖═▩ஜ•• ? ? ? ••ஜ▩═❖

http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727

#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان ?

نظر دهید »
رقص عربی آری،دین عربی... 
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

?ﺭﻗﺺ ﻋﺮﺑﯽ اری !دین عربی …

⬅️ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ، ﺁﻥ ﺭﮒ ﺁﺭﯾﺎﺋﯿﺸﺎﻥ ﮔﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﮕﺮ ﻣﺎ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ؟ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﺋﯿﻢ ؟ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﻢ ؟ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪﻗﺒﻠﻪ ﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻗﺒﻠﻪ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﺷﺪ؟ﻣﮕﺮ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ؟ ﻣﮕﺮ ﺩﯾﻦ ﺍﺟﺪﺍﺩﻣﺎﻥ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﻭ ﺩﺍﺭﯾﻮﺵ ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﻦ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﺤﻤﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؟ ﺍﺻﻼ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ،ﺍﻫﻮﺭﺍ ﻣﺰﺩﺍﺳﺖ !ﻭ ﺩﻫﻬﺎ ﭼﺮﺍ ﻭ ﻣﮕﺮ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺭﺩﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !

✅ ﺍﻣﺎ …

? ﺍﻣﺎ ﻧﮑﺘﻪ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺎﯼ #ﺭﻗﺺ ﻭ ﺑﺰﻡ ﻭ #ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﺸﺘﻪ ﻣﺮﺩﻩ #ﻧﺎﻧﺴﯽ ﻭ #ﻫﯿﻔﺎ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺎﺹ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﻓﺼﯿﺢ ﻭ ﭼﻪ ﺑﻠﯿﻎ !

⬅️ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺣﺮﻭﻑ ﻭ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻣﻠﯿﺢ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﯾﻦ #ﺭﻗﺎﺻﻪ_ﻫﺎ ﻭ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﺩﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ !

?ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻓﺮﺍﮔﯿﺮﯼ #ﺭﻗﺺ_ﻋﺮﺑﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺯ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﮐﻢ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ!

?ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮐﺮﯾﺴﻤﺲ ﻭ ﻭﻟﻨﺘﺎﯾﻦ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖﻫﺎﯼ ﻏﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﯼ(!) ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻋﯿﺪ ﻏﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺒﻌﺚ ﻭ ﻧﯿﻤﻪﺷﻌﺒﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﭘﺮﺳﺘﯽ …

? ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﺤﺎﺷﯽ ﺷﺎﻫﯿﻦ ﻧﺠﻔﯽ ﻭ ﺷﺎﺭﻟﯽ ﺍﺑﺪﻭ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩﯼﺑﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻧﯽ ﭼﻮﻥ ﺣﺎﻣﺪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ #ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﯽ ﻭ ﻧﺎﻥ ﺧﻮﺭﯼ ﺣﮑﻮﻣﺖ !

? ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻥ #ﮔﻠﺸﯿﻔﺘﻪ ﻓﺮﺍﻫﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﻈﻬﺮ ﺍﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ #ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﭼﺮﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺟﻮﮔﯿﺮﯼ ﻭ ﺭﯾﺎﮐﺎﺭﯼ ﻭ ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﯽ !

? #ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮ ﻣﻘﺒﺮﻩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﯾﮑﺘﺎﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺿﺮﯾﺢ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺒﺎﺱ ( ﻉ ) ﺭﺍ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﯽ !

? ﺯﺩﻥ ﻧﺎﺭﻧﺠﮏ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺳﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻫﯿﺌﺎﺕ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺳﻠﺐ #ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ !

⬅️ﻧﺸﺮ ﺟﻤﻼﺗﯽ ﺟﻌﻠﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻣﻨﺒﻊ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺑﻪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ #ﻧﻬﺞ_ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ_حضرت ﻋﻠﯽ ( علیه السلام ) ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !

⬅️ ﺭﺳﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺵ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﻤﺖ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﺪ ﻧﺎﻡ ﯾﮏ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺷناﺳﻨﺪ !

? ﺩﺭ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﻫﻼﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ!

? به کانال جنجالی #استاد_رائفی_پور بپیوندید ?
? eitaa.com/joinchat/1246953475Cf749f8ac9b

? #فورواردکنیددوستان ?
? @san_entezar

نظر دهید »
ایاز، پادشاه ایران 
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی
(پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود.

وقتی در دربار سلطان محمود به مقام
و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین
دوران فقر و غلامی خود را به دیوار
اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح
اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه
می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد
می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت.
او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست.

درباریان حسود که به او بدبین بودند
خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج
و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای
دربار را در اتاقی برای خودش
جمع و پنهان می‌کند.

سلطان می‌دانست که ایاز مرد
وفادار و درستکاری است.

اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد
بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.

نیمه شب، سی نفر با مشعل‌های روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود!

وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت:
چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟

آنها سرهای خود را پایین
انداختند و معذرت خواهی کردند.

سلطان گفت: من ایاز را خوب
می‌شناسم او مرد راست و درستی است.

آن چارق و پوستین کهنه را هر روز
نگاه می‌کند تا به مقام خود مغرور
نشود و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.

گر به دولت برسی، مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

.

نظر دهید »
جوانمردی
ارسال شده در 5 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

جوانمردی

? دوستان عزیز ، ‏اگر در توانتون هست از مغازه‌هایى که کمتر ازشون خرید میشه، افراد مسن، محله‌هاى قدیمى خریدهاى روزانه‌ تون انجام بدید.
تا کارشون بچرخه اینها اغلب از برادران و یا اقوام ویا دوستتان وهم محله یا هم کلاسیهای ما هستند یا اصلا مثل ما وشکل ما هستند افرادی کم در آمد . یا فرزندانشان دوستان فزرند ما هستند … کلا با ما رابطه سببی یا نسبی دارند . ….. که در اصل ما با خرید ازاین افراد به خودمان کمک می کنیم و جامعه ای را رشد می دهیم که از خودمان است ….
فروشگاههاى بزرگ مال سرمایه ‌دارهاى بزرگ هستند … فروشگهای زنجیره‌اى تمام کسب و کارهاى کوچیک رو نابود میکنن . و هرروز چاق تر وچاق ترمی شوند . …. و با افزایش ثروت خود فاصله طبقاتی عظیمی را بوجود می اورند . آنها توان دارند که دیگران را به خاک سیاه بنشانند …. اگر ما به همدیگر کمک نکنیم … خود باعث بوجود آمدن این فاصله طبقاتی بیشتر می شویم وظلمی که به هم نوع خود می کنیم …. یه کم فکر این عزیزان باشیم بد نیست کم فکر کنیم .
اون فروشگاه های بزرگ را آدم های پولدار می‌چرخانند و روز بروز پولدارتر میشوند و فروشگاه های کوچک را آدم های بی بضاعت و کم درآمد!
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 27
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 31
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان