سمت خدا

|خانه
کریم تر از حاتم 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? کریم تر از حاتم

حاتم را پرسیدند که: «هرگز از خود کریم‌تر دیدی؟» گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی‌الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد و مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم. گفتم: «والله این بسی خوش بود.»

غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می‌کشت و آن قسمت را می‌پخت و پیش من می‌آورد. و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم: که این چیست؟! گفتند: غلام همه گوسفندان خود را بِکشت.(سر برید)

وی را ملامت کردم که: چرا چنین کردی؟! گفت: «سبحان‌الله تو را که مهمان من بودی چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟».

پس حاتم را پرسیدند که: تو در مقابله آن چه دادی؟ گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.» گفتند: «پس تو کریم‌تر از او باشی!» گفت: «هیهات! وی هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاری؛ اندکی بیش ندادم!».

? #بهارستان

✍ عبدالرحمن جامی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
می بیند و می شنود 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? می بیند و می شنود

علی بن الحسین (ع) چون طهارت می کرد و وضو می ساخت، روی وی زرد می شد. می گفتند: ای پسر رسول خدا! این زردی از چیست؟ می گفت: آیا نمی دانید که پیش که خواهم ایستاد.

و چون زلیخا، یوسف (ع) را به خویشتن دعوت کرد، پیش تر برخاست و آن بت که وی را می پرستید، روی پوشانید. یوسف گفت: تو از سنگی شرم می داری، من از آفریدگار هفت آسمان و زمین شرم ندارم که می بیند و می شنود؟

و رسول (ص) گفت: خدای را چنان پرست که گویی تو وی را پیش رو می بینی، و اگر این نتوانی، باری به حقیقت بدان که وی تو را می بیند؛ چنان که خود فرموده است: «ان الله کان علیکم رقیبا» همانا خدا شما را مراقب است و می نگرد. (سوره نساء، آیه 1)

? #کیمیای_سعادت

✍ ابوحامد محمد غزالی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
پوستین کهنه
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? پوستین کهنه در دربار

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می آورد و سپس به دربار می‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می بست.

درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند. سلطان می دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.

نیمه شب، سی نفر با مشعل‌های روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغ زده می ‌شدند.

وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.سلطان گفت: من ایاز را خوب می‌شناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه می‌کند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.

? #مثنوی_معنوی

✍ جلال‌الدین محمد بلخی (مولانا)

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
همسایه
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? الجار ثم الدار!

امام حسن علیه السلام می فرماید: مادرم زهرا علیهاالسلام را در شب جمعه دیدم تا سپیده صبح مشغول عبادت و رکوع و سجود بود و مؤمنین را یک یک نام می برد و دعا می کرد، اما برای خودش دعا نکرد.

عرض کردم: مادر جان چرا برای خودتان دعا نمی کنید؟ فرمودند: فرزندم اول همسایه، بعد خویشتن! (الجار ثم الدار!)

? #بحارالانوار، ج 43، ص 81
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
می بیند و می شنود
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? می بیند و می شنود

علی بن الحسین (ع) چون طهارت می کرد و وضو می ساخت، روی وی زرد می شد. می گفتند: ای پسر رسول خدا! این زردی از چیست؟ می گفت: آیا نمی دانید که پیش که خواهم ایستاد.

و چون زلیخا، یوسف (ع) را به خویشتن دعوت کرد، پیش تر برخاست و آن بت که وی را می پرستید، روی پوشانید. یوسف گفت: تو از سنگی شرم می داری، من از آفریدگار هفت آسمان و زمین شرم ندارم که می بیند و می شنود؟

و رسول (ص) گفت: خدای را چنان پرست که گویی تو وی را پیش رو می بینی، و اگر این نتوانی، باری به حقیقت بدان که وی تو را می بیند؛ چنان که خود فرموده است: «ان الله کان علیکم رقیبا» همانا خدا شما را مراقب است و می نگرد. (سوره نساء، آیه 1)

? #کیمیای_سعادت

✍ ابوحامد محمد غزالی

@Dastanhaykota

نظر دهید »
یهودی و زرتشتی
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? یهودی و زرتشتی

مرد یهودی و فقیر با شخصی آتش پرست که مال زیاد داشت، به راهی می رفتند، آتش پرست شتری داشت و اسباب سفر نیز همراه داشت؛ ازیهودی سؤ ال کرد: مذهب و مرام تو چیست؟ گفت: عقیده ام آن است که جهان را آفریدگاری است و او را پرستش می کنم و به او پناه می برم، و هر کس موافق مذهب من می باشد به او نیکی می کنم و هر کس مخالف مذهب من است خون او را بریزم.

یهودی از آتش پرست سؤال کرد: مرام تو چیست؟ گفت: خود و همه موجودات را دوست می دارم و به کسی بدی نمی کنم و به دوست و دشمن احسان و نیکی می کنم. اگر کسی با من بدی کند به او جز با نیکی رفتار نکنم، به سبب آنکه می دانم که جهان هستی را آفریدگاری است.

یهودی گفت: این قدر دروغ مگو که من همنوع تو هستم، و تو روی شتر با وسایل مسافرت می کنی و من با پای پیاده با تهیدستی، نه از خوراک خود می دهی و نه سوار بر شترت می نمایی. آتش پرست از شتر پیاده شد و سفره غذا را در مقابل یهودی پهن کرد یهودی مقداری نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تا خستگی بگیرد.

مقداری راه که با یکدیگر حرکت کردند، یهودی ناگهان تازیانه بر شتر نواخت و فرار نمود. آتش پرست هر چند فریاد کرد: که ای مرد من به تو احسان نمودم آیا این جزای احسان من است که مرا در بیابان تنها بگذاری، فایده ای نکرد. یهودی با فریاد می گفت: قبلا مرام خود را به تو گفتم که هر کس مخالف مرام من است او را هلاک کنم.

آتش پرست رو به آسمان کرد و گفت: خدایا من به این مرد نیکوئی کردم و او بدی نمود، داد مرا از او بستان. این گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقداری راه را نپیموده بود که ناگهان چشمش به شترش افتاد که ایستاده و یهودی را بر زمین انداخته و تمام بدنش مجروح و ناله اش بلند است.

خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و می خواست حرکت کند که ناله یهودی بلند شد: ای مرد نیکوکار تو میوه احسان را چشیدی و من پاداش بدی را دیدم، اینک به عقیده خودت از راه احسان رومگردان و به من نیکی کن و مرا در این بیابان رها مکن. او بر یهودی رحم و شفقت نمود او را بر شتر خویش سوار کرد و به شهر رساند.

? #جوامع_الحکایات
✍ سدیدالدین محمد عوفی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
شیطان و عابد
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? شیطان و عابد

در بنی اسرائیل عابدی بود به او گفتند: در فلان مکان درختی است که قومی آن را می پرستند. خشمناک شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع کند. ابلیس به صورت پیر مردی در راه وی آمد و گفت: کجا می روی؟ عابد گفت: می روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع کنم، تا مردم خدای را نه درخت را بپرستند.

ابلیس گفت: دست بدار تا سخنی باز گویم. گفت: بگو، گفت: خدای را رسولانی است اگر قطع این درخت لازم بود خدای آنان را می فرستاد. عابد گفت: ناچار باید این کار انجام دهم.

ابلیس گفت: نگذارم و با وی گلاویز شد، عابد وی را بر زمین زد. ابلیس گفت: مرا رها کن تا سخن دیگری برایت گویم، و آن این است که تو مردی مستمند هستی اگر ترا مالی باشد که بکارگیری و بر عابدان انفاق کنی بهتر از قطع آن درخت است.
دست از این درخت بردار تا هر روز دو دینار در زیر بالش تو گذارم.

عابد گفت: راست می گویی، یک دینار صدقه می دهم و یک دینار بکار برم بهتر از این است که قطع درخت کنم؛ مرا به این کار امر نکرده اند و من پیامبر صلی الله علیه و آله نیستم که غم بیهوده خورم؛ و دست از شیطان برداشت.

دو روز در زیر بستر خود دو دینار دید و خرج می نمود، ولی روز سوم چیزی ندید و ناراحت شد و تبر برگرفت که قطع درخت کند.

شیطان در راهش آمد و گفت: به کجا می روی؟ گفت: می روم قطع درخت کنم، گفت: هرگز نتوانی و با عابد گلاویز شد و عابد را روی زمین انداخت و گفت: بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا کنم. گفت: مرا رها کن تا بروم؛ لکن بگو چرا آن دفعه من نیرومندتر بودم؟

ابلیس گفت: بار اول تو برای خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتی لذا خدا مرا مسخر تو کرد و این بار برای خود و دینار خشمگین شدی، و من بر تو مسلط شدم.

? #احیاء_العلوم

✍ ابوحامد محمد غزالی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
آفتاب و مهتاب 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? آفتاب و مهتاب

پیری، از مریدان خود پرسید: هیچ کاری و اثری از شما سر زده است که سودی برای دیگری داشته باشد؟

یکی گفت: من امیر بودم. گدایی به در خانه من آمد. چیزی خواست. من جامه خود و انگشتر ملوکانه به او دادم و او را بر تخت شاهی نشاندم و خود به حلقه درویشان پیوستم.

دیگری گفت: از جایی می گذشتم. یکی را گرفته بودند و می خواستند که دستش را ببرند. من دست خود فدا کردم و اینک یک دست ندارم.

پیر گفت: شما آنچه کردید در حق دو شخص معین کردید. مؤمن چون آفتاب و مهتاب است که منفعت او به همگان می رسد و کسی از او بی نصیب نیست. آیا چنین منفعتی از شما به خلق خدا رسیده است؟

? #نور_العلوم

✍ شیخ ابوالحسن خرقانی

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
مرد کیست
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? مرد کیست؟

ابوسعید را گفتند: کسی را می شناسیم که مقام او آن چنان است که بر روی آب راه می رود. شیخ گفت: کار دشواری نیست؛ پرندگانی نیز باشند که بر روی آب پا می نهند و راه می روند.

گفتند: فلان کس در هوا می پرد. گفت: مگسی نیز در هوا بپرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه، از شهری به شهری می رود. گفت: شیطان نیز در یک دم، از شرق عالم به مغرب آن می رود. این چنین چیزها، چندان مهم و قیمتی نیست.

مرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد کند و با آنان در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.

? #اسرار_التوحید

✍ محمد بن منور

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
همنشین 
ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? با چه کسی همنشین باشیم

حضرت عیسی علیه السلام به اصحابش فرمود: یاران! بکوشید خود را دوست خدا کنید و به او نزدیک شوید. یاران گفتند: یا روح الله! به چه وسیله خود را دوست خدا کنیم و به او نزدیک شویم؟ فرمود: به وسیله دشمن داشتن گنهکاران، با خشم بر آنان خشنودی خدا را بجویید.

گفتند: در این صورت با چه کسی همنشین باشیم؟ فرمود: با آن کس که دیدنش شما را به یاد خدا اندازد. و گفتارش به اعمالتان بیفزاید. و اعمالش شما را به یاد آخرت سوق دهد.

? #بحارالانوار، ج 14، ص 330
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى

@Dastanhaykotah

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 61
  • 62
  • 63
  • ...
  • 64
  • ...
  • 65
  • 66
  • 67
  • ...
  • 68
  • ...
  • 69
  • 70
  • 71
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان