سمت خدا

|خانه
نماز اول وقت 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? کارگران مسلمانی که اول وقت نماز خواندند موفق شدند

در گذشته، عمّال روسیه تزاری، مسیحی مذهب بودند، یکی از مهندسین مسلمان که با آنان کار می کرد هنگام ظهر، کار را برای ادای فریضه نماز تعطیل می کرد. سرپرست روسی از این کار خوشش نمی آمد و بالأخره کارگران مسلمان را تهدید کرد که بابت مدتی که کار را تعطیل می کنند، مقداری از حقوقشان را کسر کند.

کارگران، دو گروه شدند؛ گروهی اصرار داشتند که نماز خود را به موقع بخوانند و اما گروه دیگر، با مهندس روسی همصدا و همراه شده و انجام نماز را به آخر وقت موکول کردند. مهندس نیز آخر هفته، وقتی حقوق را پرداخت کرد، به گروه اوّل که نماز خود را به موقع خوانده بودند، حقوق کامل و به گروه دوم که به توصیه او عمل کرده بودند حقوق کمتری داد!

کارگران اعتراض کردند و گفتند چرا به آنان که به گفته ات توجه نکردند حقوق کامل داده و به ما که به حرف تو عمل کرده ایم، کمتر پرداختی؟!
مهندس مسیحی روسی گفت! برای اینکه گروه اوّل که کسر حقوق را بر تخلف از انجام وظایف دینی ترجیح دادند، معلوم می شود که افرادی مؤمن و در عقیده خود پابرجا هستند، پس در سایر اعمالشان نیز درستکار بوده و از مقدار کار نمی دزدند و کارشان را با صداقت انجام می دهند.

اما شما که پول را بر مسؤولیتها و تکالیف مذهبی ترجیح دادید، معلوم می شود که چندان پایبند به اصول حرام و حلال نیستید و لذا در کاری که انجام می دهید، طبعاً رعایت اخلاص را نمی کنید و از این رو مستحق حقوق کمتری هستید؛ زیرا شما که در نماز این تکلیف بزرگ الهی، خیانت می کنید، در کار من به طریق اولی کم کاری می کنید.

? #نقش_عبادت_در_سازندگی
✍ سیدمحمد حسینی ‌شیرازی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
غلام خوشحال 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? غلام خوشحال

یکی از بزرگان، در روزگار قحطی، غلامی را دید که بسیار خوشحال و شاد بود. به او گفت: مگر نمی بینی که مردم چگونه گرفتار و در غم و غصه هستند، مگر تو غم و اندوهی نداری؟

غلام گفت: من غمی ندارم، زیرا مولایی دارم که انبارش پر از گندم است او برای من کافی است.

آن بزرگ مرد ناگهان بر سرش زد و با خود گفت: «آیا یک بار شده که در عمرت، چنین حالتی نسبت به مولا و خداوند خود داشته باشی و او را برای خودت کافی بدانی؟!»

? #عجب_حکایتی
✍ سید ابوالحسن حسینی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
اویس قرنی
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? اویس قرنی و اطاعت مادر

گویند اویس شتربانی می کرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را می داد. یک روز از مادر اجازه خواست که برای زیارت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه رود. مادرش گفت اجازه می دهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی.

اویس حرکت کرد وقتی به خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید اتفاقا ایشان هم تشریف نداشتند. ناچار اویس بعد از یکی دو ساعت توقف پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را ندیده، به یمن مراجعت کرد.

چون حضرت به خانه برگشت پرسید این نور کیست که در این خانه تابیده؟ گفتند شتربانی که اویس نام داشت به اینجا رسید و بازگشت. فرمود آری اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت.

سپس فرمود: «یفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه الیک یا اویس القرن» نسیم بهشت از جانب یمن و قرن می وزد چه بسیار مشتاقم به دیدارت ای اویس قرنی.

? #منتهی_الامال، ج 1، ص 142
✍ حاج شیخ عباس قمى

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
فضیلت پدر
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? فضیلت پدر

آورده اند که پدر مرحوم آیت الله العظمی حاج عبد الکریم حائری موسس حوزه با عظمت قم پانزده سال بچه دار نشد، غصه می خورد، شغل او هم قصابی بود و آن شغل آنچنان نبود که سرگرمش کند.

همسر با کرامتش به او گفت احتمالا عیب بچه دار نشدن در من باشد، من رنج تو را تحمل نمی کنم و غصه تو را در قیامت قدرت جواب دادن ندارم، از نظر من ازدواج مجدد برای فرزنددار شدن هیچ مانعی ندارد، بلکه خودم دنبال همسری مناسب برای تو می روم.

پس از مدتی زن جوان شوهر مرده ای را در چند فرسخی محل پیدا کرد، و به شوهر خود پیشنهاد ازدواج با او را داد. ازدواج صورت گرفت، شب عروسی، عروس و داماد را طبق مراسم قدیم دست به دست دادند.

دختر بچه سه ساله عروس که از شوهر سابقش مانده بود، از مادرش جدا نمی شد، خاله دختر او را بغل زد که ببرد. صدای ناله بچه یتیم بلند شد، آن مرد با کرامت تکان خورد.

به آن خانم گفت تحمل ناله یتیم را ندارم، علاوه بر این بودن من و تو و بچه دار شدنت از من امکان لطمه زدن به این یتیم را دارد، من از خیر این ازدواج گذشتم، مهر زن را پرداخت و شبانه به منزل برگشت.

همان شب در کنار همسر اولش قرار گرفت و نطفه حاج شیخ عبد الکریم به مزد آن کرامت و گذشت بسته شد، فرزندی بوجود آمد که پایه گذار حوزه علمیه قم شد. حاج شیخ عبد الکریم نزدیک به هزار عالم واجد شرایط و مراجع بعد از خود را تربیت کرد.

? #نظام_خانواده_در_اسلام
✍ حجت‌الاسلام شیخ حسین انصاریان

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
همنشین انبیاء 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? خدمتکار پدر و مادر همنشین انبیا است

روزی حضرت موسی علیه السلام در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد خدایا می خواهم همنشینی که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصی است. جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد یا موسی فلان قصاب در محله فلانی همنشین تو خواهد بود.

حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است. شامگاه که شد جوان مقداری گوشت برداشت و بسوی منزل روان گردید. موسی از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمی خواهی؟ جوان گفت خوش آمدید. او را به درون برد.

حضرت موسی دید جوان غذائی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی فرتوت و کهنسال را از درون زنبیل خارج کرد. او را شستشو داده غذایش را با دست خویش به او خورانید. موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمی شد حرکت نمود.

بعد از آن جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد این پیرزن مادر من است چون مرا بضاعتی نیست که جهت او کنیزی بخرم ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام.

حضرت موسی پرسید آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ جوان گفت هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم می گوید: «غفر الله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیمة فی قبته و درجته» خداوند ترا ببخشد و همنشین حضرت موسی در بهشت باشی به همان درجه جایگاه.

موسی علیه السلام فرمود ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.

? #آگاه_شویم، ج 2
✍ حسن امیدوار

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
نماز روزی را زیاد می کند 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? نماز، روزی را زیاد می کند

یکی از کسبه بازار مشهد نقل می کرد: ما دو نفر بودیم که وضع مالی مان خیلی بد بود، یک روز تصمیم گرفتیم برای مشکل خود برویم خدمت شیخ حسنعلی اصفهانی. رفتیم منزل ایشان. عده زیادی در انتظار نوبت بودند. ما هم منتظر ماندیم تا نوبتمان برسد.

اما ناگهان شیخ از میان جمعیت، ما را پیش خود خواند. به من گفت: تو باید کاری را انجام دهی که آن را ترک کرده ای. بعد به دوستم گفت: تو هم کاری را که انجام می دهی، ترک کن. بروید و به وظایف خود عمل کنید تا وضع شما بهتر شود!

اعتراف می کنم که من نماز نمی خواندم و دوستم هم شرابخوار بود. به توصیه شیخ، گناهان خود را ترک و به وظایف دینی خود عمل کردیم. از آن پس من هرگز نمازم ترک نشد و با توجه خاص آن را می خواندم. این بود که بعد از آن، وضع مالی ام بهتر شد.

? #حکایات_و_داستانهای_نماز

✍ رحیم کارگر محمدیاری

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
یاد خداوند
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

✍ #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? یاد خدا

امام محمد باقر علیه السلام نقل می کند: در میان بنی اسرائیل زنی بدکاره بود که عده زیادی از جوانان را مریض کرده بود، روزی بعضی از آن جوانان به او گفتند تو به قدری فریب دهنده هستی که اگر فلان عابد مشهور، تو را ببیند فریفته تو خواهد شد، آن زن چون این مطلب را شنید، سوگند خورد که به منزل نرود تا آن عابد را فریب دهد.

شب که فرا رسید، به صومعه عابد رفت و گفت ای عابد! درمانده هستم. مرا امشب جا و پناه بده عابد قبول نکرد، زن گفت: بعضی از جوانان بنی اسرائیل با من قصد زنا دارند، از نزد ایشان فرار کردم، اگر مرا جا ندهی، آنها می رسند و با من عمل منافی عفت انجام می دهند.

عابد چون این سخن را شنید، در را گشود و به آن زن جا داد، آن زن بدکاره پس از چند لحظه لباسهای خود را در آورد و با حرکاتی خواست عابد را فریب دهد، چون چشم عابد به آن منظره و طنازیها افتاد، شهوتش طغیان کرد، اختیار از دستش رفت به طوری که بی اختیار دستش را روی بدن آن زن گذاشت.

در همین حال به یاد خدا افتاد فوری بلند شد و رفت به طرف یک دیگ غذایی که روی آتش گذاشته بود، دست خود را روی آتش گذاشت، زن نگاه کرد دید عابد دست خود را می سوزاند، گفت: چه کار می کنی؟ عابد گفت: دست خود را می سوزانم با آتش دنیا، تا از آتش آخرت نجات یابم.

زن همان دم از صومعه بیرون آمد و خود را به بنی اسرائیل رساند و گفت: عابد را دریابید که اینک دست خود را می سوزاند، عده ای از بنی اسرائیل به سوی صومعه دویدند وقتی رسیدند دیدند، تمام دست عابد سوخته شده است.

? #پندهایی_از_تاریخ

✍ محمد محمدی‌اشتهاردی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
عذاب معنوی 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? عذاب معنوی

گویند در بنی اسرائیل، مردی بود که می گفت: من در همه عمر، خدا را نافرمانی کرده ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است؛ اما تاکنون زیانی و کیفری ندیده ام. اگر گناه، جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند، پس چرا ما را کیفری و عذابی نمی رسد!؟

در همان روزها، پیامبر قوم بنی اسرائیل، نزد آن مرد آمد و گفت: خداوند، می فرماید که ما تو را عذاب های بسیار کرده ایم و تو خود نمی دانی!

آیا تو را از شیرینی عبادت خود، محروم نکرده ایم؟ آیا در مناجات را بر روی تو نبسته ایم؟ آیا امید به زندگی خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم؟ عذابی بزرگ تر و سهمگین تر از این می خواهی؟

? #نفحات_الانس

✍ عبدالرحمن جامی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
جوانمردی 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? پاداش جوانمردی

عبدالله بن جعفر، در راه مسافرت، نیمه روزى به روستائى رسید و باغ نخلى را سرسبز و خرم در نزدیکى آن دید. تصمیم گرفت پیاده شود و چند ساعت در آن باغ بیاساید. مالک باغ خود در روستا زندگى می کرد ولى غلام سیاهى را در باغ گمارده بود تا از آن نگهبانى و مراقبت کند. عبدالله با اجازه وى وارد باغ شد و براى استراحت جاى مناسبى را انتخاب نمود ظهر فرا رسید،

عبدالله دید که غلام سفره خود را گسترد تا غذا بخورد و در سفره سه قرصه نان بود. هنوز لقمه اى نخورده بود که سگى داخل باغ شد و نزدیک غلام آمد، او یکى از قرصه هاى نان را بسویش انداخت و سگ گرسنه با حرص آنرا بلعید و دوباره متوجه غلام و سفره نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون آنکه خود چیزى خورده باشد جمع کرد.

عبدالله که ناظر جریان بود از غلام پرسید جیره غذائى شما در روز چقدر است؟ جواب داد همین سه قرصه نان که دیدى. گفت پس چرا این سگ را برخود مقدم داشتى و تمام غذایت را به او خوراندى؟ غلام در پاسخ گفت: آبادى ما سگ ندارد، می دانستم این حیوان از راه دور به اینجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد کردن و محروم ساختن چنین حیوانى گران و سنگین بود.

عبدالله پرسید پس تو خود چه خواهى کرد؟ جواب داد امروز را به گرسنگى می گذرانم. جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سیاه مایه شگفتى و حیرت عبدالله شد و در وى اثر عمیق گذارد. براى آنکه عملا او را در این کرامت اخلاقى و رفتار انسانى تشویق کرده باشد آنروز جدیت نمود تا باغ و غلام را از صاحبش خریدارى کرد. غلام را در راه خدا آزاد ساخت و باغ را به او بخشید.

? #داستانها_و_پندها

✍ محمد محمدی اشتهاردی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
درخواست حضرت موسی 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? درخواست حضرت موسی علیه السلام

حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: خداوندا می خواهم آن مخلوق را که خود را خالص برای یاد تو کرده باشد و در طاعتت بی آلایش باشد را ببینم. خطاب رسید: ای موسی برو در کنار فلان دریا تا به تو نشان بدهم آنکه را می خواهی.

حضرت رفت تا رسید به کنار دریا، دید درختی در کنار دریاست و مرغی بر شاخه ای از آن درخت که کج شده به طرف دریا نشسته است و مشغول به ذکر خداست. موسی از حال آن مرغ سؤال کرد.

در جواب گفت: از وقتی که خدا مرا خلق کرده، است در این شاخه درخت مشغول عبادت و ذکر او هستم و از هر ذکر من هزار ذکر منشعب می شود. غذای من لذت ذکر خداست.

موسی سؤال نمود: آیا از آنچه در دنیا یافت می شود آرزو داری؟ عرض کرد: آری، آرزویم این است که یک قطره از آب این دریا را بیاشامم.

حضرت موسی تعجب کرد و گفت: ای مرغ میان منقار تو و آب این دریا چندان فاصله ای نیست، چرا منقار را به آب نمی رسانی؟ گفت : می ترسم لذت آن آب مرا از لذت یاد خدایم باز دارد. پس موسی از روی تعجب دو دست خود را بر سر زد.

? #خزینه_الجواهر، ص 318
✍ حاج شیخ علی اکبر نهاوندی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 60
  • 61
  • 62
  • ...
  • 63
  • ...
  • 64
  • 65
  • 66
  • ...
  • 67
  • ...
  • 68
  • 69
  • 70
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان