سمت خدا

|خانه
کتاب امام علی علیه السلام در کلام شهداء
ارسال شده در 21 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#پیشنهاد_مطالعه

?کتاب “امام علی (ع) در کلام شهدا"، انتشارات دریانورد، گردآوری : اکبر نجات اللهی
✍ کتاب حاضر، برگرفته از نامه‌ها، وصیت‌نامه‌ها و یادداشت‌های شهیدان است که در هفت فصل عرضه شده است. در این کتاب شهیدانی که در وصیت‌نامه‌ها، دلنوشته‌هایشان کلامی از امام علی (ع) آورده‌اند و نام آن امام شهید را برده‌اند استفاده شده است.

@khatere_shohada

1539419007k_pic_469bacbd-da06-4d50-ba6d-da8f24dbe917.jpg

نظر دهید »
جنبش نه به FATF
ارسال شده در 21 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

♨️ #انتشار_حداکثری/ نامه جمعی از دانشگاهیان، حوزویان و فعالین عرصه فرهنگی در قالب جنبش «نه به FATF» جهت درخواست از شورای محترم نگهبان قانون اساسی برای عدم تأیید لایحه الحاق جمهوری اسلامی ایران به کنوانسیون مقابله با تأمین مالی تروریسم (CFT) با توجه به ایرادات حقوقی و شرعی این لایحه که در نامه به تفصیل و به صورت تخصصی به آن‌ها اشاره شده است.

?برای “امضای الکترونیکی” این نامه تا پایان روز دوشنبه 23 مهرماه 1397 به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://goo.gl/forms/Sn1AmfGIeFJrtYM03

?جنبش #نه_به_FATF:
?ble.im/Na_Be_FATF

نظر دهید »
ظنز جبهه (سیلی)
ارسال شده در 20 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#طنز_جبهه

?سیلی

?حرف‌ها کشیده شد به اینکه اگر ما شهید بشوم چه می‌شود و چطور باید بشود. مثلا یکی که روزه قضا بر گردنش بود می‌گفت: «مگه شما همت کند وگرنه من اینقدر پول ندارم کسی را اجیر کنم»

?بحث حلالیت طلبیدن که شد یکی گفت: «اتفاقا من هم یک سیلی به گوش کسی زده ام، دلم می‌خواست می‌ماندم و کار را با یک سیلی دیگر تمام می‌کردم!!!»

?خلاصه شوخی و جدی قاطی شده بود تا اینکه معاون گردان هم به حرف آمد و گفت: «من اگر شهید شدم فقط غصه 35 روز مرخصیم را می‌خورم که نرفتم…»

?هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که یکی پرید وسط و گفت: «قربان دستت بنویس بدهند به من!»

⏪منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

@khatere_shohada

1 نظر »
حدیثی از امام صادق علیه السلام
ارسال شده در 20 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

امام صادق علیه السلام :

1539362232k_pic_a2c4eba5-c07b-478e-9e6a-a1961c3868d7.jpg

نظر دهید »
نجس ترین چیز در دنیا
ارسال شده در 20 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? نجس ترین چیز در دنیا

گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و درصورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.

وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.

عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار ازاو هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد.

چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.

خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: ” کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری” !!!!

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
وای بر کم فروشی
ارسال شده در 20 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? کم فروشی

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم. پس از انتخاب شیرینی، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدودا 50 ساله به نظر می رسید. با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته، …

القصه…، هنگام توزین شیرینی ها، اتفاقی افتاد عجیبا غریبا! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم. حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد. یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها (Net Weight) را به دست آورد.

نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشی های شهرمان، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلا راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید در ذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول!

رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم: «چرا این کار را کردید؟!!» ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم. سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت: «وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!»

پرسیدم: «یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…» حرفم را قطع می کند: «چرا! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…» و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.

چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه: «امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی!» چیزی درونم گر می گیرد. ما کجاییم و بندگان مخلص کجا!!

? راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟
کم فروشی کاری، کم فروشی تحصیلی،
گاهی حتی کم فروشی عاطفی!

@Dastanhaykotah

2 نظر »
کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه
ارسال شده در 20 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_ضرب_المثل_ها
? کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟

دو گدا بودند یکی بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت. گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه می گرفت ولی اون یکی ساکت بود.

اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه. گدای ساکت گفت: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟

برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود، که چرا یک گدا ساکته و هیچی نمی گه. وقتی از اطرافیان خود پرسید. به او گفتند که این گدا گفته کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟

سلطان محمود ناراحت شدو گفت حالا که اینطوری فکر می کنه فردا مرغی بریان شده که در شکمش الماسی باشد را به گدایی که چاپلوسی می کند بدهید تا بفهمد سلطان محمود خر کیه؟

صبح روز بعد همین کار را انجام دادند غافل از اینکه وزیر بوقلمونی برای گدا برده و گدای متملق سیر است. پس وقتی که مرغ بریان شده را به او دادند او که سیر بود مرغ را به گدای ساکت داد و گفت: امروز چند سکه درآمد داشتی و او گفت سه سکه.

گدای متملق گفت: این مرغ رو به سه سکه به تو می فروشم و آن گدا قبول نکرد و آخر سر پس از چانه زنی مرغ بریان را بدون دادن حتی یک سکه صاحب شد. لقمه اول را که خورد چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت فکر می کنم از فردا دیگه همدیگر را نبینیم.

فردای آن روز سلطان محمود دید که باز گدای متملق اونجاست و گدایی می کنه از او پرسید چرا هنوز گدایی می کنی؟ گفت: خوب باید خرج زن و بچه ام را درآورم. سلطان محمود با تعجب پرسید: مگر ما دیروز برای شما تحفه ای نفرستادیم؟ گدای متملق گفت: بله دست شما درد نکنه وزیر شما قبل از اینکه شما مرغ را بفرستید بوقلمونی آوردند و من خوردم چون من سیر بودم مرغ را به رفیقم دادم و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم.

سلطان محمود عصبانی شد و گفت: دست و پایش را ببندید و به قصر بیاریدش. در قصر به گدا گفت بگو کارو باید خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه. گدا این را نمی گفت و سلطان محمود می گفت بزنیدش تا بگه. سلطان خطاب به گدای چاپلوس می گفت: من می گم تو هم بگو: کار خوبه خدا درستش کنه سلطان محمود خر کیه؟

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
حمال تبریزی
ارسال شده در 20 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? حمال تبریزی

فرد بیسوادی در تبریز زندگی می کرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.

صدایی توجه اش را جلب می کند؛ می بیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا می کند که ورجه وورجه نکن، می افتی! در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر می خورد و به پایین پرت می شود.

مادر جیغی می کشد و مردم خیره می مانند. حمال پیر فریاد می زند “نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق می ماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را می گیرد و به مادرش تحویل می دهد.

جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع می شوند و هر کس از او سوالی می پرسد: یکی می گوید تو امام زمانی، دیگری می گوید حضرت خضر است، کسانی هم می گویند جادوگری بلد است و سحر کرده.

حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش می گذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید: خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار می شناسید.

من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.

? تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
? که خواجه خود روش بنده پروری داند.

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
برای خوب بودن کدام روز بهتر است
ارسال شده در 20 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

از عالمی پرسیدند:
برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟
عالم فرمود یک روز قبل از مرگ،

شخص حیران شد و گفت:
ولی مرگ را هیچکس نمیداند!

عالم فرمود: پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن و خوب باش شاید فردایی نباشد…

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
اثر عزاداری حسین
ارسال شده در 20 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? اثر عزاداری حسینی

سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (داندانساز) عجایبی از ایام مجاورت در هندوستان نقل می کند، از آن جمله می گوید: عده ای از بازرگانان هند و بت پرستان به حضرت سید الشهدا معتقدند و برای برکت مالشان در سال مقداری از سود خود را در راه آن حضرت صرف می کنند.

بعضی از آنها روز عاشورا به وسیله شیعیان شربت و پالوده و بستنی درست می کنند و خود به حال عزا می ایستند و از عزاداران پذیرایی می کنند و بعضی از آنها مبلغی به شیعیان می دهند تا در مراکز عزاداری صرف نمایند.

یکی از آنان هر ساله همراه سینه زنها حرکت می کرد و با آنها سینه می زد. چون مرد، بنا به رسوم مذهبی خودشان بدنش را در آتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قسمتی از سینه اش که آتش آن دو عضو را نسوزانید. بستگان وی آن دو قطعه را به قبرستان شیعیان آوردند و گفتند: این دو عضو از آن حسین شماست.

? جایی که آتش جهنم که قابل مقایسه با آتش نیست به وسیله حسین علیه السلام خاموش و برد و سلام می گردد، پس نسوزانیدن آتش ضعیف دنیوی به خواست آن بزرگوار جای تعجب نیست.

? #داستان_های_شگفت

✍ شهید آیت الله دستغیب

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 74
  • 75
  • 76
  • ...
  • 77
  • ...
  • 78
  • 79
  • 80
  • ...
  • 81
  • ...
  • 82
  • 83
  • 84
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان