سمت خدا

|خانه
سرنوشت من چیست
ارسال شده در 30 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? به دنبال فلک
روزی بود روزگاری. مردی هم بود از آن بدبخت‌ها و فلک‌زده‌های روزگار. به هر دری زده بود فایده‌ای نکرده بود. روزی با خودش گفت: این جوری که نمی‌شود ‏دست روی دست گذارم و بنشینم. باید بروم فلک را پیدا کنم و از او بپرسم سرنوشت من چیست؟ برای خودم چاره‌ای بیندیشم.
‏پا شد و راه افتاد. رفت و رفت تا رسید به یک گرگ. گرگ جلوش را گرفت و گفت: آدمیزاد، کجا می‌روی؟
‏مرد گفت: می‌روم فلک را پیدا کنم.
‏گرگ گفت: تو را خدا، اگر پیدایش کردی به او بگو «گرگ سلام رساند و گفت همیشه سرم درد می‌کند؛ دوایش چیست؟»
‏مرد گفت: باشد و راه افتاد.
‏باز رفت و رفت تا رسید به شهری که پادشاه آنجا در جنگ شکست خورده بود و داشت فرار می‌کرد. پادشاه تا چشمش افتاد به مرد گفت: آهای مرد، کجا می‌روی؟ مرد گفت: قربان، می‌روم فلک را پیدا کنم تا سرنوشتم را عوض کنم.
‏پادشاه گفت: حالا که تو این راه را می‌روی از قول من هم به او بگو برای چه من در تمام جنگ‌ها شکست می‌خورم تا حال یک دفعه هم دشمنم را شکست نداده‌ام؟ مرد راه افتاد و رفت. کمی که رفت رسید به کنار دریا. دید نه کشتی‌ای هست و نه راهی. حیران و سرگردان مانده بود که چکار بکند و چکار نکند که ناگهان ماهی گنده‌ای سرش را از آب درآورد و گفت: کجا می‌روی، آدمیزاد؟
‏مرد گفت: کارم زار شده، می‌روم فلک را پیدا کنم. اما مثل اینکه دیگر نمی‌توانم جلوتر بروم. قایق ندارم. ‏ماهی گنده گفت: من تو را می‌برم به آن طرف به شرط آنکه وقتی فلک را پیدا کردی از او بپرسی که چرا همیشه دماغ من می‌خارد؟
‏مرد قبول کرد. ماهی گنده او را کول کرد و برد به آن طرف دریا. مرد به راه افتاد. آخر سر رسید به جایی، دید مردی پاچه‌های شلوارش را بالا زده و بیلی روی کولش گذاشته و دارد باغش را آب می‌دهد. توی باغ هزارها کرت بود، بزرگ و کوچک. خاک خیلی از کرت‌ها از بی‌آبی ترک برداشته بود. اما چند تایی هم بود که آب توی آن‌ها لب پر می‌زد و باغبان باز آب را توی آن‌ها ول می‌کرد.
‏باغبان تا چشمش به مرد افتاد پرسید: کجا می‌روی؟ مرد گفت: می‌روم فلک را پیدا کنم.‏ باغبان گفت: چه می‌خواهی به او بگویی؟
‏مرد گفت: اگر پیدایش کردم می‌دانم به او چه بگویم: هزار تا فحش می‌دهم. باغبان گفت: حرفت را بزن. فلک منم.
‏مرد گفت: اول بگو ببینم این کرت‌ها چیست؟ باغبان گفت: این‌ها مال آدم‌های روی زمین است. مرد پرسید: مال من کو؟
‏باغبان کرت کوچک و تشنه‌ای را نشان داد که از شدت عطش ترک برداشته بود. مرد با خشم زیاد بیل را از دوش فلک قاپید و سر آب را برگرداند به کرت خودش. حسابی که سیراب شد گفت: خب، اینش درست شد. حالا بگو ببینم چرا دماغ آن ماهی گنده همیشه می‌خارد؟
‏فلک گفت: توی دماغ او یک تکه لعل گیر کرده و مانده. اگر با مشت روی سرش بزنید، لعل می‌افتد و حال ماهی جا می‌آید.
‏مرد گفت: پادشاه فلان شهر چرا همیشه شکست می‌خورد و تا حال اصلاً دشمن را شکست نداده؟
‏فلک جواب داد: آن پادشاه زن است، خود را به شکل مردها درآورده. اگر نمی‌خواهد شکست بخورد باید شوهر کند.
مرد گفت: خیلی خوب. آن گرگی که همیشه سرش درد می‌کند دوایش چیست؟
فلک جواب داد: اگر مغز سر آدم احمقی را بخورد، سرش دیگر درد نمی‌گیرد.
مرد شاد و خندان از فلک جدا شد و برگشت. کنار دریا ماهی گنده منتظرش بود تا مرد را دید پرسید: پیدایش کردی؟
مرد گفت: آره. اول مرا ببر آن طرف دریا بعد من بگویم.
ماهی گنده مرد را برد آن طرف دریا. مرد گفت: توی دماغت یک لعل گیر کرده و مانده، باید یکی با مشت توی سرت بزند تا لعل بیفتد و خلاص بشوی.
ماهی گنده گفت: بیا تو خودت بزن، لعل را هم بردار.
مرد گفت: من دیگر به این چیزها احتیاج ندارم. کرت خودم را پر آب کرده‌ام.
هرچه ماهی گنده‌ی بیچاره التماس کرد به خرج مرد نرفت.
پادشاه چشم به راهش بود. مرد که پیشش رسید و قضیه را تعریف کرد، به او گفت: حالا که تو راز مرا دانستی، یا و بدون اینکه کسی بفهمد مرا بگیر و بنشین به جای من پادشاهی کن.
مرد قبول نکرد و گفت: نه، من پادشاهی را می‌خواهم چکار؟ کرت خودم را پر آب کرده‌ام. هر قدر دختر خواهش و التماس کرد مرد قبول نکرد. آمد و آمد تا رسید به پیش گرگ. گرگ گفت: آدمیزاد، انگار سرحالی! پیدایش کردی؟
مرد گفت: آره. دوای سردرد تو مغز سر یک آدم احمق است.
گرگ گفت: خوب. سر راه چه اتفاقی برایت افتاد؟
مرد از سیر تا پیازش را برای گرگ تعریف کرد که چطور لعل ماهی گنده و پادشاهی را قبول نکرده است، چون کرت خودش را پر آب کرده و دیگر احتیاجی به آن چیزها ندارد.
گرگ ناگهان پرید و گردن مرد را به دندان گرفت و مغز سرش را درآورد و گفت: از تو احمق‌تر کجا می‌توانم گیر بیاورم؟

نویسنده: #صمد_بهرنگی

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
آدمها یکسان نیستند
ارسال شده در 30 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

?ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﻪ ظرف ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ را ﺭﻭﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ آﻧﻬﺎ
ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﯾﺨﺖ؛
ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﯾﮏ ﻫﻮﯾﺞ
ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻭ
ﺩﺭ ﺳﻮﻣﯽ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﯾﺨﺖ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺳﻪ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺩ.
ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ؟
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ.
ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ:
ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭ ﺧﺮﻭﺵ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺎ ﻭﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ؛
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛
ﺑﻌﻀﯽ ها ﻣﺜﻞ ﻫﻮﯾﺠﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪ
ﺳﺨﺖ ﻭﻣﺤﮑﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭﺧﺮﻭﺵ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺷﻞ میشوند ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ میبازند.
ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ هستند ،
ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻝ ﻋﺎﺩﯼ ﻭ ﺭﻭﺗﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﺨﺖ ﻭﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﯾﮕﺮ، ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻗﻬﻮﻩ،
که ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺯﻧﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﯿﻂ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﺩﺍﺩﻩ، آن را ﻣﻌﻄﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻃﻌﻢ میدﻫﻨﺪ،
اینها ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺶ ﺣﯿﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻨﺪ.
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
حتی جوراب کهنه ام
ارسال شده در 30 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد.
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید…
در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
معجزه قرآن
ارسال شده در 27 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

میگه: آقا قرآن برای 1400 سال پیشه، چجوری مسائل الان رو از قرآن میشه درآورد. ما که چیزی توش نمیبینم.
میگم: خب شاید ما بلد نیستیم ولی معجزه بودن قرآن اینه که تو هر عصر و زمانی حرف برای گفتن داره و همه چیز رو تبیین می‌کنه 《تِبیانُُ لکّلِ شَی》
می‌گه: خب حالا از طریق قرآن بگو ببینم درباره FATF چی گفته؟ خوبه یا بده؟

?میگم: بسم الله الرحمن الرحیم
 
《آیا ندیدى کسانى را که گمان مى کنند به آنچه بر تو و به آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان آورده اند، ولى مى خواهند براى داورى نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟! با این که به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند…آیه 60 نساء》

?آیه میگه قرار بود از طاغوت روی‌گردان و کافر بشید، شما بلند شدید رفتید پیش طاغوت براتون داوری کنه؟ به نفعتون رای صادر کنه؟ یعنی فکر می‌کنید طاغوت به فکر شماس؟

طاغوت هر کاری بکنید بهانه جدید میاره، بهانه جدید رو برطرف کنی، یه بهانه جدیدتر، هیچی هم آخرش دستت نمیاد
?میگه: از کجای قرآن میگی طاغوت فقط دنبال بهونه‌اس‌؟

1_ داستان گاو بنی اسرائیل (ایه 67تا71 سوره بقره)
خدا به موسی دستور داد که قوم بنی‌اسرائیل(یهود) یک گاو قربانی کنه، بنی‌اسرائیل گفت مسخره کردی مارو‌؟ بعد گفتن چه شکلی باشه؟ خدا گفت این شکلی، بعد گفتن چه رنگی باشه، خدا گفت این رنگی، گفت چه‌قدری باشه؟ هی بهونه بهونه

2_خوراکی‌های متنوع از حضرت موسی درخواست کردن، خدا کلی غذای لذیذ فرستاد، گفتن اینا به مزاج ما نمیخوره و…(61 بقره) وکلی آیه دیگه درباره بهونه گیری طاغوت و بخصوص یهودی‌ها. تاجایی که در آیه 120 سوره بقره می‌فرماید: 《یهود و نصاری از تو راضی نمی‌شوند تا از آیین آنها تبعیت کامل بکنی》

✅ این بهونه‌گیری هارو قشنگ تو برجام دیدیم؟ گفتن هسته‌ای باید تعطیل شه و سانتریفوژ‌ها جمع بشه، گفتیم باشه، گفتن غنی سازی اورانیوم باید تعطیل بشه گفتیم باشه، گفتن اورانیوم هاتونو تحویل بدید گفتیم باشه. بعد چند سال گفتن هسته‌ای اوکی شد، سامانه موشکی‌تون باید فلان بشه و از برجام رفت بیرون و پاره‌اش کرد.
بعدش گفتن تو منطقه نباید فعالیت کنید، بعدش بعدش. الانم یه سری چیزارو بهونه کردن باید تو fatfاجرا بشه، بعدش بنظرتون تموم میشه بهونه‌ها؟

این همه پیمان‌شکنی رو نمی‌بینی؟ بازم میری دنبال طاغوت و غرب‌ی‌ها؟ اتفاقا تو قرآن هم میگه اینا خیلی پیمان شکنن(مائده آیه 13)

?و نکته آخر این‌که هر چی باعث بشه کافران بر مسلمانان تسلط پیدا کنن حرام است (آیه 141 سوره نساء)
《وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً》

?اف‌ای‌تی‌اف دقیقا افشای اطلاعات مسلمانان برای کافران است و راه تسلط آن‌ها بر ما.

#این_است_معجزه_قرآن

✍حسین دارابی
@hoseindarabi

نظر دهید »
خدمتکار پدر و مادر 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? خدمتکار پدر و مادر همنشین انبیا است

روزی حضرت موسی علیه السلام در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد خدایا می خواهم همنشینی که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصی است. جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد یا موسی فلان قصاب در محله فلانی همنشین تو خواهد بود.

حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است. شامگاه که شد جوان مقداری گوشت برداشت و بسوی منزل روان گردید. موسی از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمی خواهی؟ جوان گفت خوش آمدید. او را به درون برد.

حضرت موسی دید جوان غذائی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی فرتوت و کهنسال را از درون زنبیل خارج کرد. او را شستشو داده غذایش را با دست خویش به او خورانید. موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمی شد حرکت نمود.

بعد از آن جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد این پیرزن مادر من است چون مرا بضاعتی نیست که جهت او کنیزی بخرم ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام.

حضرت موسی پرسید آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ جوان گفت هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم می گوید: «غفر الله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیمة فی قبته و درجته» خداوند ترا ببخشد و همنشین حضرت موسی در بهشت باشی به همان درجه جایگاه.

موسی علیه السلام فرمود ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.

? #آگاه_شویم، ج 2
✍ حسن امیدوار

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
دزدی از نماز
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? دزدترین مردم کسی است که از نمازش بدزدد

حضرت صادق علیه السلام فرمود: روزی علی بن ابیطالب علیه السلام مردی را مشاهده کرد که همانند کلاغ، منقار به زمین می زند و نماز می خواند، به او فرمود: «چند وقت است که اینگونه نماز می خوانی». عرض کرد: از فلان زمان.

حضرت فرمود: «عمل تو نزد خدا مانند کلاغی است که منقار بر زمین می زند، اگر با همین وضع بمیری، بر غیر ملت حضرت محمد صلی الله علیه و آله خواهی مرد». آن گاه فرمود: «دزدترین مردم کسی است که از نمازش بدزدد».

? #پند_تاریخ، ج 5، ص 241
✍ موسی خسروی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
دوستی با نادان 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? نتیجه دوستی با نادان

پهلوانی از بیابانی می گذشت. خرسی را دید که در تله ای گرفتار شده بود. پهلوان خرس را نجات داد. خرس نیز با او دوست شد و پس از آن، همه جا همراه او بود. روزی حکیمی به پهلوان گفت: خرس یک حیوان نااهل است. دوستی با نااهلان نیز روا نیست. به دوستی خرس دل مبند.

پهلوان سخن حکیم را گوش نکرد. تا آن که روزی خرس و پهلوان در گوشه ای خوابیده بودند. از قضا مگسی به سراغ خرس آمد. خرس هر چه با دستش آن مگس را رد می کرد. باز مگس می آمد و او را آزاد می داد. سرانجام خرس برخاست و رفت از کنار کوه، سنگی بزرگ برداشت و آورد.

چون دید آن مگس روی صورت پهلوان نشسته است، آن سنگ بزرگ را با خشم روی آن مگس انداخت تا او را بکشد، در نتیجه سر پهلوان، زیر آن سنگ بزرگ کوفته شد و او جان داد. این بود نتیجه دوستی با افراد نادان.

? #مثنوی_معنوی

✍ جلال‌الدین محمد بلخی (مولانا)

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
فقط من و تو هستیم
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? جایی که غیر از من و تو کسی نباشد

آهنگری آهن تفتیده و داغ را با دست از کوره بیرون می آورد و دستش نمی سوخت، علت را به اصرار از او پرسیدند، گفت: در همسایگی من زنی خوش صورت و زیبا بود که شوهری فقیر و پریشان و بی نام و نشان داشت. دلم به طرف او میل پیدا کرد و گرفتار او شدم، اما نمی دانستم چگونه عشق و علاقه ام را به او ابراز کنم.

تا آن که سالی قحطی شد و اهل بلد همه گرفتار شدند و چیزی برای خوردن نداشتند ولی وضع من خوب بود، آن زن روزی نزد من آمد و گفت: ای مرد! بر من و بچه هایم رحم کن که خدا رحم کنندگان را دوست می دارد.

گفتم: ممکن نیست مگر آن که کامی از تو حاصل کنم. زن گفت: حاضرم ولی بشرط آنکه مرا جایی ببری که غیر از من و تو احدی در آنجا نباشد و از این کار باخبر نشود، من قبول کردم و او را بجای خلوتی بردم، دیدم زن مثل بید در معرض باد بهار می لرزد، پرسیدم: چرا می لرزی؟

گفت: چون تو بشرطی که با من کردی وفا ننمودی و اینجا غیر از من و تو پنج نفر دیگر حاضرند؛ دو ملک موکل بر من و دو ملک موکل بر تو و خدای شاهد و آگاه بر همه چیز، ناگهان بخود آمدم و متنبه شدم، از خدا ترسیدم و آتش شهوتم را خاموش نمودم و از مال و ثروت خود او را بی نیاز کردم از آن موقع آتش در دست من اثر نمی کند.

? #ریاحین_الشریعه، ج 2، ص 130
✍ ذبیح الله محلاتی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
بیت المال 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? امام علی علیه السلام و بیت المال

زاذان نقل می کند: من با قنبر غلام امام علی علیه السلام محضر امیر المؤمنین وارد شدیم قنبر گفت: یا امیر المؤمنین چیزی برای شما ذخیره کرده ام! حضرت فرمود: آن چیست؟

عرض کرد: تعدادی ظرف طلا و نقره! چون دیدم تمام اموال غنائم را تقسیم کردی و از آنها برای خود بر نداشتی! من این ظرف ها را برای شما ذخیره کرده ام.

حضرت علی علیه السلام شمشیر خود را کشید و به قنبر فرمود: وای بر تو! دوست داری که به خانه ام آتش بیاوری! خانه ام را بسوزانی!

سپس آن ظرف ها را قطعه قطعه کرد و نمایندگان قبایل را طلبید، و آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند.

? #بحارالانوار، ج 14، ص 135
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
نابینا و کور دل 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? نابینا و کور دل

نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟

نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.

? حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
? گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد

? طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
? زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود

? #بهارستان

✍ عبدالرحمن جامی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 59
  • 60
  • 61
  • ...
  • 62
  • ...
  • 63
  • 64
  • 65
  • ...
  • 66
  • ...
  • 67
  • 68
  • 69
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان