حکایتی تاریخی
در ایران از دیرباز مثلی در میان مردمان رواج داشته است که
#سحرخیزباش_تاکامرواباشی. ریشه این امر را میتوان در داستانهای تاریخی بدین صورت به دست آورد:
بزرگمهر که وزیر انوشیروان بود، همیشه پیش از این که شاه از خواب بیدار شود، به قصر انوشیروان میرفت و کارهایش را شروع میکرد. هر وقت هم انوشیروان را میدید میگفت: «سحر خیز باش تا کامروا باشی». تکرار این حرف باعث رنجش خاطر انوشیروان شده بود اما چون بزرگمهر را دوست داشت و به او نیازمند بود، چیزی نمیگفت. انوشیروان نقشهای کشید و در یکی از روزها که بزرگمهر در تاریک روشن صبحگاهی از خانه خارج شده بود، چند نفر را بعنوان دزد سر راه او قرار داد. دزدها بر سر او ریختند و لباس گران قیمت و اشیای با ارزشی را که همراه داشت دزدیدند؛ انوشیروان که به دنبال فرصتی میگشت تا زهر خود را خالی کند، تا بزرگمهر را دید پوزخندی زد و گفت: «چه شده؟ شنیدهام که دزدان به سرت ریختهاند و همه چیزت را به غارت بردهاند؛ این هم نتیجه سحرخیزی. آیا باز هم میگویی سحر خیز باش تا کامروا باشی؟» بزرگمهر گفت: «بله، باز هم میگویم سحر خیز باش؛ دزدها از من سحرخیزتر بودند، به همین دلیل به آن چه که میخواستند رسیدند و کامروا شدند».
آخرین نظرات