چسبیدن به غمها
مانند این است که اجازه دهید
کسی که او را حقیر میدانید،
بدون پرداخت هزینهای
در ذهن شما زندگی کند.
در نروژ هرکس کتابی بنویسد دولت 1000نسخه از نویسنده آن میخرد و در اختیار مردم قرار می دهد با این روش هم سطح مطالعه مردم و هم انگیزه نویسندگان برای نوشتن بیشتر میشود.
? @delshodeegan
داستان “شازده کوچولو”، از معروفترین داستانهای کودکان در جهان است.
این کتاب به بیش از 300 زبان و گویش ترجمه شده و با فروش بیش از 200 میلیون نسخه، یکی از پرفروشترین کتابهای تاریخ محسوب میشود.
کتاب شازده کوچولو «خوانده شدهترین» و «ترجمه شدهترین» کتاب فرانسوی زبان جهان است و به عنوان بهترین کتاب قرن 20 در فرانسه انتخاب شدهاست.
از این کتاب بهطور متوسط سالی 1 میلیون نسخه در جهان به فروش میرسد. این کتاب در سال 2007 نیز به عنوان کتاب سال فرانسه برگزیده شد.
در این داستان سنت اگزوپری به شیوهای سوررئالیستی به بیان فلسفه خود از دوست داشتن و عشق و هستی میپردازد.
طی این داستان سنت اگزوپری از دیدگاه یک کودک، که از سیارکی به نام ب612 آمده، پرسشگر سؤالات بسیاری از آدمها و کارهایشان است.
سال 1935، هواپیمای سنت اگزوپری، که برای شکستن رکورد پرواز بین پاریس و سایگون تلاش میکرد، در صحرای بزرگ آفریقا دچار نقص فنی شد و به ناچار در همانجا فرودآمد.
همین سانحه دستمایه الهام شازده کوچولو شد که در آن شخصیت قهرمان داستان، خلبانی بینام، پس از فرود در کویر با پسر کوچکی آشنا میشود.
پسرک به خلبان میگوید که از سیارکی دور دست میآید و آنقدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم میگیرد برای اکتشاف سیارههای دیگر دیار خود را ترک کند. او هم چنین برای خلبان از گل رز محبوبش میگوید که دل در گرو عشق او دارد، از دیگر اخترکها تعریف میکند و از روباهی که او را اینجا، روی زمین، ملاقات کردهاست.
خلبان و شازده چاهی را مییابند که آنها را از تشنگی نجات میدهد اما در نهایت شازده کوچولو خلبان را در جریان تصمیم خود قرار میدهد و میگوید تصمیم گرفته به سیارک خود بازگردد.
اگر تا به امروز این کتاب را برای کودکانتان تهیه نکردید هدیه بسیار مناسبی است که بارها و بارها قابل خواندن هست
و در زندگی آنها تاثیرگزار خواهد بود.
تو تا زندهای، نسبت به چیزی که اهلی کردهای مسئولی.
تو مسئول گـُلتی…
شما هنوز کرم ابریشم را ندیده اید که چگونه زمستان ها در پیله فرو می رود و خود را به بند می کشد، تغییر شکل می دهد و تکان نمی خورد، در حالی که زندگیش به آرامی در تاریکی ادامه دارد و در پس ظاهر زشت پیله، پروانه ای نرم و لطیف با چشمانی درخشان و بال های زیبا شکل می گیرد و سرانجام در صبحی بهاری پیله را سوراخ می کند و به پرواز در می آید!
رستگاری هم به همین شیوه در تاریکی درون ما در کار است…
#نیکوس_کازانتزاکیس
برش کتاب : مسیح باز مصلوب
عشق همدیگر را فهمیدن و حس کردن
است نه یکی شدن.
ما نیمه ی مکمل میخواهیم نه سایه ی
خود را
وقتی انگیزه عشق باشد، و هدف دوام بخشیدن، محصول همیشه عمیق و زیبا است …
#نادر_ابراهیمی
برش کتاب: یک عاشقانه آرام
وقتى روز جدیدى شروع مى شود، جرأت کن و قدرشناسانه تبسمى کن؛
وقتى به تاریکى رسیدى، جرأت کن و اوّلین کسى باش که شمعى روشن مى کند؛
وقتى بى عدالتى وجود دارد، جرأت کن و اوّلین کسى باش که آن را محکوم مى کند؛
وقتى به دشوارى برخوردى، جرأت کن و به کارت ادامه بده؛
وقتى به نظرت مى رسد زندگى دارد به زمینت مى زند، جرأت کن و با مشکل بستیز؛
وقتى احساس خستگى و ناامیدى مى کنى، جرأت کن و به راهت ادامه بده؛
وقتى زمانه سخت مى شود، جرأت کن و از آن سخت تر شو؛
وقتى پایان یک عشق آزارت مى دهد، جرأت کن و دوباره عاشق شو؛
وقتى کسى را در رنج دیدى، جرأت کن و او را التیام بده؛
وقتى کسى را دیدى که گم شده است، جرأت کن و راه را به او نشان بده؛
وقتى دوستى به زمین افتاد، جرأت کن و اوّلین کسى باش که دستت را به سویش دراز مى کند؛
وقتى احساس شادمانى مى کنى، جرأت کن و دل کسى را شاد کن؛
جرأت کن و به بهترین کسى که مى توانى، تبدیل شو؛
جرأت کن…
#استیو_مارابولى
اگر ما به خدا اعتقاد داشته باشیم و این اعتقاد نه فقط در اندیشۀ ما بلکه در سراسر وجودمان باشد، تمام بشریت را بدون هیچگونه امتیاز، نژاد و طبقه و ملیت و مذهب دوست می داریم و برای یگانگی بشریت می کوشیم.
تمام اقدامات من از محبت تغییر ناپذیرم به جامعۀ بشری ناشی می شود.
میان خویشاوندان و بیگانگان و هموطنان و خارجیان و سفید ها و رنگین ها و هندو ها و غیر هندی های دیگری که اعتقاد دیگر دارند چه مسلمان ها چه پارسی ها چه مسیحی ها و چه یهودی ها هیچگونه تفاوت امتیازی نمی شناسم.
شاید بتوانم بگویم که قلبم از چنین تشخیص ها عاجز و ناتوان بوده است.
#مهاتما_گاندی
برش کتاب: همه مردم با هم برادرند
اگر کسی از دیگری به نیکی یاد کند،
آن خیر و نیکی، به وی باز میگردد…
این بدان مانَد که کسى اطراف خانهٔ خود گلزار برپا کند.
پس هر بار نظر کند، گل و گلزار بیند،
و دائماً در بهشت باشد…
و چون بدِ یکى گفت،
آن کس در نظر او مبغوض شد
و چون از او یاد کند و خیال او پیش آید، چنان است که مار یا کژدم یا خار و خاشاک در نظر او آید.
پس اکنون که میتوانی در باغ و گلزار باشى، چرا در میان خارستان و مارستان مىگَردى؟!
همه را دوست بدار تا همیشه در گُلزار و گلستان باشى…
فیه ما فیه حضرت مولانا
پائیز بود و سرخپوست ها از رئیس جدید قبیله پرسیدند که زمستان پیش رو سرد خواهد بود یا نه. از آنجایی که رئیس جدید از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قدیمی سرخپوست ها چیزی نیاموخته بود. او با نگاه به آسمان نمی توانست تشخیص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراین برای اینکه جانب احتیاط را رعایت کند به افراد قبیله گفت که زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان باید هیزم جمع کنند.
چند روز بعد ایده ای به نظرش رسید. به مرکز تلفن رفت و با اداره هواشناسی تماس گرفت و پرسید: «آیا زمستان امسال سرد خواهد بود؟»
کارشناس هواشناسی پاسخ داد: «به نظر می رسد این زمستان واقعاً سرد باشد.»
رئیس جدید به قبیله برگشت و به افرادش گفت که هیزم بیشتری انبار کنند. یک هفته بعد دوباره از مرکز هواشناسی پرسید: «آیا هنوز فکر می کنید که زمستان سردی پیش رو داریم؟»
کارشناس جواب داد: «بله، زمستان خیلی سردی خواهد بود.»
رئیس دوباره به قبیله برگشت و به افراد قبیله دستور داد که هر تکه هیزمی که می بینند جمع کنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسی پرسید: «آیا شما کاملاً مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سرد خواهد بود؟»
کارشناس جواب داد: «قطعاً و به نظر می رسد زمستان امسال یکی از سردترین زمستان هایی باشد که این منطقه به خود دیده است.»
رئیس قبیله پرسید: «شما چطور می توانید این قدر مطمئن باشید؟»
کارشناس هواشناسی جواب داد: «چون سرخپوست ها دیوانه وار در حال جمع آوری هیزم هستند.»
من از خیلی چیز ها می ترسیدم :
از مادیان سپید پدر بزرگ
از مدیر مدرسه
از قیافه عبوس شنبه
چقدر از شنبه ها بیزار بودم
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز می شد
عصر پنجشنبه تکه ای از بهشت بود
شب که می شد در دور ترین خواب هایم
طعم صبح جمعه را می چشیدم
#سهراب_سپهری
برش کتاب: هنوز در سفرم
آخرین نظرات