عمر گرانمایه
? عمر گرانمایه
دو برادر بودند که یکی خدمتگزار پادشاه بود و دیگری با زحمت و نیروی بازو، روزی خود را در می آورد. یک بار برادر ثروتمند به برادر فقیر گفت: چرا خدمت پادشاه را نمی کنی تا از سختی و زحمت کار کردن رها شوی؟
برادر فقیر گفت: تو چرا کار نمی کنی تا از خواری و حقارت خدمت کردن رها شوی؟ زیرا افراد فرزانه گفته اند: اگر نان خود را بخوری و گوشه ای بنشینی از این که کمربندی از جنس طلا ببندی و خدمت دیگران را کنی بهتر است.
? به دست آهن تفته کردن خمیر
? به از دست بر سینه پیش امیر
? عمر گرانمایه در این صرف شد
? تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
? ای شکم خیره به تایی بساز
? تا نکنی پشت به خدمت دو تا
? #گلستان، باب اول
✍ سعدی
@Dastanhaykotah
آخرین نظرات