#صحبت_کردن_امام_علی_با_جمجمه_انوشیروان
از عمار نقل شده که روزی امیر المومنین علیه السلام در مسیر خود به جبهه ی صفین وارد شهر مدائن شده و در ایوان کسرى فرود آمد در حالى که دلف بن بحیر با آن حضرت بود. بعد از خواندن نماز، با جماعتى از اهل ساباط حرکت کرد و به دلف بن بحیر فرمود: تو هم با ما حرکت کن . همه با هم حرکت کردند و از تمام منزل ها و کاخ هاى کسرى بازدید کردند و به دلف فرمود: کسرى در این مکان فلان چیز را داشت و در آن مکان فلان چیز را گذاشته بود.
دلف تمام اخبار غیبى آن حضرت را تصدیق کرد و گفت : یا امیر المومنین ! چنان خبر مى دهى گویا خود شما آن چیزها را در آن جاها گذاشته اید.
در بین حرکت خود، به جمجمه پوسیده اى رسیدند. به یکى از اصحاب فرمود: این جمجمه را بردار و داخل ایوان بیاور. خود حضرت هم داخل ایوان شدند و نشستند. بعد فرمود: طشت آبى بیاورید و جمجمه را داخل آن بگذارید.
سپس رو به آن جمجمه کرد و فرمود: ترا قسم مى دهم خبر دهى من کیستم و تو چه کسى هستى ؟ در این حال جمجمه با زبان فصیح با زبان فصیح گفت : اما تو امیر المومنین و سید وصیین و امام متقین هستى و من هم بنده تو کسرى انوشیروان (پادشاه بزرگ دنیا) مى باشم .
حضرت احوال او را پرسید. در جواب گفت : یا على ! من پادشاهى عادل و مهربان براى رعیت بودم ؟! ظالم نبودم و از ظلم دیگران هم ناراحت مى شدم ؟! اگر چه حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم در زمان پادشاهى من متولد شده و کوشش زیادى کردم که به او ایمان آورم . ولى ریاست و حکومت و عشق به دنیا مرا مشغول کرد و آخر الامر به دین مجوس از دنیا رفتم . چقدر سخت است که نعمت بزرگ رسالت و رهبرى را از دست دادم و به او ایمان نیاوردم و خود را از سعادت و بهشت محروم کردم .
اما خداوند با این کیفر، مرا از عذاب و آتش نجات داد؛ زیرا در میان رعیت با عدل و انصاف رفتار مى کردم ؟! اگر چه در دوزخ هستم ولى آتش بر من حرام است و مرا نمى سوزاند. دائما حسرت مى خورم که چرا ایمان نیاوردم ؛ زیرا اگر ایمان آورده بودم الان در ردیف دوستان و طرف داران شما به حساب مى آمدم .
? منابع: لئالى ، ج 4، ص 327؛بحارالانوار، ج 41 ،ص213-214؛ منهاج البراعه، ج 4، ص 272
? در کانال ? داستانڪ ?
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید ↙
آخرین نظرات