مثل پشمک برقی!
null
یادت باشد خدا به مال حلال برکت میدهد. ندیدی گاهی با دویست تومان حلال گاهی جنسی میخری که دیگران حاضرند آن را پانصد تومان نقد بخرند.
اما مال حرام مثل پشمک برقی حجم دارد، اما یک لقمه است. یعنی برکت ندارد. ندیدی گاهی جنسی میخری پانصد تومان، و بعد میفهمی کلاه سرت رفته، چون دیگران حاضر نیستند دویست تومان هم بخرند.
اصلاً بگذار یک مثال خیلی ساده بزنم:
گوسفند سالی چند تا زاد و ولد میکند؟ یکی یا دو تا.
سگ سالی چند تا؟ شش یا هفت تا.
نسل کدام بیشتر است؟ گوسفند.
نسل کدام باید بیشتر باشد؟ سگ.
شما به عمر خود گلهی سگ دیدهای؟ نه.
اما گلهی گوسفند تا دلت بخواهد هست.
و ببین شبانهروز در هر ثانیه چند گوسفند ذبح میشود!
عزیز من! جان من! گوسفند پاک است، طاهر است؛ به همین خاطر خداوند به آن برکت داده است. اما سگ آلوده و نجس است، از اینرو برکت و فزونی ندارد. حال لقمه حلال چیزی شبیه گوسفند و لقمه حرام چیزی شبیه سگ است.
مثل مس!
در بازار مسگرها مغازهها را ببین، و ببین که با مسها چگونه رفتار میکنند!
مغازههاشان مثل دخمه تیره و تار است و مثل بازار شام آشفته و پر سروصدا ست. و پتکهای سنگین است که بر مسها فرود میآیند، بیچاره مسها!
تازه بعد از اینهمه تازیانه و تحمل شلاقهای آهنین و سهمگین خیلی هم که رشد کنند، میشوند یک دیگ و دیگ شدن همان و در دل آتش نشستن نیز همان. نتیجهاش هم که معلوم است: خود را روسیاه و سفره را روسفید میکنند.
اما از طرف دیگر، بازار طلافروشها هم دیدن دارد و رفتار طلافروش با طلاجات هم تماشایی است.
طلا را ببین که چگونه بر جعبههای مخملین تکیه زده و در پشت شیشه های شیک و شکیل چشمها را نوازش میدهند. و ببین چه آرام برداشته و چه آرام گذاشته میشوند. و سرانجام مایه زینتاند و دستمایه زیبایی.
و چه شبیه است ماجرای ما آدمها و سرگذشت مسها و طلاها.
بعضی مثل مس میمانیم، از اینرو همواره مبتلا به بلا بوده و گرفتاریم و در آخر هم جهنمی در پیش که مگو و مپرس!
و بعضی هم مثل طلا میمانیم یعنی گرانمایه، گرانبها و ماندگار.
و البته اگر خدای ناکرده از دستهی اول باشیم، باز هم جای امید هست، چرا که میتوانیم در صف انسانهای طلایی و سعادتمند قرار گیریم. درست مثل مس که طلا میشود، به شرط آنکه رو به کیمیا آورد.
و کیمیایی که انسانهای مسصفت را طلاگونه میکند بندگی و اطاعت حق است.
«کیمیایی است عجب بندگی پیر مغان»
موضوع: "بدون موضوع"
مثل نرمکننده پوست!
null
وقتی پوست دستتان بر اثر سرما خشک میشود چه میکنید؟ سنگ پا میکشید؟ نه! چرا؟
چون بهبودی که نمیبخشد هیچ آسیب هم میزند. به همین خاطر از مادهای نرم و لطیف مثل کِرم استفاده میکنید و اینجاست که پوست دست شما دوباره نرمی و لطافت خود را پیدا میکند. و این یعنی نرمش، نرمش میآورد.
در زندگی زناشویی و اساساً روابط اجتماعی هم ماجرا از همین قرار است. پس اگر کسی با شما خشک و خشن رفتار کرد و شما هم با نرمش و لطافت با او رفتار کنید او هم مثل شما لطیف و نرمخو خواهد شد.
البته این نسخه شفابخش از علی(ع) است که فرمود:
«لِن لِمَن غالَظَک، یوشَک اَن یلِین لَک»
با کسی که با تو با غلظت و شدت و خشونت رفتار میکند، نرم باش. هیچ دور نیست که او نیز مثل شما نرمخو شود.
مثل شیر مادر!
null
شیر مادر برای بچه تا یک زمانی سودمند است و زمینهی رشد و استعداد او را فراهم میکند، ولی از یک زمانی به بعد باید او را از شیر گرفت و گرنه زیانبار است و آثار معکوس دارد. این را مادرها خوب میفهمند، اما بچهها نه! و برای همین هم شیون و فریاد میکنند، ولی مادرها با وجود اینکه کانون مهر و محبتاند، به فریاد و نالهی آنها اهمیت نمیدهند.
خداوند هم نسبت به ما همینطور است. نعمتهایی مثل سلامت و آرامش به ما میدهد، که تا یک زمانی برای ما خوب و مایه سعادت است؛ ولی از یک مقطعی به بعد زیانبار و خطرناک است، از اینرو آنها را از ما میگیرد. ولی یادمان باشد؛ میگیرد تا بیشتر بدهد. همانطور که یک مادرغذا یی به نام شیر را میگیرد تا سفرهای از غذاهای متنوع پیش روی فرزند خود بگشاید.
مثل ماه در شب!
null
ماه در آسمان شب خیلی زیباتر از ماه در آسمان روز است. چرا؟
چون سیاهی شب را پشت سر انداخته و نورانیت خود را حفظ کرده و خود را همرنگ شب نساخته است.
انسان هم همینطور است، وقتی سیاهی گناه و ظلم و معصیت و ستم را پشت سر بیاندازد و نورانیت خود را حفظ کند و نگوید: «در شهر نی سواران باید سوار نی شد» و یا «گر خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» و… آنوقت است که خیلی زیبا میشود.
سید الشهدا(ع) و اصحاب باوفای آن حضرت چرا در روز عاشورا اینقدر درخشیدند؟ چون مثل همیشه سیاهی و ظلمت و زشتی را پشت سر انداختند، این بود که زینب کبری(س) فرمود:
«ما رَایتُ اِلّا جَمِیلاً»
جز زیبایی ندیدم.
مثل تیر و کمان!
دنیا مثل کمان، کج است، و این یعنی که ما باید مثل تیر راست باشیم. اگر راستی پیشه کنیم، همین کجرفتاریهای دنیا میتواند ما را اوج دهد، پرواز دهد و به هدف بنشاند.
این بود که سیدالشهدا(ع) روز عاشورا میفرمود:
«صَبراً عَلی بَلائِک»
خدایا! من بر این بلاها ـ کج رفتاریهای مردم زمانه ـ صبوری و شکیبایی میکنم، چون میدانم آخرش پرواز و اوج گرفتن است. و این یک فرمول و درس است برای همه ما که هر چه این دنیا کجرفتاری بیشتری با ما داشته باشد، اگر ما صداقت و راستی پیشه کنیم راحتتر و سریعتر به هدف خواهیم رسید.
مثل بچههای مؤدب!
null
وقتی در محفلی شربت، شیرینی و یا شکلاتی پیش روی بچههای مؤدب و آدابدان گرفته و به آنها تعارف میکنند، هرگز دست دراز نمیکنند؛ مگر آنکه پدر یا مادر با اشارهی چشم و یا سخن نرم خود به آنها اجازه دهند.
اولیاء خدا هم اینگونهاند.
«موسیا آدابدانان دیگرند»
یعنی بر خلاف ما هر گاه لذت یا عیشی سر راه ایشان سبز شود، پیش از اینکه به سراغ آن بروند گوش جان به کلام حق تعالی میسپارند. اگر او اجازه داد خود را مجاز میدانند و گرنه هرگز خود را به آن نمیآلایند.
درست همان کاری که یوسف کرد.
یوسف دید که این لذتی که در وجود زلیخاست از آن لذتهایی است که خداوند هیچ خوش ندارد، از اینرو حتی به ذهن خود هم خطور نداد، تا چه رسد به اینکه به سوی آن خیز بردارد و اقدامی کند.
و قرآن همین حقیقت را چه زیبا باز میگوید:
زلیخا قصد کرد و تصمیم گرفت تا از یوسف کامجویی کند و یوسف هم همین قصد را میکرد، اگر برهان و دلیل پروردگارش را نادیده میگرفت.
یعنی یوسف دلیل داشت و دلیل او عقل و معرفت او بود که بر اساس آن خوب میدانست که خداوند از چنین لذتی بیزار است، از اینرو از آن فاصله گرفت.
البته ما هم از این دلیلها فراوان داریم، اما تفاوتی که ما با یوسف داریم این است که او دید، یعنی توجه کرد اما ما نادیده میگیریم.
مثل کود!
null
باغبان هیچگاه پای بوتهی خار کود نمیریزد، درست بر خلاف گل که بدون کود نمیشود.
البته وقتی به پای بوته گل کود میریزند برای مدتی کوتاه و محدود بویی ناخوش و ناخوشایند و نامطبوع پراکنده میشود، اما دیری نمیپاید که جای خود را به بوی خوش و دلانگیز گل خواهد داد.
و حسین(ع) گل است و توهینها و جسارتها و هتاکیها چیزی شبیه کودند. یعنی اگر چه برای مقطعی موقت ناخوشایند و آزاردهندهاند اما چندان نمیگذرد که بوی خوش حسینی مشام تمامی دلها را نوازش میدهد.
هر چند، تا بوده همین بوده و همین خواهد بود. یعنی مثل گل که هر از چند گاهی به کود مبتلا میشود، حسین(ع) نیز آماج جهالتها خواهد بود.
یک زمانی مزار و بارگاهش را در هم کوبیدند و شخم زدند و جو کاشتند؛ یک روزگاری وهابیت آمد و پس از کشتاری عظیم در کربلا ضریح امام را که از چوب بود به آتش کشید و بر روی آن قهوه درست کرد و سر کشید. امروز از آن سرکشها اثری نمانده است، اما ببین شکوه و هیمنه دستگاه امام را.
میخواهم بگویم این اتفاقات برای امام سراسر خیر و رحمت و لطف و عنایت است، اما برای ما نیست مگر واکنشی و حساسیتی بهجا، مناسب و درخور و معقول، که از خود نشان دهیم.
و این را بدانیم که خداوند نسبت به حسین بن علی(ع) گونهی دیگری است، چون او در روزی همچون عاشورا همه چیزش را حتی طفل شش ماههی خود را نثار راه خدا کرد. هیچ تردید نکن که خداوند نیز همه چیز را به پای او خواهد ریخت.
«زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت»
مثل قیافهها!
null
بعضیها فکر میکنند که آدمها توی قیافههاشان زندگی میکنند؛ برای همین، هر روز خود را به یک تیپ و شکل درمیآورند، ولی آرامش پیدا نمیکنند. بعضیها فکر میکنند که آدمها توی خانههایشان زندگی میکنند؛ برای همین، هر روز خانههای خود را به یک شکل و با یک دکور خاصی تزیین میکنند، ولی باز آرامش پیدا نمیکنند.
و اینها در اشتباهاند، باید بدانند که آدمها توی دلهاشان زندگی میکنند و نه توی قیافهها، خانهها و…
روز عاشورا سیدالشهداء(ع) به خداوند چه فرمود؟
فرمود: خدایا! ما از تو ممنونیم که جَعَلتَ لَنا اَفئِدَةً، تو به ما دل دادی و ما را اهل دل کردی.
سیدالشهداء(ع) و یاران نازنینش اهل دل بودند. و درس بزرگ عاشورا یکی همین است که آی آدمها! بیایید اهل دل شوید. آی آدمها! اگر آرامش و آسایش میخواهید، باید دلهای خود را آباد کنید.
مثل پرطاووس!
null
قدیمها وقتی که قرآن میخواندند، برای اینکه نشانه بگذارند که تا کجا خواندهاند از پر طاووس استفاده میکردند، و هیچ گاه هیچ کس از پر کلاغ استفاده نمیکرد، چون قرآن زیباست و چیزی هم که در دل آن قرار میگیرد باید زیبا باشد.
امام حسین(ع) حقیقت قرآن است، پس اگر کسی میخواهد در دل او جای بگیرد و در کنار او قرار بگیرد، و همراه و همگام با او باشد شرطش این است که یک زیباییهایی از خود نشان بدهد.
حبیب بن مظاهر به خاک و خون کشیده شده بود، امام حسین(ع) بر بالین او آمد و یک جمله به او گفت که اشاره به همین حقیقت داشت.
حضرت فرمود: «لَقَد کُنتَ فاضِلاً»
حبیب تو آدم با فضیلتی بودی، یعنی آن چیزی که مرا به تو پیوند داد، فضیلت تو بود. و این یک درس و بلکه یک پیغام به همه ماست که اگر میخواهید با من حسین بن علی(ع) جوش بخورید و پیوند و ارتباط برقرار کنید، باید اهل فضیلت باشید.
مثل نان سنگک!
null
نان سنگک تا خمیر و خام است، به سنگها حتی به ریزترین آنها میچسبد، اما همین که پخته شد، خیلی راحت از همه آنها جدا خواهد شد.
انسان هم همینطور است؛ تا خام است، دلبسته و وابسته است، اما همین که پخته شد، خیلی راحت از این چیزهایی که به آنها وابسته و دلبسته است، دل برمیکند.
اصحاب سیدالشهدا(ع) بر اثر آتش عشق اباعبدالله(ع) پخته شده بودند، لذا خیلی راحت از این دلبستگیها، و از عزیزترین کسان و بستگان خود گذشتند.
وقتی هم که تهدید شدند که خانههاشان را خراب خواهند کرد، خیلی سریع و صریح آدرس و نشانی خود را به تیرها بستند و به وسیله کمانها به سوی آنها پرتاب کردند، چون هیچ دلبسته نبودند.
مثل تعویض خودرو!
null
تعویض خودرو را دیدهاید؟ طرف ماشین مدل پایین و فرسوده خود را میبرد و تحویل میدهد و آنگاه پیش چشم خودش شیشهها را خرد میکنند و ماشین را پرس میکنند. صاحب ماشین هم وقتی که میبیند و تماشا میکند لذت میبرد، چون ماشین مدل بالاتری به او میدهند.
و این تعریف دقیق مرگ است.
این بدنها مثل یک ماشین است و یک روزی جمع میشود، خاک میشود، و ما تماشا میکنیم و لذت میبریم. چرا؟ چون یک قالب نورانی و روحانی به ما میدهند.
سّر اینکه اصحاب سیدالشهدا(ع) بیباکانه در برابر تیر و تیغ و نیزه و سِنان سینه سپر میکردند، همین بود که مرگ را خوب فهمیده بودند. ما نیز اگر مرگ را خوب بفهمیم، زندگی برایمان شیرین خواهد شد.
آخرین نظرات