لیوانی #چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد نظرم را به خودش جلب کرد
دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی #لیوان را دور زد
گاهی می ایستاد و دو طرفش را #نگاه میکرد . یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع . از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد.
او #قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد و مسیری طولانی و بی #پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت ” سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر”
ما #انسان ها هم اگر #قابلیت های خودمان را می شناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم . هیچگاه درجا نمیزدیم
? لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
? به ما بپیوندید در کانال نکته های ناب ↶
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
━━━━━━━━━━━━
آخرین نظرات