سمت خدا

|خانه
اموالتان را بفروشید
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#حدیث_روز

اموالتان رابرای زیارت امام حسین«ع»بفروشید

⭕️امام جعفرصادق«ع»فرمود:

اگرمردم به خیروبرکتى که در زیارت حسین بن علی«ع»است آگاهی داشتند،جهت نایل شدن به این زیارت، قطعاً با شمشیرمی‌جنگیدند و اموال خود را می‌فروختند و به زیارت آن‌جناب می‌رفتند…. پس مبادا در رفتنِ به زیارت آن‌جناب بی ‌رغبت باشید، زیرا خیرى که در زیارت آن حضرت است بیشتر از آن است که بتوان به شمار آورد.

? کامل_الزیارات ص87

نظر دهید »
ایثار شرک است!!!
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#طنز_جبهه

? نزد عرفا، ایثار شرک است

? سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذا نیامده بود. گرسنگی بیداد می کرد.

? بالاخره غذا رسید. همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند و تنها یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود و نیامده بود. صدایش کردند نیامد.

? یکی از بچه ها گفت: «اشکالی ندارد،‌نیاید. غذایش را بدهید من بخورم.»
با شنیدن این حرف، آن برادر عبادتش را قطع کرد و در یک چشم به هم زدن، ظرف غذا را از جلوی ما برداشت و گفت: «نزد عرفا، ایثار شرک است!!»

⏪ منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

@khatere_shohada

نظر دهید »
طلبکار 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند.
بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت:
چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم.

چون طلبکار را با زبان کمی آرام کرد دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانه اش میگذشتند نشانش داد و گفت:
ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان، چیزی از پشمشان به خار و خاشاک دیوارهای کاه گلی این گذر گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمع آوری آنها میکنم.
بقدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز میدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پای دار قالی مینشانم تا فرشی بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو میکنم.
طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت:
مرد حسابی طلب سوخته رو به این راحتی زنده کردی، تو نخندی من بخندم….؟

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
مغازه ام سوخت اما ایمانم نسوخته است
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است.

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟
و یا اشک ریخت؟
نه…
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود:
مغازه ام سوخت، اما ایمانم نسوخته است.
فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد.

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
نخند محتاج روزگارم
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج روزگارم…

نخند…

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب، نخند! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری، نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند، نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده، نخند!
به دستان پدرت، به جارو کردن مادرت، به راننده ی چاق اتوبوس، به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد، به راننده ی آژانسی که چرت می زند، به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند، به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند، به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد، به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی، به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان، به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی، به هول شدن همکلاسی ات پای تخته، به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای را پر کنی، به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی …
نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد …
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند، بار می برند، بی خوابی می کشند، کهنه می پوشند، جار می زنند، سرما و گرما را تحمل می کنند، و گاهی خجالت هم می کشند … خیلی ساده … نخند دوست من!
هرگز به آدم ها نخند. خدا به این جسارت تو نمی خندد؛ اخم می کند … به پوزخند آدمی به آدمی دیگر!
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
قورباغه 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? در یکی از جاده ها دو پسربچه بازیگوش حرکت می کردند که متوجه شدند دو ظرف بزرگ شیر آماده بارگیری است.این دو بچه برای شیطنت خود را به دو ظرف مخصوص حمل شیر رساندند و داخل هر ظرف یک قورباغه بزرگ انداختند. ظرف ها بارگیری شدند و ماشین مخصوص حمل حرکت کرد. قورباغه داخل ظرف اول به خود گفت:"چه بدبختی بزرگی، این اتفاق یک مصیبت حل نشدنی است ومن هرگز نمیتوانم از این واقعه جان سالم به در برم. من نمیتوانم درب ظرف را باز کنم پس ناچار در این مایع سفید رنگ خواهم مرد.

قورباغه داخل ظرف دوم به خود گفت: ” این یک اتفاق ناگوار است، من نمیتوانم درب ظرف را باز کنم.
نمیتوانم در این دیوار های آهنی سوراخی ایجاد کنم. اما از پدرم شنیده ام که تنها کاری که در مایعات می توان کرد شنا کردن است. بنابراین قورباغه دوم به شنا کردن پرداخت. آن قدر شنا کرد تا یک تکه کره در شیر تولید شد و قورباغه روی آن نشست. هنگامی که درب ظرف ها را باز کردند، در ظرف اول یک قورباغه مرده مشاهده شد و از ظرف دوم یک قورباغه زنده و سالم به بیرون پرید. برنده ها هیچگاه در برابر ناملایمات شانه خالی نمی کنند. اشخاصی که پشتکار ندارند هرگز موفق نمی شوند. تجربه چیزی است که مفت به دست نمی آید.

