مکافات عمل
#لقمه_ای_نان ?
در زمان جوانی، درویشی پیش من آمد و اثر گرسنگی در من دید.
مرا به خانه خود خواند و گوشتی پخته پیش من نهاد که بو گرفته بود و مرا از خوردن آن، کراهت می آمد و رنج می رسید.
درویش که آن حالت را در من دید، شرم زده شد و من نیز خجل گشتم….
برخاستم و همان روز، با جماعتی از یاران، قصد «قادسیه» کردیم.
چون به قادسیه رسیدیم راه گم کردیم و هیچ گوشه ای برای اقامت نیافتیم…
چند روز صبر کردیم تا به شرف هلاک رسیدیم. پس، حال چنان شد که از فرط گرسنگی، سگی به قیمت گران خریدیم و بریان کردیم …
و لقمه ای از آن، به من دادند. خواستم تا بخورم، حال آن درویش و طعام گندیده یادم آمد. با خود گفتم؛ این ، جزای آن است که این درویش، آن روز از من خجل شد…
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
آخرین نظرات