❃↫ ? « بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن » ? قسمت 14
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
✍ توبه
? شاهرخ ادامه داد شما نمی دانی توی این کابارهها و هتلهای تهران چه خبره ، اکثر این جور جاها دســت یهودی هاســت ، نمیدونید چقدر از دخترای مسلمون به دست این نا مسلمونها بی آبرو میشن . شــاه دنبال عیاشی خودشه ، مملکت هم که دست یه مشت اسرائیل ، این وسط دین مردمه که داره از دست میره . و وقتی بحث به اینجا رســید حاج آقا داشــت خیره خیره تو صورت شاهرخ نگاه میکرد ، بعد گفت : آقا شاهرخ ، من شما را که میبینم یاد مرحوم طیب میافتم .
? حاج اقا ادمه داد : طیب در روزگار خودش گنده لاتی بود ، مدتی هم وابسته به دربار،حتــی یکبار زده بود تو گوش رئیس پلیس تهران ، ولی کاری باهاش نداشــتند . همین آقای طیب را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند : شــرط آزادی تو ، اینه کــه به خمینی دشــنام بدی . بعد هم بگی که من از او پــول گرفتم تا مردم را به خیابانها بریزم ، اما او عاشــق امام حســین (ع) و آزاد مرد بود . قبول نکرد . گفت: دروغ نمی گم . توی همین تهران هم طیب رو به رگبار بستند . بعد ادامه داد: طیب این درس عاشورا را خوب یاد گرفته بود که مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است .
? ســه روز از عاشــورا گذشته . شــاهرخ خیلی جدی تصمیم گرفته بود . کار در کابــاره را رهــا کرد . فردا صبح هم رفتیم مشهد . وارد صحن اسماعیل طلائی شدیم . یکدفعه دیدم کنار درب ورودی ، شاهرخ روی زمین نشست . رو به سمت گنبد . خیره شد به گنبد و شروع کرد با آقا حرف زدن . مرتب می گفــت: خدا ، من بد کردم . من غلط کردم ، اما می خوام توبه کنم . خدایا منو ببخش ! یا امام رضا (ع) به دادم برس . من عمرم رو تباه کردم . اشــک از چشمان من هم جاری شد . شاهرخ یکساعتی به همین حالت بود . خلاصه دو روز مشهد بودیم و بعد برگشتیم تهران ، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد . همه خلافکارهای گذشته را رها کرد .
ادامه دارد
منبع:
? کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
? کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
? جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات ?
@khatere_shohada
آخرین نظرات