#کتابخانه_ثامن_الحجج_علیه_السلام_پارسآباد
#تبادل_کتاب بین طلاب، طلاب عزیز کتابهای استفاده شده خود را تحویل کتابخانه می دهند بعد از جمع آوری کتابها در یک روز مشخص به همه کسانی که کتاب تحویل داده بودند اطلاع می دهیم که بیایند و به جای کتاب خود از بین کتابهای دیگر کتابی را انتخاب کنند و صاحب شوند.
#تبادل_کتاب با کتابخانه ، طلاب کتابهای خود را تحویل می دهند و از بین کتابهای وجین شده و کتابهایی که چند نسخه آن در کتاب خانه موجود می باشد کتاب خود را عوض می کنند.
هفته کتاب آبان 1397
#حوزه_علمیه_ثامن_الحجج_علیه_السلام_پارسآباد
#کتابخانه_ثامن_الحجج_علیه_السلام_پارسآباد
نصب مطلب در رابطه با اهمیت مطالعه
دیدگاه رهبری نسبت به مطالعه کتاب
هفته کتاب آبان 1397
#حوزه_علمیه_ثامن_الحجج_علیه_السلام_پارسآباد
#کتابخانه_ثامن_الحجج_علیه_السلام_پارسآباد
#جمع_خوانی_کتاب ویژه طلاب خوابگاهی ، در این نشست 4 نفر از طلاب به جمع خوانی کتاب انقلاب ژاکت های دگمه دار و نقد آن کتاب پرداختند.
#حوزه_علمیه_ثامن_الحجج_علیه_السلام_پارسآباد
#درد_بزرگ
? بر اساس آمارهای رسمی، میزان خرید و فروش یک سال #کتاب در #کشورمان برابر است با میزان خرید و فروش یک روز #لوازم_آرایشی…!
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠قسمت: 15
✍ خاطرات کوتاه از شهید
? می پرسم « درد داری ؟ » می گوید « نه زیاد.» - می خوای مسکن بهت بدم؟ - نه. می گیم « هرطور راحتی.» لجم گرفته. با خودم می گویم « این دیگه کیه ؟ دستش قطع شده، صداش در نمی آد.»
★★★★★★★★★★
? گفتند حسین خرازی را آورده اند بیمارستان. رفتم عیادت. از تخت آمد پایین، بغلم کرد. گفت « دستت چی شده ؟ » دستم شکسته بود. گچ گرفته بودمش گفتم « هیچی حاج آقا ! یه ترکش کوچیک خرده، شکسته.» خندید. گفت « چه خوب !دست من یه ترکش بزرگ خورده، قطع شده.»
★★★★★★★★★★
? دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خانه. عصر نشده، گفت « بابا ! من حوصله م سر رفته.» گفتم « چی کار کنم بابا ؟» گفت « منو ببر سپاه، بچه هارو ببینم.» بردمش. تا ده شب خبری نشد ازش. ساعت ده تلفن کرد، گفت « من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره.»
★★★★★★★★★★
? شنیده ایم حسین از بیمارستان مرخص شده. برگشته. ازسنگر فرماندهی سراغش را می گیریم. می گویند. « رفته سنگر دیده بانی.» - اومده طرف ما ؟ توی سنگر دیده بانی هم نیست. چشمم می افتد به دکل دیده بانی. رفته آن بالا ؛ روی نردبان دکل. « حسین آقا ! اون بالا چی کار می کنی شما؟ » می گوید « کریم! ببین. با یه دست تونستم چهار متر بیام بالا. دو روزه دارم تمرین می کنم. خوبه.نه ؟»می گویم « چی بگم والا؟»
★★★★★★★★★★
? وضعیت سختی بود. بیش تر فرمانده های گردان و گروهان شهید شده بودند. گفت « فرمانده گردان خودمم. برو هرکی مونده جمع کن. » گفتم « آخه حسین آقا.. » گفت « آخه نداره. می گی چی کار کنم ؟ وقت نیست. برو دیگه.» آتش عراقی ها سبک تر شده بود. نشست توی یک سنگر، تکیه داد. من هم نشستم کنارش. گفت « توی عملیات خیبر، دستم که قطع شده بود، یکی گفت حسین می خوای شهید شی یا نه. حس می کردم هر جوابی بدم همون می شه. یاد بچه ها افتادم، یاد عملیات. فکر کردم وقتش نیست حالا، گفتم نه چشم باز کردم دیدم یکی داره زخممو میبنده.» اشک هایش جاری شد. بلند شد رفت لب آب. گفت« چند نفر رو بردار، برو کمک بچه های امدادگر.»
ادامه دارد
منبع:
http://www.sarbazaneislam.com/khaterat-shahid-kharazi.html
? جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات ?
@khatere_shohada
آب سرد در چه مواقعی دندانها
را از بین می برد؟
✍ امام الرضا علیه السلام :
? آشامیدن آب سرد، پس از خوردن
چیز گرم و پس از خوردن شیرینى،
دندانها را از بین میبرد.
? بحار الأنوار ، جلد 62
☜【طب شیعه】
? @tebshia20 ?
روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های
مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از
خاک می کرد و سپس خالی می نمود
شخصی از او پرسید :
بهلول! با این سر های مردگان چه می کنی ؟
گفت : می خواهم ثروتمندان را از فقیران
و حاکمین را از زیر دستان جدا کنم لکن می بینم همه یکسان هستند.!
به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا ، نمی ارزد به کاهی
به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند، برد از یک کفن بیش
? در کانال ? داستانڪ ?
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید ↙
? درمان بد بویی #دهان ?
? نکاتی در روایات ذکرشده و از مجموع آنها دارویی ترکیبی به نام پودر دندان ساخته ایم که مهم ترین مورد آن سُعد است ، البته سعد به تنهایی نیز مفید است .
? سُعد
اما صادق (ع) فرمود : در اُشنان ( نوعی گیاه شوینده ) خود سعد قرار دهید ، زیرا دهان را خوش بو و عمل همبستری را زیاد می کند .
? در روایت آمده است : امام کاظم (ع) وقتی دهانشان را با اشنان می شستند ، آن را وارد دهان می کردند ، کمی می جویدند و دور می انداختند .
? پیاز
امام صادق (ع) فرمود : پیاز دهان را خوش بو و کمر را تقویت و پوست را نازک می کند .
ما می دانیم پیاز دهان را بدبو می کند ، اما چون میکروب کش است دهان را از میکروب ها پاک می کند و باعث خوش بویی آن می گردد .
? امام صادق (ع) در روایتی دیگر فرمود : پیاز بخورید زیرا سه خصلت دارد ؛ دهان را خوش بو _ لثه را تقویت و آب مرد و عمل همبستری را زیاد می کند .
? خوردن تره
امام صادق (ع) فرمود : تره بخورید زیرا چهار خاصیت دارد ، دهان را خوش بو _ باد را طرد و بواسیر را قطع می کند ، و باعث ایمنی از جذام است برای کسی که در خوردن آن مداومت می کند .
? آب ولرم
در روایت آمده است : پیامبر(ص) با حلوا ( شیرینی ) افطار میکردند و اگر خلو نبود با قند یا خرما و اگر هیچ کدام از اینها نبود با آب ولرم افطار می نمودند و می فرمودند ” آب ولرم معده را پاکسازی می کند و کبد _ بدن و دهان را خوش بو می نماید و دندان ها را تقویت می گرداند .
? باد روج
بادروج جزء سبزی ها است و در روایات به آن سفارش شده است .
? در روایت آمده است : امیر المؤمنین (ع) از بادروج خوشش می آمد.
♦️ از فردی که با امام صادق (ع) بر سر یک سفره حاضر بوده ، روایت شده است :
امام (ع) فرمودند : باد روج بیاورند … آنگاه فرمودند غذایت را با بادروج ختم کن ، زیرا غذای قبلی را تا جایی که بدن بتواند از آن استفاده کند هضم می نماید و اشتها را برای بعدی باز میکند و سنگینی غذا را برطرف می نماید و باد گلو و بوی دهان را خوشبو می کند .
? نام دیگر بادروج در روایات « حوک » است ، بادروج نوعی ریحان یا ریحان کوهی است و تخم آن همان تخم شربتی رایج است ککه به تخم ریحان شباهت دارد و تفاوت شان این است که تخم ریحان درشت تر است.
♦️ متأسفانه اکنون خودگیاه بادروج رایج و شناخته شده نیست و فقط از تخم آن د رتهیه شربت یا برخی داروها استفاده می کنند بعضی می گویند همان پونه کوهی است و برخی دیگر نیز معتقدند همان بادرنج یا بادرنجبویه است ، در کتب فارسی معادل آن باد رنگ است .
? حوک
حضرت امیر(ع) فرمود : پیامبر(ص) از میان سبزیجات حوک را دوست داشتند .
امام صادق (ص) فرمود : این سبزی پیامبران است و هشت خاصیت دارد : غذا را هضم و راه بسته شده را باز می کند ، باد گلو و دهان را خوش بو می نماید و سبب اشتها می شود .
? حضرت علی (ع) فرمود : پیامبر(ص) به بادروج نگاه می کردند و فرمود : این همان حوک است ، همانا می بینم که دربهشت روییده است .
♦️ با توجه به این روایت بادروج و حوک هردو یکی هستند و روایات آنها برای هم قابل استفاده است .
? روایت دیگری آمده است : محبوب ترین سبزی نزد پیامبر(ص) بادروج است .
همچنین در روایت دیگری آمده است : درباره حوک از امام صادق (ع) پرسیده شد امام فرمود : مردم آن را دوست دارند ، زود می گندد و کرم می افتد و همان بادروج است .
☘ @tdbbeeslami_tabrizian ☘
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠قسمت: 13
✍ خاطرات کوتاه از شهید
? دور تا دور نشسته بودیم. نقشه آن وسط پهن بود. حسین گفت «تا یادم نرفته اینو بگم، اون جا که رفته بودیم برای مانور؛ یه تیکه زمین بود. گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندم ها از بین رفته. بگید بچه ها ببینن چه قدر از بین رفته، پولشو به صاحبش بدین.»
★★★★★★★★★★
? بیست سی نفر راننده بودیم. همین طور می چرخیدیم برای خودمان. مانده بود هنوز تا عملیات بشود ؛ همه بی کار، ما از همه بی کارتر.- آخه حسین آقا ! ما اومده یم این جا چی کار؟ اگر به درد نمی خوریم بگید بریم پی کارمون. دورش جمع شده بودیم. یک دستش دور گردن یکی بود. آن یکی تو دست من. خندید گفت « نه ! کی گفته ؟ شما همین که این جایین از سرمون هم زیاده. این جا دور از زن و بچه تون، هر نفسی که می کشید واسه تون ثواب می نویسن همچی بی کار بیکار هم نیستین. راه افتاده بودیم این طرف آن طرف ؛ سنگر جارو می کردیم، پوتین واکس می زدیم، تانک می شستیم.
★★★★★★★★★★
? از صبح آفتاب خورده بود توی سرم ؛ گیج بودم. سرم درد می کرد. با بدخلقی گفتم « آقا جون ! این رئیس ستاد کجاس؟» حواسش نبود. برگشت. گفت «جانم؟ چی می گی ؟ » گفتم «رئیس ستاد. » گفت « رئیس ستاد رو می خوای چه کنی ؟ » گفتم « آقا جون ! ما ازصبح تا حالا علاف یه متر سیم کابل شده یم.می خوایم برق بکشیم پاسگاه. یه سری دستگاه داریم اون جا. یه متر سیم کابل پیدا نمی شه.» گفت « آهان ! برای جاسوسی می خواین.» گفتم « جاسوسی کدومه برادر؟ حالت خوشه ها. برای شنود می خوام.» رفتیم تو.دیدم رئیس ستاد جلوی پاش بلند شد.
★★★★★★★★★★
? از کنار آشپزخانه رد می شدم. دیدم همه این طرف آن طرف می دوند ظرفها را می شویند. گونی های برنج را بالا و پایین می کنند. گفتم « چه خبره این جا ؟ » یکی کف آشپزخانه را می شست. گفت « برو. برو. الآن وقتش نیس. » گفتم «وقت چی نیس؟ » توی دژبانی، همه چیز برق می زد. از در و دیوار تا پوتین ها و لباس ها.شلوارها گتر کرده. لباس ها تمیز، مرتب. از صبح راه افتاده بود برای بازدید واحدها. همه این طرف آن طرف می دویدند.
ادامه دارد
منبع:
http://www.sarbazaneislam.com/khaterat-shahid-kharazi.html
? جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات ?
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠قسمت: 17
✍ خاطرات کوتاه از شهید
? گفت « گوشت با منه ؟ رسیدید روی جاده، یک منطقه ی باز باتلاقی هست تا جاده ی بصره. این جا رو باید لای روبی کنی. بعد خاک ریز بزنی. نزنی، صبح تانک های عراقی می آن بچه ها رو درو می کنن. »
خیلی آتش شان کم بود، گشتی هاشان هم می آمدند، نارنجک می انداختند. بی سیم چی دوید گفت « بیا. حسین آقا کارت داره.» صد متر به صد متر بی سیم میزد. - حالا کجایی؟ -صد متری شده. - نشد. برو از اون خاک ریز اندازه بگیر، بیا.
گوشی را گرفتم. «حسین آقا ! رو جاده ایم ؛ جاده ی بصره. کنار دست من تیرهای چراغ برقه.خاطرتون جمع.» گفت «دارم می بینم. دستت درد نکنه.» از پشت خاک ریز پیدایش شد.
★★★★★★★★★★
? جاده می رسید به خط بچه های لشکر بیست و پنج. فکر می کردم « اینا چی جوری از این جاده ی درب و داغون می رن و می آن ؟ »
دو طرف جاده پر بود از تویوتا های تو گل مانده یا خمپاره خورده. حسین رفت طرف یکیشان.
یک چیزی از روی زمین برداشت، نشانمان داد « ببین. قبلا کمپوت بوده.» پرت کرد آن طرف. گفت « همین امشب دستگاه می آری، این جاده رو صاف می کنی، درستش می کنی. » باز گفت « نگی جاده ی لشکر مانیست یا اونا خودشون مهندسی دارند ها. درستش کن؛ انگار جاده ی لشکر خودمون باشه.»
★★★★★★★★★★
? بچه های لشکر خودش هم نبودند ها. داد می زدند «حاج آقا، بدوین » همین طور خمپاره بودکه می آمد. حسین عین خیالش نبود. همین طور آرام، یکی یکی دست می کشید روی سرو صورتشان. خاک ها را پاک می کرد، حال و احوال می کرد، می رفت سنگر بعد؛
آنها حرص می خورند حسین این قدر آرام بین سنگر ها راه می رود. یک جا زمین سیاه شده بود.بس که خمپاره خورده بود. نمی گذاشتند حسین برود آن جا. می گفتند « نمی شه. اون جا بارون خمپاره می آد. خمپاره شصت.» می گفت « طوری نیس. می رم یه نگاه به اون ور می کنم،زود بر میگردم. » نمی گذاشتند. می گفتند « اون جا با قناصه می زنندتون.»
★★★★★★★★★★
? می ترسیدیم، ولی باید این کار را می کردیم. با زبان خوش بهش گفتیم جای فرمانده لشکر این جا نیست، گوش نکرد. محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم. داد زدم « یالا دیگه. راه بیفت.» موتور از جا کنده شد. مثل برق راه افتاد.خیالمان راحت شد. داشتیم بر می گشتیم، دیدیم از پشت موتور خودش را انداخت زمین، بلند شد دوید طرف ما. فرار کردیم.
ادامه دارد
منبع:
http://www.sarbazaneislam.com/khaterat-shahid-kharazi.html
? جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات ?
@khatere_shohada
آخرین نظرات