سمت خدا

|خانه
غیبت
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

✍ متنی بسیار زیبااااا ?

اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ “ﻏﯿﺒﺖ” ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ…
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟
جواب با شما…
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده..
“صادقانه زندگی کنید”
ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم.ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم…

? دکتر الهی قمشه‌‌ای

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
ملا و ازدواج
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید
ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم ….

دوستش دوباره پرسید خب ، چه شد ؟
ملا جواب داد بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ،

چون از مغز خالی بود! بعد به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود ….

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود ، ولی با او هم ازدواج نکردم…

دوستش کنجاوانه پرسید دیگر چرا ؟
ملا گفت برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم? ? ?

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
آرامش و عذاب 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? پسر و دختر کوچکی مشغول بازی با هم بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چندتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد … پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرداد.اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید… اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده…

#عذاب برای کسی است که صادق نیست…
وآرامش از آن کسانی است که صادقند…!
لذت دنیا مال کسی نیست که با افراد صادق زندگی میکند، از آن کسانی است که با وجدان صادق زندگی میکنند …
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
شعر 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#شعر

در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند

داد میزد خوانده‌ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز

یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات

گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی

آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? زمانیکه اسکندر مقدونى وارد تخت جمشید شد و دید مردم هیچ چیز از خزانه برنداشته اند پرسید،:
پس چرا دهقانان و فقرا که مى دانند حکومت سرنگون شده و شاه کشته شده خزانه را خالى نکرده اند؟؟
گفتند: ایرانیان با دزدى و غارت بیگانه اند…
و هیچکس در این سرزمین دزدى نمى کند…

آیا این روزها ایرانى ها از اصالت افتاده اند؟
یا دزدان اصلا ایرانى نیستند…؟
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

1 نظر »
امتحان دانشجو
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? «دکتر ویلیام اوسلر، پزشک و مورخ نامی انگلیس، دانشجویی را امتحان می­کرد. در حین امتحان از او پرسید که اگر مریضی به فلان مرض دچار شود؛ چه مقدار از فلان دارو برایش تجویز خواهی کرد؟

دانشجو پس از اندکی فکر گفت: بیست و چهار گرم…

اتفاقا چهار دقیقه بعد دانشجو برگشت و گفت: آقا اشتباه کردم… اجازه بفرمایید از نو جواب بدهم.

اوسلر به ساعتش نگاه کرد و گفت: فایده ندارد؛ مریض شما سه دقیقه پیش مرد!»
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
چه خاکی بر روی سرم بریزم 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? جوانی نزد بهلول آمد و پرسید: من از بدبختی دائم در فکرم که چه خاکی به سر کنم! سبب چیست که پدر می گوید: زن بگیر، درست میشود!

بهلول گفت: حکمت آن است که پس از ازدواج دوتایی فکر خواهید کرد که چه خاکی به سر کنید!!!
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
خودش باید پایین بیاورد
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? آنکه الاغ را به پشت بام برد، خودش باید پایین بیاورد
در اوایل سلسله قاجاریه یک نفر پهلوان کشتی از شهر اسلامبول به ایران آمد و در منطقه آذربایجان… با هر پهلوان ایرانی که کشتی گرفت همه را مغلوب کرد. در شهر تهران هم مبارز و هماوردی برایش باقی نمانده بود و قصد مراجعت به عثمانی - ترکیه امروزی - را داشت که به وی خبر دادند در شهر یزد یهلوان نامداری به نام عسگر (اصغر) زندگی می کند که تا کنون کسی نتوانسته پشت او را به خاک رساند. پهلوان اسلامبولی با خود اندیشید که اگر پشت این پهلوان را به خاک نرساند، دور از جوانمردی است که در عالم پهلوانی ادعای قهرمانی کند. پس درنگ و تأمل را جایز ندیده راه یزد را در پیش گرفت تا هم دیداری از بلاد مرکزی ایران کرده، ره آورد سفر ایران را تکمیل نماید و هم با پهلوان یزدی که صیت شهرتش همه جا را فرا گرفته دست و پنجه ای نرم کرده باشد.
خلاصه بار سفر بست و پس از چند روز طی مراحل وارد یزد شد و در حضور جمعی کثیر از معاریف و جوانان و ورزشکاران با پهلوان عسگر کشتی گرفت. این کشتی که در آخر به گلاویزی کشیده بود، سرانجام به فتح و غلبه پهلوان عسگر یزدی منتهی گردید و پهلوان اسلامبولی به وطن مألوفش بازگشت.
پدر پهلوان عسگر که انتظار چنین فتح و فیروزی را نداشت و هرگز تصور نمی کرد که قدرت و توانایی فرزند برومندش تا به این پایه باشد از فرط سرور و خوشحالی مقرر کرد که بقال سرگذر هر روز مقدار کافی شکر سفید در اختیار فرزندش بگذارد تا شربت کند و به منظور رفع خستگی و ازدیاد قدرت بنوشد. زیرا سابقاً معمول بود و اخیراً تجارب علمی هم نشان داده است که قهرمانان ورزشی می توانند با مصرف کردن شکر به مقدار قابل توجهی انرژی و قدرت بیشتر کسب کنند و با زحمت کمتری پیروز شوند.
باری، دستور پدر تا مدت چند ماه ادامه داشت و کار پهلوان یزدی این بود که همه روزه به سراغ بقال سرگذر برود و مقرری شکر را اخذ نماید.
چون چندی بدین منوال گذشت، روزی بقال سرگذر از دادن شکر امتناع کرد و در مقابل اصرار و پافشاری پهلوان عسگر اظهار داشت که پدرش جیره او را قطع کرده و دیگر حاضر نیست بیش از این پول شکر بدهد. پهلوان عسگر پیش پدر رفت تا او را از این تصمیم باز دارد. ولی هر چه بیشتر اصرار و الحاح کرد کمتر نتیجه گرفت.
در این موقع فکر بکری به خاطرش رسید و شب هنگام که تمامی اهل خانه در خواب خوش غنوده بودند، به طویله رفت و الاغ مرکوب پدرش را بیرون کشید. سپس نردبانی از پای طویله به پشت بام خانه گذاشته، الاغ را بر دوش گرفت و با قدرت و نیروی شگرف خود به پشت بام برده و افسارش را در گوشه ای میخکوب نمود. بامدادان که اهل خانه بیدار شدند، طویله را خالی و الاغ را بر پشت بام دیدند. پدر پهلوان عسگر چون به جریان قضیه واقف شد در مقام چاره جویی برآمد و مقصودش این بود که الاغ را به هر وسیله ای که ممکن باشد، بدون کمک و یاری فرزند پهلوانش پایین بیاورد.
پس چند تن پهلوان نیرومند را به خانه آورد و از آنها استمداد نمود. پهلوانان موصوف هر قدر فعالیت کردند نتوانستند الاغ را از آن بام رفیع به زیر آورند. زیرا تنها راه چاره و علاج این بود که الاغ را بر دوش گیرند و پله پله از نردبان پایین آیند، در حالی که انجام چنین کاری از عهده آنها خارج بود. هیچکدام چنان نیروی شگرفی نداشتند که چنین کار خطیری را انجام دهند. پس با نهایت یأس و شرمندگی به پدر پهلوان عسگر اطلاع دادند که این کار از ناحیه هیچکس در یزد ساخته نیست و « آنکه الاغ را به پشت بام برد، خودش باید پایین بیاورد ».
پدر پهلوان عسگر یزدی چون بار دیگر به نیروی خارق العاده فرزند سطبر بازویش واقف گردید او را مورد نوازش قرار داد و مقرری شکر را دوباره بر قرار کرد

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
دوراهی قانون و اخلاق 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? اولین باری که بین دوراهی قانون و اخلاق قرار گرفتم مربوط به زمانی بود که قاضی بودم
و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم.
پرونده پسر دوست پدرم را برایم آوردند که من و خانواده ام چند مدتی در خانه آن ها تا پیدا شدن خانه جدید مهمان بودیم. اخلاق اقتضا می کرد تا او را جریمه نکنم ولی ندای درونم قانون را میپسندید.
بالاخره او را جریمه کردم اما برگ جریمه اش را خودم پرداختم.

? دکتر امیر ناصر کاتوزیان، پدرعلم حقوق
.─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
خودت را هرس کن
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#هرازگاهی_خودت_را_هرس_کن ….

? هرازگاهی
خودت را هَرَس کن…
شاخه های اضافیت را بزن…
پای تمام شاخه های بریده ات بایست…
تمام سختی هایت… دردهایت…
باغبانی کن خودت را…
خاطرات بدت را…
سَبُک کن فکرت را ، از هر چه آزارت می دهد…
ریاضیدان باش…
حساب و کتاب کن…
خوبیهای زندگیت را جمع کن…
آدمهای بدِ زندگیت را کم کن…
همه چیز خوب می شود…

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 37
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان