شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد.
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید…
در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.
موضوع: "بدون موضوع"
چکمه های کدخدا
وای که ردپای دزد آبادی ما چقدر شبیه چکمه های کدخداست؟
روزی که ردپای به جامانده، شبیه چکمه های کدخدا بود.
یکی می گفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده!
دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده.
هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه می کرد،
دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست!
مردم پوزخندی زدند و گفتند: کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است. ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست.
از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید. احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت:
دزد او را کشته است،
کدخدا واقعیت را گفت
ولی درک مردم از واقعیت ،فرسنگ ها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون می ترسیدند، چون در آن آبادی دانستن بهایش سنگین
ولی نادانی، انعام داشت.
پس همه عرعرکنان هر روز در خانه کدخدا جمع
هر روز صبح مردی سرکار میرفت و همسرش هنگام بدرقه به او میگفت:
مواظب خودت باش عزیزم. شوهرش هم میگفت: چشم.
روزی همسرش به محل کار شوهرش رفت و از پشت در دید که همسرش با منشی در حال بگو بخند و دلبری از هم هستند.
به خانه برگشت و در راه پیامکی به همسرش زد و نوشت:
«همسرم یادت باشد وقتی صبح سرکار میروی همیشه میگویم مراقب خودت باش، مقصودم این نیست که مواظب باشی در هنگام رد شدن از خیابان زیر ماشین نروی، تو کودک نیستی. مقصودم این است مراقبِ دلت و روحت باش که کسی آن را از من نگیرد. اگر جسمت خداینکرده ناقص شود برای من عزیزی، عزیزتر میشوی و تا زندهام مراقب تو میشوم. پرستار روز و شب تو میشوم. اما اگر قلبت زیرِ مهر کسی برود، حتی اگر تن تو سالم باشد، نه تنها روحم بلکه جسمم هم برای تو نخواهد بود. پس مواظب قلبت بیشتر از همه چیز باش.»
ضرب_المثل
#دوغ_و_دوشاب_پیشش_یکی_است
وقتی که خوبی و بدی افراد توسط شخصی در یک کفه قرار گیرد و درکی از لطف آنها نکند این ضرب المثل در مورد او به کار برده می شود.
دوغ که از مشتقات ماست پس از گرفتن کره بوده و توسط گله داران تهیه می شود بیشتر به مصرف تغذیۀ سگان گله می رسد یا دور ریخته می شود ولی دوشاب یا شیره که از پختن آب انگور به دست می آید و بدلیل آنکه مواد اولیه و وسایل تهیه و تدارک آن برای گله دارها فراهم نیست در نزد آنان اهمیت زیادی دارد و هرگز دوغ در نزد ایشان نمی تواند جای دوشاب را بگیرد.
همچنین مصرف دوشاب علاوه بر آنکه ذائقه را شیرین می کند در سرمای سخت زمستان در کوهستان ها بر میزان کالری و حرارت بدن می افزاید.
خلاصه این ضرب المثل کنایه از این دارد که کسی که فرق دوغ و دوشاب را نمی شناسد عمل شما را در هر صورتی بی اهمیت می داند…
مقام معظم رهبری (دام ظله العالی)
? اگر شما اهل شبکه های اجتماعی هستید و اهل فضای مجازی هستید، خوب میفهمید و خوب میدانید که بنده کجا را دارم اشاره میکنم؛ از همهی طُرق دارند استفاده میکنند که ایمان اسلامی ما را متزلزل کنند.
#طنز_جبهه
? سر به سر عراقی ها
? هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم. گوشی بی سیم را گرفتم، روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: ” صفر من واحد. اسمعونی اجب” بعد از چند بار تکرار صدایی جواب داد: “الموت لصدام”
? تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت. از رو نرفتم و گفتم: ” بچه ها، انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم.” به همین خاطر در گوشی بی سیم گفتم: “انت جیش الخمینی”
طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت: “الموت بر تو و همه اقوامت”
? همین که دیدم هوا پس است، عقب نشینی کرده، گفتم: “بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم.” ولی او عکس العمل جدی نشان داد و اینبار گفت: “مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود می کنیم. نوکران صدام، خود فروخته ها…”
? دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بی سیم را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها نکردیم. ?
⏪ منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران
« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن » ?
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:1⃣2⃣
✍ کلہ پاچہ فرمانده
? مرتب مے گفت : من نمے دونم ، باید هر طور شده کلہ پاچہ پیدا کنے !گفتیم: آخہ آقا شــاهرخ تو این وضعیت غذا هم درست پیدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد . گذاشتم داخل یک قابلمــہ ، بعد هم بردم مقرّ شــاهرخ و نیروهاش . فکر کردم قصد خوشــگذرانے و خوردن کلہ پاچہ دارند .
? شــاهرخ رفت ســراغ چهار اسیرے کہ صبح همان روز گرفتہ بودند . آنہا را آورد و روے زمین نشــاند . بعد شروع بہ صحبت کرد: خبر دارید دیروز فرمانده یکے از گروهان هاے شــما اسیر شد . اسراے عراقے با علامت ســر تأیید کردند . بعد ادامہ داد : شــما متجاوزید . ما شما را مےکشیم و مےخوریم !! مترجمے هم صحبت هاے شاهرخ را بہ عربے ترجمہ مےکرد . عراقیہا ترســیده بودند و گریہ مےکردند .
? شاهرخ رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت : فکر مےکنید شــوخے مےکنــم ؟! این چیه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد : این زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشــان داد و گفت: شما باید بخوریدش ! من و بچــه هاے دیگہ مرده بودیم از خنده .
? وقتے اسرا حسابے ترسیدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند . ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار اســیر را آزاد کرد . ازش پرسیدم : این کلہ پاچہ ، ترسوندن عراقیہا ، آزاد کردنشون !؟ براے چے این کارها رو کردے ؟!
? شــاهرخ خنده تلخے کرد و گفت : ببین ، دشــمن از ما نمے ترســه ، مےدونہ ما قدرت نظامے نداریم . نیروے نفوذے دشــمن هم خیلے زیاده . ما باید یہ ترسے تو دل نیروهاے دشمن مےانداختیــم . مطمئن باش قضیہ کلہ پاچہ فرماندشون خیلے سریع بین نیروهاے دشمن پخش مےشہ !!!
ادامه دارد
منبع:
? کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
? کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
پیشنهاد_مطالعه
? کتاب “خرمشهر، پایتخت جنگ"، نویسنده : قاسم یاحسینی، انتشارات سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران، معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی، نشر شاهد
✍ این کتاب روایت داستانی از نامه ها، خاطرات، دست نوشته ها، یاداشتهای روزانه و دو وصیتنامه از شهید بهروز مرادی است که به سعی سید قاسم سید حسینی گردآوری و تدوین شده است.
یقینا امام زمان در پیادهروی اربعین حاضرند/ توجه به این حضور، ما را نورانیتر میکند
? طبق روایت، دعوتکنندۀ مجلس روضۀ اربعین، پدر امام زمان است. مگر ممکن است پدر مردم را دعوت کند و مردم بیایند، اما پسرشان حاضر نباشند؟! محال است.
? مگر ممکن است امام زمان در بزرگترین مجلس روضه و میعادگاه عزاداران جدشان حاضر نباشند و از مهمانان تشکر نکنند؟! محال است.
? در پیادهروی اربعین این حضور را حس کنید و با توجه به آن بهرهی خودتان از پیادهروی را دوچندان کنید.
اربعین علیرضا_پناهیان 94.7.17
یکی را گفتند :
چگونه تنهایی را تحمل میکنی؟
گفت: من همنشین خدایم هستم ?
هر وقت خواستم او با من سخن بگوید، قرآن میخوانم…
و هرگاه بخواهم من با او سخن بگویم
نماز میخوانم…
آخرین نظرات