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
دفن حافظ 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#ماجرای_ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ_حافظ

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا می‌رود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ می‌ریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ.

ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمی‌خیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ می‌دهد ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.

ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ می‌دهند ﻭ
ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ‌می‌کند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ‌می‌شود:

ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ

ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ

ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ

ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ #ﻟﺴﺎﻥ_ﺍﻟﻐﯿﺐ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ.

تاریخ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻭﻥ، ﺟﻠﺪ ﺳﻮﻡ

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
سطل زباله 
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? سطل زباله ت رو زمین بذار

دیروز برای مهمونام یک غذای خوشمزه و خوش عطردرست کردم و بعد از پایان کار، سطل زباله رو دادم به آقای همسر که قبل از اومدن مهمونا ببرن سرکوچه.

بعد از اینکه برگشت بهش گفتم بنظرم خیلی مهمه که مهمون که میاد توی خونه، کلی بوی خوب توی خونه پیچیده باشه.
الان که اومدی خونه، چه بویی میومد؟

گفت بوی آشغال!!!
گفتم چی؟
گفت چون این سطل دستمه، هرجا که میرم فقط بوی آشغال میاد.

بعد با خودم فکر کردم درسته
این دقیقا همونه که در مورد خود آدم ها هم صدق می کنه!

آدمی که از درون پر از جنگ و درگیری و کینه باشه، هرجا بره همین سطل آشغال درونی هم همراهشه همه جا بوی بد به مشامش میرسه.

به زبان دیگه هرکسی هر ناهنجاری ای که درون خودش داره و حریفش نمیشه، به همان اندازه در بیرون، به دیگران گیر میده و همه چیو سیاه میبینه.

اما آدمی که خودش از درون حالش خوبه، در صلحه و پر از عشقه، هرجا هم بره، همین بو به مشامش میرسه. با همه در صلحه ؛نمیتونی راحت عصبانیش کنی. قاطی نمی کنه.

مهم اینه که حال ما از درون چطور باشه.

? #زهرا_رستمی

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
فروش بهشت
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? در قرون وسطا کشیشان بهشت را به
مردم می فروختند و مردم نادان هم
با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی
از بهشت را از آن خود می کردند.

فرد دانایی که از این نادانی مردم
رنج می برد دست به هر عملی زد
نتوانست مردم را از انجام این کار
احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به
سرش زد… به کلیسا رفت و به
کشیش مسئول فروش بهشت گفت:
قیمت جهنم چقدره؟

کشیش تعجب کرد و …گفت: جهنم؟!
مرد دانا گفت: بله جهنم.
کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه.
مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت:
لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش
رویکاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم .

مرد با خوشحالی آن
را گرفت از کلیسا
خارج شد.
به میدان شهر رفت و فریاد زد:
من تمام جهنم رو خریدم این هم
سند آن است و هیچ کس را به آن راه نمی دهم.
دیگر لازم نیست بهشت را بخرید
چون من هیچ کس را داخل جهنم
راه نمی دهم. این شخص
مارتین لوتر بود که با این حرکت،
توانست مردم را از گمراهی رها سازد،،
در جهان تنها یک فضیلت
وجود دارد و آن آگاهی‌ است

و تنها یک گناه و آن #جهل است

─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
اصالت
ارسال شده در 3 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? اصالت یعنی :
نتونی به کسی خیانت کنی، نتونی دل بشکنی، نتونی دورو باشی، نتونی آدما رو بازی بدی و …

یعنی برای خودت یک چهار چوب محکم اخلاقی داشته باشی !

چهارچوبی که خودت ، با جهان بینی خودت ، برای خودت تعریف می کنی .

بنابر این ، کسی که چهارچوب اخلاقی داره ، اصالت داره.

اصالت رو نه می شه به ارث برد ، نه می شه خرید ، نه می شه اداشو درآورد ، و نه می شه با بزک و دوزک ظاهری ، بهش رسید .

اصالت واقعی ، به محیط زندگی ما ، تربیت ، و ‘"تلاش فردی ما برای دونستن’” ، و تغییر در جهت انسان بهتر شدن ، بستگی داره !!!
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 35
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 39
  • ...
  • 40
  • 41
  • 42
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان