❃↫?« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »?
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 0⃣1⃣
✍دستگیری طیب
?از روز شانزدهم بگیر و بگیر راه میافتد، تعدادزیادی از روحانیون وچند تا از بازاریهای سرشناس را گرفتند و توی میدان شروع کردند کسانی را که به حساب میشناختند، بگیرند. مرحوم طیب هم تلفن میکند به نصیری که آن وقت هم رئیس شهربانی بوده و هم به حساب سرپرست فرماندار نظامی، میگوید: «شب توی خانه من نریزید، اگر کاری دارید من شنبه صبح در حجرهام هستم، همان وقت بیایید هرجا خواستید من میآیم. اینها همین کار را کردند. شنبه ساعت 10 تقریباً چهار تا کامیون سرباز و دو تا لندرور میروند، طیب هم در دکان نشسته بوده؛او را میگیرند و چند تا تیر هوایی شلیک میکنند، طیب رامی برند.»
?بیژن پسر طیب می گوید: در روز 18 خرداد، سروان طیبی همراه نیروهای کلانتری 6 در خیابان مولوی میآیند سراغ پدرم. به او میگویند که خواهش میکنیم یک ساعتی تشریف بیاورید برویم شهربانی با شما کار دارند. درست همان روزی که پدرم قول داده بود سر کار نرود. او هم اول میگوید با ماشین خودم میآیم که آنها میگویند با ماشین شهربانی میرویم و زود برمیگردیم. دم شهربانی کل که میرسند به ایشان میگویند طیب خان رئیس شهربانی ـ تیمسار نصیری ـ خیلی بدخُلق است اجازه بدهید دستنبد به دستتان بزنیم. ایشان میگوید خُب بزنید. دقیقهای بعد میگویند، طیب خان میشود بجای دستبند پاهاتان را با زنجیر ببندیم؟ میگوید: باشد. ولی آنها هم دستهایش را میبندند و هم پاهایش را.
?پدرم را که داخل می برند حسین آقا مهدی هم آنجا بوده، نصیری پشت میز نشسته بوده که آنها میروند داخل، یک ربعی به آنها محل نمیگذارد و بعد شروع میکند خطاب به حسین آقا مهدی فحشهای ناموسی میدهد. پدرم میبیند که اگر همینجوری چیزی نگوید الآن به او هم فحش میدهد. برمیگردد به نصیری میگوید که حق نداری فحش بدهی. نصیری میگوید: به تو هم فحش میدهم. پدرم عصبانی میشود و با وجودی که دستهایش و پاهایش بسته بوده میپرد روی میز نصیری و شروع میکند به زدن او، که مأمورین میریزند و او را میگیرند.
?از او می خواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریبا مسئله این بوده که یک پولی آقای خمینی به من داده که بیایم چنین حادثه ای را خلق بکنم و من هم آمده ام مثلا یک 25 زار (ریال) داده ام و مردم این کارها را کرده اند. وقتی می گذارند و می گویند این حرف را بزن، قبول نمی کند. نصیری تهدیدش می کند و او هم به نصیری فحش می دهد!.
?خشم نصیری دوچندان می شود. نصیری از مدت ها پیش با طیب خصومت داشت حاج مهدی عراقی در این خصوص می گوید: به هنگام تولد اولین پسر محمدرضا در بیمارستان حمایت مادران در جنوب شهر نصیری تعداد پلیس بیشتری را به منظور افزایش تدابیر امنیتی در این محل بکار گمارده بود. طیب که این اقدام را توهین به بچه های جنوب شهر تلقی کرده به نصیری گفته بود هرکدام از بچه های جنوب شهر خودشان یک پلیس هستند و برای شاه فدایی اند. از نصیری می خواهد مأمورانش را جمع کند. ممانعت و عدم پذیرش نصیری موجب می شود هنگامی که محمدرضا برای ملاقات به بیمارستان می آید “طیب جلوی نصیری این حرف را به شاه می زند که این پلیسی که اینجاست توهین به همه بچه های جنوب شهره من به تیمسار گفته ام، تیمسار توجه نکرده، شما امر بفرمایید جمع کند و برود. همان جا شاه به نصیری می گوید و نصیری هم پلیس را جمع می کند و از اینجا شروع می شود اختلاف بین نصیری و طیب…
ادامه دارد
منبع:
http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012
?جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات?
@khatere_shohada
خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
آخرین نظرات