? یک روز رضا شاه دستور داده بود برای وی شیر بیاورند.
چون از درباریان کسی جرأت نداشت درباره آن توضیح بخواهد، نتوانستند بفهمند که منظور اعلی حضرت چه نوع شیری است.
ناچار رئیس کل شهربانی که مرجع کلیه اوامر دربار بود، به رئیس کشاورزی مازندران دستور داد که به هر نحوی که هست، شیری را از جنگل گرفته، زنجیر کنند و آنرا به تهران بفرستند.
اتفاقا یکی از مهندسین راه آهن شمال، شیری داشت که آنرا از او خریدند و رئیس کل شهربانی، یک پیاله شیر جوشیده گاو و یک شیر آب انبار هم تهیه کرد و به همراه شیر جنگل به حضور اعلی حضرت برد.
اعلی حضرت پرسید اینها چیست؟
رئیس شهربانی عرض کرد قربان، اینها همه شیر است!
شاه با دیدن آنها با صدای بلند خندید و گفت من فقط یک پیاله شیر خواسته بودم، آن هم در هفته گذشته، اینها چیست که آوردی؟
? بهترین حکایت های تاریخ
✍ رضا سلیمی همدانی
─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─
آخرین نظرات