سمت خدا

|خانه
#امام_صادق_ع_فرمودند:
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

❤️


? #امام_صادق_ع_فرمودند:

?? اگر دوست دارى که خداوند عمرت را زیاد کند،

پدر و مادرت را شاد کن??

?وسایل الشیعه ج18 ، ص372



❤️✨❤️



سنگر زینبیون
❤️ @sangarezynabiun2

نظر دهید »
#راننده_تاکسی_خانم_رو_سوار_کرد
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#راننده_تاکسی_خانم_رو_سوار_کرد

میگفت سوار یه تاکسى شدم ، صد متر جلو تر یه خانم با #آرایش غلیظ کنار خیابون ایستاده بود ، راننده تاکسى بوق زد و #خانم رو سوار کرد

چند ثانیه گذشت راننده #تاکسى به خانم گفت چقدر #رنگِ رُژتون قشنگه ، لباتون رو برجسته کرده. مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ و لباشو داخل آینه نگاه کرد

خانم مسافر گفت واقعاً؟ راننده تاکسى خندید و دست چپِ خانم #مسافر رو گرفت و نگاه کرد . راننده گفت با رنگِ لاکتون #سِت کردین؟ واقعاً که با سلیقه هستید ، تبریک میگم

خانم مسافر گفت ممنونم چه دقتى دارین شما ، معلومه آدمِ #خوش_ذوقى هستین . تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر هم گرمِ حرف زدن بودن

موقع پیاده شدن راننده کارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى ، اگه #ماشین خواستى زنگ بزن به خودم . خانم مسافر هم #کارت راننده رو گرفت و رفت

این رو تعریف نکردم که بخوام بگم خانم مسافر #مشکل_اخلاقى داشت یا راننده تاکسى . توی این چند دقیقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسیده باشه که راننده ى #تاکسى هم یک خانم بود

همه ما با تصوراتی که توی ذهنِ خودمونِ داریم #قضاوت میکنیم

? لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
? به ما بپیوندید در کانال نکته های ناب ↶
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
━━━━━━━━━━━━

نظر دهید »
#کسی_نمیتواند‌_با_یک_دست_کف_بزند
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#کسی_نمیتواند‌_با_یک_دست_کف_بزند

حکیمی به دهکده ای سفر کرد و در آنجا مشغول سخن شد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا #مهمان وی باشد

#حکیم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ او شد . کدخدای دهکده #هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت : این زن ، هرزه است به خانه‌ ی او نروید

حکیم به #کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده . کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان او گذاشت

آنگاه حکیم گفت : حالا کف بزن . کدخدا بیشتر #تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی ‌تواند با یک دست کف بزند

حکیم لبخندی زد و پاسخ داد هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی #بد و #هرزه باشد ، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند

? لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
? به ما بپیوندید در کانال نکته های ناب ↶
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
━━━━━━━━━━━━

نظر دهید »
#کتک‌خوردن عالم بزرگ از همسرش
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

??????﷽??????

? #کتک‌خوردن عالم بزرگ از همسرش

?مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بود. اصحاب خاصّش فهمیدند که این مرد بزرگ الهى، گاهى که به داخل خانه می‌رود، همسرش حسابى او را #کتک می‌زند.
یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند: آقا آیا همسر شما گاهى شما را می‌زند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، گاهى که #عصبانى می‌شود، حسابى مرا می‌زند. من هم زورم به او نمی‌رسد. گفتند: او را #طلاق بدهید. گفت: نمی‌دهم.گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، #ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمی‌دهم.گفتند: چرا؟ فرمود: این زن در این خانه براى من از اعظم #نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون می‌آیم و در صحن امیرالمومنین علیه‌السلام می‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز می‌خوانند، مردم در برابر من #تعظیم می‌کنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه #هوا مرا برمی‌دارد، (کمی مغرور می‌شوم) همان وقت می‌آیم در خانه، کتک می‌خورم، هوایم بیرون می‌رود. این #چوب الهى است، این باید باشد.  

? کتاب‌نفس؛شیخ حسین انصاریان،ص 328

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖➖
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh

نظر دهید »
خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

❃↫?« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »?
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 0⃣1⃣
✍دستگیری طیب

?از روز شانزدهم بگیر و بگیر راه می‌افتد، تعدادزیادی از روحانیون وچند تا از بازاریهای سرشناس را گرفتند و توی میدان شروع کردند کسانی را که به حساب می‌شناختند، بگیرند. مرحوم طیب هم تلفن می‌کند به نصیری که آن وقت هم رئیس شهربانی بوده و هم به حساب سرپرست فرماندار نظامی، می‌گوید: «شب توی خانه من نریزید، اگر کاری دارید من شنبه صبح در حجره‌ام هستم، همان وقت بیایید هرجا خواستید من می‌آیم. اینها همین کار را کردند. شنبه ساعت 10 تقریباً چهار تا کامیون سرباز و دو تا لندرور می‌روند، طیب هم در دکان نشسته بوده؛او را می‌گیرند و چند تا تیر هوایی شلیک می‌کنند، طیب رامی برند.»

?بیژن پسر طیب می گوید: در روز 18 خرداد، سروان طیبی همراه نیروهای کلانتری 6 در خیابان مولوی می‌آیند سراغ پدرم. به او می‌گویند که خواهش می‌کنیم یک ساعتی تشریف بیاورید برویم شهربانی با شما کار دارند. درست همان روزی که پدرم قول داده بود سر کار نرود. او هم اول می‌گوید با ماشین خودم می‌آیم که آنها می‌گویند با ماشین شهربانی می‌رویم و زود برمی‌گردیم. دم شهربانی کل که می‌رسند به ایشان می‌گویند طیب خان رئیس شهربانی ـ تیمسار نصیری ـ خیلی بدخُلق است اجازه بدهید دستنبد به دستتان بزنیم. ایشان می‌گوید خُب بزنید. دقیقه‌ای بعد می‌گویند، طیب خان می‌شود بجای دستبند پاهاتان را با زنجیر ببندیم؟ می‌گوید: باشد. ولی آنها هم دستهایش را می‌بندند و هم پاهایش را.

?پدرم را که داخل می برند حسین آقا مهدی هم آنجا بوده، نصیری پشت میز نشسته بوده که آنها می‌روند داخل، یک ربعی به آنها محل نمی‌گذارد و بعد شروع می‌کند خطاب به حسین آقا مهدی فحشهای ناموسی می‌دهد. پدرم می‌بیند که اگر همین‌جوری چیزی نگوید الآن به او هم فحش می‌دهد. برمی‌گردد به نصیری می‌گوید که حق نداری فحش بدهی. نصیری می‌گوید: به تو هم فحش می‌دهم. پدرم عصبانی می‌شود و با وجودی که دستهایش و پاهایش بسته بوده می‌پرد روی میز نصیری و شروع می‌کند به زدن او، که مأمورین می‌ریزند و او را می‌گیرند.

?از او می خواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریبا مسئله این بوده که یک پولی آقای خمینی به من داده که بیایم چنین حادثه ای را خلق بکنم و من هم آمده ام مثلا یک 25 زار (ریال) داده ام و مردم این کارها را کرده اند. وقتی می گذارند و می گویند این حرف را بزن، قبول نمی کند. نصیری تهدیدش می کند و او هم به نصیری فحش می دهد!.

?خشم نصیری دوچندان می شود. نصیری از مدت ها پیش با طیب خصومت داشت حاج مهدی عراقی در این خصوص می گوید: به هنگام تولد اولین پسر محمدرضا در بیمارستان حمایت مادران در جنوب شهر نصیری تعداد پلیس بیشتری را به منظور افزایش تدابیر امنیتی در این محل بکار گمارده بود. طیب که این اقدام را توهین به بچه های جنوب شهر تلقی کرده به نصیری گفته بود هرکدام از بچه های جنوب شهر خودشان یک پلیس هستند و برای شاه فدایی اند. از نصیری می خواهد مأمورانش را جمع کند. ممانعت و عدم پذیرش نصیری موجب می شود هنگامی که محمدرضا برای ملاقات به بیمارستان می آید “طیب جلوی نصیری این حرف را به شاه می زند که این پلیسی که اینجاست توهین به همه بچه های جنوب شهره من به تیمسار گفته ام، تیمسار توجه نکرده، شما امر بفرمایید جمع کند و برود. همان جا شاه به نصیری می گوید و نصیری هم پلیس را جمع می کند و از اینجا شروع می شود اختلاف بین نصیری و طیب…

ادامه دارد
منبع:
http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012

?جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات?
@khatere_shohada

نظر دهید »
خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

❃↫?« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »?
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 0⃣1⃣
✍دستگیری طیب

?از روز شانزدهم بگیر و بگیر راه می‌افتد، تعدادزیادی از روحانیون وچند تا از بازاریهای سرشناس را گرفتند و توی میدان شروع کردند کسانی را که به حساب می‌شناختند، بگیرند. مرحوم طیب هم تلفن می‌کند به نصیری که آن وقت هم رئیس شهربانی بوده و هم به حساب سرپرست فرماندار نظامی، می‌گوید: «شب توی خانه من نریزید، اگر کاری دارید من شنبه صبح در حجره‌ام هستم، همان وقت بیایید هرجا خواستید من می‌آیم. اینها همین کار را کردند. شنبه ساعت 10 تقریباً چهار تا کامیون سرباز و دو تا لندرور می‌روند، طیب هم در دکان نشسته بوده؛او را می‌گیرند و چند تا تیر هوایی شلیک می‌کنند، طیب رامی برند.»

?بیژن پسر طیب می گوید: در روز 18 خرداد، سروان طیبی همراه نیروهای کلانتری 6 در خیابان مولوی می‌آیند سراغ پدرم. به او می‌گویند که خواهش می‌کنیم یک ساعتی تشریف بیاورید برویم شهربانی با شما کار دارند. درست همان روزی که پدرم قول داده بود سر کار نرود. او هم اول می‌گوید با ماشین خودم می‌آیم که آنها می‌گویند با ماشین شهربانی می‌رویم و زود برمی‌گردیم. دم شهربانی کل که می‌رسند به ایشان می‌گویند طیب خان رئیس شهربانی ـ تیمسار نصیری ـ خیلی بدخُلق است اجازه بدهید دستنبد به دستتان بزنیم. ایشان می‌گوید خُب بزنید. دقیقه‌ای بعد می‌گویند، طیب خان می‌شود بجای دستبند پاهاتان را با زنجیر ببندیم؟ می‌گوید: باشد. ولی آنها هم دستهایش را می‌بندند و هم پاهایش را.

?پدرم را که داخل می برند حسین آقا مهدی هم آنجا بوده، نصیری پشت میز نشسته بوده که آنها می‌روند داخل، یک ربعی به آنها محل نمی‌گذارد و بعد شروع می‌کند خطاب به حسین آقا مهدی فحشهای ناموسی می‌دهد. پدرم می‌بیند که اگر همین‌جوری چیزی نگوید الآن به او هم فحش می‌دهد. برمی‌گردد به نصیری می‌گوید که حق نداری فحش بدهی. نصیری می‌گوید: به تو هم فحش می‌دهم. پدرم عصبانی می‌شود و با وجودی که دستهایش و پاهایش بسته بوده می‌پرد روی میز نصیری و شروع می‌کند به زدن او، که مأمورین می‌ریزند و او را می‌گیرند.

?از او می خواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریبا مسئله این بوده که یک پولی آقای خمینی به من داده که بیایم چنین حادثه ای را خلق بکنم و من هم آمده ام مثلا یک 25 زار (ریال) داده ام و مردم این کارها را کرده اند. وقتی می گذارند و می گویند این حرف را بزن، قبول نمی کند. نصیری تهدیدش می کند و او هم به نصیری فحش می دهد!.

?خشم نصیری دوچندان می شود. نصیری از مدت ها پیش با طیب خصومت داشت حاج مهدی عراقی در این خصوص می گوید: به هنگام تولد اولین پسر محمدرضا در بیمارستان حمایت مادران در جنوب شهر نصیری تعداد پلیس بیشتری را به منظور افزایش تدابیر امنیتی در این محل بکار گمارده بود. طیب که این اقدام را توهین به بچه های جنوب شهر تلقی کرده به نصیری گفته بود هرکدام از بچه های جنوب شهر خودشان یک پلیس هستند و برای شاه فدایی اند. از نصیری می خواهد مأمورانش را جمع کند. ممانعت و عدم پذیرش نصیری موجب می شود هنگامی که محمدرضا برای ملاقات به بیمارستان می آید “طیب جلوی نصیری این حرف را به شاه می زند که این پلیسی که اینجاست توهین به همه بچه های جنوب شهره من به تیمسار گفته ام، تیمسار توجه نکرده، شما امر بفرمایید جمع کند و برود. همان جا شاه به نصیری می گوید و نصیری هم پلیس را جمع می کند و از اینجا شروع می شود اختلاف بین نصیری و طیب…

ادامه دارد
منبع:
http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012

?جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات?
@khatere_shohada

نظر دهید »
تو را به روحِ کوروش بخوان
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

⛔️ #ببخشید_چند_لحظه ⛔️

?تو را به روحِ کوروش بخوان

در فضای مجازی #موجودات عجیبی زیست میکنند، از طرفی خود را آریایی، وطن پرست و عاشق ایران معرفی میکنند، در حرف مدام کوروش را نبش قبر میکنند اما نمادهای #فرهنگی و #بومی خودمان را در عمل فراموش کرده اند.

مثلا ما #عید_نوروز و #عمو_نوروز داریم، خودمان تاریخ فرهنگی با سابقه مشخص داریم، اما برای #بابا_نوئل و کریسمس سر و دست میشکنند، کسی این نمادها را نفی نمیکند اما چرا این همه خودباختگی!

اروپا و آمریکا، خودشان مبدا تحول و #سال_جدید خودشان را روز تولد پیامبرشان حضرت مسیح(ع) میدانند و جشن میگیرند، حضرت مسیح برایشان جایگاه مشخص و با عظمتی دارد، اما در ایران، #روشنفکرانی که از غرب تقلید میکنند و هر روز روبه کعبه آمالشان سر به سجده میگذارند وقتی سخن از #پیامبر_اسلام میشود دهن به انتقاد باز کرده و نادیده میگیرند!

این جماعت نه ایران و نه غرب را بدرستی فهم نکرده اند در نتیجه با برداشتهای ناقص فقط یک امر را به جامعه تزریق میکنند: #خودباختگی

@tollabolkarimeh ?

نظر دهید »
از_مسند_حکومت_پایین_بیا
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#از_مسند_حکومت_پایین_بیا

ناصرالدین ‌شاه قاجار در ماه رمضان نامه ای به #مرجع تقلید آن زمان #میرزای_شیرازی به این مضمون نوشت که :

من وقتی #روزه میگیرم از شدت #گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم، لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید

میرزای شیرازی پاسخ داد بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن #حاکم قابل تغییر است. اگر نمی ‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد وخون مومنین بیهوده ریخته نشود

این داستان ، سرگذشت خیلی از مسئولین و چه بسا خود ماست! داستان آدم ‌های بی #وجدان ، تنبل و عاشق مقام …

باید به آنها گفت اگر نمی ‌توانید مشکلات مردم رو حل کنید حداقل #جای خودتون را به کسی دیگر بدهید که چاره ساز باشد نه مشکل ساز …

? لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
? به ما بپیوندید در کانال نکته های ناب ↶
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
━━━━━━━━━━━━

نظر دهید »
راز موفقیت...
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

?راز موفقیت…

دو شعبده باز در رستورانی برنامه تفریحی اجرا می کردند. یکی از آنها موفق و دیگری در جذب تماشاگر ناکام بود. روزی شعبده باز ناموفق از دوست خود پرسید: چه رازی در این نهفته است که همه تماشاگران تو را دوست دارند؟ در حالی که خودت اذعان داری که کار من از تو بهتر و حرفه ای تر است . شعبده باز موفق جواب داد: از تو سئوالی دارم و آن این که احساست درباره ی کسانی که شبها دورت جمع می شوند و به کارهایت چشم می دوزند ، چیست؟ شعبده باز ناموفق گفت: به آنها احساسی ندارم و فکر می کنم که عده ای بیکار پولدار دور من جمع شده اند و من مجبورم برای چندغاز آنها را بخندانم.

شعبده باز موفق گفت: اما می دانی احساس من درباره تماشاچیان چیست؟ احساسم این است که دائم به خود می گویم اگر این آدم های نازنین پولشان را صرف دیدن و شنیدن حرف های من نمی کردند چه اتفاقی می افتاد؟ با این طرز فکر زندگی خود را مدیون آنها احســاس می کنم و در نتیجه همه آنها را دوست دارم و این علاقه صمیمانه است که بر دل آنها می نشیند و نظاره گر کارهایم می شوند.
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
حکایت برو به جهنم!
ارسال شده در 14 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

?حکایت برو به جهنم!!

در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.
صدر اعظم دانست حق با شاکى است، گفت:

اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.
گفت: پس به شیراز برو.
او گفت: شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.
گفت: پس به تبریز برو.
گفت: آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم؟! برو به جهنم!!
مرد با خونسردى گفت : متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد!!!
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 20
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 24
  • ...
  • 25
  • 26
  • 27
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان