سمت خدا

|خانه
قحطی و قوم موسی
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? خدا به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !

موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !
من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟

✨به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
کار نیک
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای ……

“پس خیر را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی ….
برای هر کسی .. “

تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
پند 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? صاحبدلی روزی به پسرش گفت: برویم زیر درخت صنوبری بنشینیم. پسر در کنار پدر راهی شد. پدر دست در جیب کرد و مقداری سکه طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد.
گفت: پسرم می خواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که رفع مشکلی اساسی از زندگی خود بکنی؟
پسر فکری کرد و گفت: پدرم بر من پند را بیاموز سکه ها را نمی خواهم، سکه برای رفع یک مشکل است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای تمام عمر. پدرش گفت: سکه ها را بردار. پسر پرسید، پندی ندادی؟
پدر گفت: وقتی تو طالب پندی و سکه را گذاشتی و پند را بر داشتی، یعنی می دانی سکه ها را کجا هزینه کنی. و این بزرگترین پند من برای تو بود.
پسرم بدان خدا نیز چنین است، اگر مال دنیا را رها کنی و دنبال پند و حکمت باشی، دنیا خودش به تو رو می کند.
ولی اگر دنیا را بگیری یقین کن ،
علم و حکمت از تو گریزان خواهد شد .
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
بگوییم و نگوییم 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم.
نگوییم : ببخشید که مزاحمتان شدم.

بگوییم : در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود.
نگوییم : گرفتارم.

بگوییم : راست می‌گی؟ راستی؟
نگوییم : دروغ نگو.

بگوییم : خدا سلامتی بده.
نگوییم : خدا بد نده.

بگوییم : هدیه برای شما.
نگوییم : قابل ندارد.

بگوییم : با تجربه شده.
نگوییم : شکست خورده.

بگوییم : مناسب من نیست.
نگوییم : به درد من نمی‌خورد.

بگوییم : با این کار چه لذتی می‌بری؟
نگوییم : چرا اذیت می‌کنی؟

بگوییم : شاد و پر انرژی باشید خدا قوت.
نگوییم : خسته نباشید.

بگوییم: من.
نگوییم: اینجانب.

بگوییم: دوست ندارم.
نگوییم: متنفرم.

بگوییم: آسان نیست.
نگوییم: دشوار است.

بگوییم : بفرمایید.
نگوییم : در خدمت هستم.

بگوییم : خیلی راحت نبود.
نگوییم : جانم به لبم رسید.

بگوییم : مسئله را خودم حل می‌کنم.
نگوییم : مسئله ربطی به تو ندارد.
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
شتر را به نمد داغ میکنند
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? ‍ شتر را به نمد داغ می‌کنند

شتری از صاحب خود به شتری دیگر شکایت کرد که همواره بارهای گران بر پشت من می‌گذارد و مرا طاقت تحمل آن نیست. شتر پرسید: بار او چه چیز است که از حمل آن عاجزی؟ گفت: اغلب اوقات نمک است. گفت: اگر در راه جوی آبی باشد، یکی دو مرتبه در آن جوی آب بخواب تا نمک‌ها آب شود و بار تو سبک گردد و نقصان به صاحب تو رسد تا بعد از این تو را رنجه ندارد. شتر به سخن ناصح عمل کرد. صاحب شتر دریافت که خوابیدن شتر در میان آب، به سبب ضعف و بی‌قوتی نیست، بلکه از روی حیله است. پس این بار نمد بارش کرد. شتر ساده‌لوح به طریق معهود، در میان آب خوابید، ولی بارش دو چندان شد. صاحب شتر به زجر و شلاق، تمامش برخیزانید و شتر از بیم چوب، دیگر هرگز در میان آب نخوابید و این مثل شد که شتر را به نمد داغ می‌کنند.
پیامها
نیرنگ و فریب، سرانجامی جز شکست ندارد.
کاربرد: این مثل در بیان سرانجام انسان مکار و فریب‌کار به کار می‌رود.
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
نامه ای از یک استاد
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? نامه ای از یک استاد دانشگاه!
معلم های عزیز و پدر مادرهای نازنین لطفا با دقت این متن رو بخونید ?

? معلم‌های عزیز سلام!
ما سالهاست بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم، اما…

? تصادفات رانندگی‌مان بیشتر شد
ضایعات نان‌مان بیشتر شد
آلودگی‌ هوای‌‌مان بیشتر شد
شکاف طبقاتی مان بیشتر شد
پرونده‌هایمان در دادگستری‌مان بیشتر شد
تعداد زندانیان‌مان بیشتر شد
و مهاجرت نخبگانمان بیشتر شد.

? پس دیگر دست از درس دادن صرف بردارید.
آموزش کودکان ما ساده است.
ما دیگر به دانشمند نیازی نداریم، ما اکنون دچار کمبود مفرط انسانهای توانمند هستیم.
پس لطفا به کودکان ما فقط مهارت های زندگی کردن را یاد بدهید.

? به آن‌ها، گفت‌ و گو، تخیل، خلاقیت، مدارا، صبر، گذشت و توان عذرخواهی را یاد بدهید.

به آنها، دوست داشتن حیوانات، لذت بردن از برگ درخت، دویدن و بازی کردن، از موسیقی لذت بردن، شاد بودن، آواز خواندن، سکوت کردن، راست گفتن و راست بودن را بیاموزید.

? باور کنید
اگر بچه‌های ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کی آمد و کی رفت
و ندانند که حاصل ضرب 114 در 114 چه می شود،
هیچ چیزی از خلقت خداوند کم نمی شود.

? اما اگر آن‌ها، زندگی کردن، عشق ورزیدن، عزت نفس و تاب‌آوری و عدم پرخاشگری را تمرین نکنند؛
زندگی شان خالیِ خالی خواهد بود و بعد برای پر کردن جای این خالی‌ها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد.

? لطفاً برای بچه‌های ما
شعر بخوانید، بگذارید با هم آواز بخوانند،
اجازه بدهید همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را بیاموزند،
بگذارید وقتی مغزشان نمی کشد یاد نگیرند.

? معلم‌ها و پدران و مادران
لطفاً بچگی را از کودکان نگیریم،
اجازه بدهیم خودشان ایمان بیاورند،
فرصت ایمان آزادنه و آگاهانه را از آنان نگیریم،
زبان شان را برای نقد آزاد بگذاریم،
بگذاریم خودشان باشند و از اکنون ریا در آنها نهادینه نشود،
نداشته‌ها و تنگناها و غم‌های خود را به کلاس‌ها و خانه‌ها نبریم.
بگذاریم کودکانمان خوب تربیت شوند… ?
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
قورباغه و مار
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? قورباغه و مار

قورباغه ای در همسایگی ماری لانه داشت، هرگاه قورباغه بچه ای به دنیا می آورد، مار آمدی و بخوردی. قورباغه با خرچنگی دوست بود.به پیش خرچنگ رفت و گفت :ای برادر ! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بی رحم است. نه در برابرش مقاومت می توانم کرد و نه توان مهاجرت دارم،چرا که اینجا مکانی است خرم و زیبا،در نهایت آسایش. خرچنگ گفت : قوی پنجگان توانا را جز با مکر نتوان شکست داد. در این اطراف راسویی زندگی می کند، چند ماهی بگیر و بکش و از جلوی خانه ی راسو تا لانه ی مار بیافکن، راسو یکی یکی می خورد و چون به مار رسد او را هم می بلعد و تو را از رنج می رهاند.
قورباغه با این حیله مار را هلاک کرد.چند روزی بگذشت، راسو دوباره هوس ماهی کرد، بار دیگر به دنبال ماهی در آن مسیر راهی شد، پس قورباغه و همه ی بچه هایش را خورد.

این افسانه گفته شد تا بدانیم که حیله و مکر بسیار بر خلق خدا موجب هلاکت است.

? کلیله و دمنه
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
گربه زاهد
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#تلنگر
? گربۀ زاهد
در کلیله و دمنه آمده است که کبکی خانۀ خویش را رها کرد و به جایی دور رفت و مدتی بازنگشت. در این میان خرگوشی رسید و در خانۀ او زندگی کرد. وقتی کبک بازگشت از خرگوش خواست که خانه را به او بدهد که سالها در آن زندگی کرده است امّا خرگوش چنین کاری نمیکند و عاقبت به دنبال قاضی ای عادل میگردند تا میان آنها حُکم کند. کبک میگوید در این نزدیکی گربه ای زندگی میکند که به کسی آزار نمیرساند و سالهاست که روزه میگیرد و شبها نماز میخواند و افطار او تنها با آب و گیاه است و گوشت حیوانات را نمیخورد، پیش او برویم تا او حُکم کند.
وقتی میروند و گربه آنها را از دور میبیند، سریع روی دو پای خود می ایستد که یعنی در حال عبادت است و روی به سوی قبله میکند که یعنی نماز میخواند. کبک و خرگوش می ایستند تا نمازش تمام شود. گربه هم به آرامی نماز را تمام میکند. سپس از او میخواهند که میانشان قضاوت کند و او هم داستانشان را میشنود و میگوید: «پیری در من اثر کرده است و حواس خلل شایع پذیرفته و گردش چرخ و حوادث دهر را این پیشه است، جوان را پیر می‌گرداند و پیر را ناچیز می‌کند، نزدیک تر آیید و سخن بلند تر گویید. پیشتر رفتند و ذکر دعوی تازه گردانیدند»
گربه شروع میکند به نصیحت کردن آنها که کردار نیک باید داشت تا برای آخرت توشه ای جمع کنیم و نباید در فکر مال و ثروت دنیا باشیم که این ثروت از میان میرود و انسان عاقل دل در دنیا نمیبندد و عمر و مقام دنیا را مانند ابر تابستان و نزهت گلستان بی ثبات و دوام میشمارد.
کلبه ای کاندرو نخواهی ماند
سال عمرت چه ده چه صد چه هزار
و ارزش مال و ثروت را در دل به اندازۀ سنگ ریزه بداند، که اگر خرج کند به آخر رسد و اگر ذخیره کند میان ثروت وسنگ و سفال تفاوتی نباشد و صحبت زنان را چون مار افعی پندارد که از او هیچ ایمن نتوان بود و بر وفای او کیسه ای نتوان دوخت، و خاص و عام و دور و نزدیک عالمیان را چون نفس عزیز خود شناسد و هرچه در باب خویش نپسندد در حق دیگران انجام ندهد.
خلاصه از این نصایح و پند و وعظ و اندرز آنقدر برایشان میگوید تا با او انُس و اُلفت میگیرند و ایمن و آسوده خاطر به او نزدیک میشوند تا بهتر سخنانش را بشنوند که گربه به یک حمله هر دو را میگیرد و میخورد.
حافظ 200 سال بعد که این داستان را در کلیله و دمنه خوانده، این بیت شعر را در وصف حکایت سروده است

ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایست
غرّه مشو که گربه زاهد نماز کرد.

در اینجا «غرّه مشو» یعنی «فریب نخور».
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
واژه سه حرفی جدول زندگی من
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? توی یک جمع نشسته بودم بی‌حوصله بودم. مجله‌ای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت: بلند بگو
گفتم یک واژه‌ی سه حرفیه، از همه چیز برتر است
حاج آقا گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاج آقا پشت سر هم گفت: پول اگه نمی‌شه طلا، سکه
گفتم: حاج آقا اینها نمی‌شه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: حاج آقا بازم نمی‌شه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمی‌شه
دیدم ساکت شد
مادر بزرگ پیر گفت: عمر
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
محسن خندید و گفت: وام
یکی از آن میان بلند گفت: وقت
یکی گفت: آدم
دوباره یکی گفت: خدا
خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم، هرکس جدول زندگی خود را دارد، تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک واژه‌ی سه حرفی آن هم درست در نمی‌آید.

شاید کودک پابرهنه بگوید کفش
کشاورز بگوید برف
لال بگوید سخن
ناشنوا بگوید نوا
نابینا بگوید نور

ومن هنوز در اندیشه‌ام

واژه‌ی سه حرفی جدول زندگی من چیست؟

#صادق_هدایت
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
انسانی با روح بزرگ
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? کنار خیابون ایستاده بودم که دیدم یه عقب مونده ذهنی که آب دهنش کش اومده بود و ظاهر نامناسب و کثیفی داشت به هر کسی که میرسه با زبون بی زبونی ازش میخواد دگمه بالای پیراهنش رو ببنده، اما چون ظاهرخوب و تمیزی نداشت همه ازش اکراه داشتن و فرار میکردن!

دو سه تا سرهنگ راهنمایی و رانندگی با چند تا مامور وسط چهار راه ایستاده بودن و داشتند صحبت می کردند. یکی از اونها معلوم بود نسبت به بقیه از لحاظ درجه ارجحیت داره چون خیلی بهش احترام میذاشتن. 

این عقب مونده ذهنی رفت وسط خیابون و به اونها نزدیک شد و از همون سرهنگی که ذکر کردم، خواست که دگمه اش رو ببنده! سرهنگ بیسیم دستش رو به یکی از همکارانش داد و با دقت دگمه پیراهن اون معلول ذهنی رو بست و بعد از پایان کارش وسط خیابان و جلوی اون همه همکار و مردم به اون عقب مونده ذهنی یه سلام نظامی داد و ادای احترام کرد!
اون عقب مونده ذهنی که اصلا توقع این کار رو نداشت خندید و اون هم به روش خودش سلام داد و به طرف پیاده رو اومد.  لبخند و احساس غروری که توی چهره اش بود رو هیچوقت فراموش نمی کنم.

بعد از این قضیه با خودم گفتم کاش اسم و مشخصات اون سرهنگ رو یاد داشت می کردم تا با نام بردن ازش تقدیر کنم، اما احساس کردم اگر فقط به عنوان یک انسان ازش یاد کنم شایسته تر باشه، این کار جناب سرهنگ باعث شد اشک توی چشمام جمع بشه و امیدوار بشم که هنوز انسانهایی با روح بزرگ وجود دارند. زنده باشی جناب سرهنگ!
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 39
  • ...
  • 40
  • 41
  • 42
  • ...
  • 43
  • ...
  • 44
  • 45
  • 46
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان