سمت خدا

|خانه
خاطرات شهید خرازی 18
ارسال شده در 23 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃

✫⇠ #خاطرات_شهید_حسین_خرازی

✫⇠قسمت: 18
✍ خاطرات کوتاه از شهید

? هواپیماها می آمدند، بمب می ریختند، می رفتند. بی سیم زد «از فرمانده ها کیا اون جان ؟ » گفتم «قوچانی و آقاییو چند نفر دیگه.» گفت « به جز قوچانی بقیه بیان عقب. یه ماموریت تازه براتون دارم.»
نشسته بود کنار بی سیم. ما را که دید بلند شد. گفت « همه اومده ن ؟ » گفتیم « همه هستن حسین آقا.» نشست. ما هم نشستیم. گفت « ماموریت اینه این که همه تون می شینین این جا، تشریف نمی برید جلو، تا من بگم.» به هم نگاه می کردیم. گفت « چیه ؟ چرا به هم نیگا می کنید؟ می رید اون جلو، دور هم جمع می شید؛ اگه یه بمب بشینه وسطتون، من کی و بذارم جای شماها؟ از کجا بیارم؟»
★★★★★★★★★★
? فرقی نمی کرد. عملیات، تک، پاتک. هرچی که بود باید بعدش جنازه ها را جمع می کردیم. می آوردیم عقب همه را. گفت « پس علی کو؟» علی قوچانی شهید شده بود. با گلوله مستقیم تانک. جنازه نداشت. رفت یکی یکی روی جنازه هارا زد کنار. پیدایش نکرد. حالا جنازهاش را از من می خواست. گفت « باید بری بیاریش عقب. » نمی توانستم بگویم جنازه ندارد. گفتم« اون جا رو عراقی ها آب انداختند. نمی شه بریم بیاریمش. »
★★★★★★★★★★
? پست نگهبانی ما شب بود. کنار اروند قدم می زدیم. یکی رد می شد، گفت « چه طورین بچه ها ؟ خسته نباشید. « دست تکان داد، رفت. پرسیدم «کی بود این ؟ » گفت « فرمانده لشکر » گفتم« برو ! این وقت شب؟ بدون محافظ؟»
★★★★★★★★★★
? گفت « اتوبوس خوبه. با اتوبوس می ریم.» می خواستیم برویم مرخصی، اصفهان. گفتم « با اتوبوس ؟ تو این گرما؟» گفت « گرما ؟ پس این بسیجی ها چی کار می کنن؟ من یه دفعه با هاشون از فاو اومدم شهرک، هلاک شدم. اینا چی بگن ؟ با همون اتوبوس می برمت که حالت جا بیاد. بچه های لشکر هم می بینندمون، کاری داشتند می گن.»
★★★★★★★★★★
? با هم برگشته بودیم اصفهان ولی دلم تنگ شده بود. رفتم دم خانه شان ببینمش. پدرش گفت « خدا خیرت بده یه دقیقه تو خونه بند می شه مگه ؟ خودت که بهتر می دونی نرسیده می ره خونه ی بچه های لشکر که تازه شهید شده ن یا می ره بیمارستان سر میزنه.» گفتم « حالا کجاس؟» گفت « این دوستتون که تازه شهید شده، بچه ش دنیا اومده رفته اسم اونو بذاره.» گفت « اسمشو گذاشتم فاطمه. نبودی ببینی. این قدر ناز بود.»

ادامه دارد
منبع:

http://www.sarbazaneislam.com/khaterat-shahid-kharazi.html

? جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات ?

@khatere_shohada

نظر دهید »
کلام شهید 
ارسال شده در 23 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#کلام_شهید
تقوای خدا را پیشه کنید و خانه دل را برای او خلوت کنید…
وقتی دل از یاد خدا غافل شد، آنگاه خانه شیطان می‌گردد و شما را تباه می‌کند…
از معصیت بپرهیزید که خود حقیقت تقوا است…
معصیت انسان را ذلیل و پست و بی‌مقدار و ناتوان می‌سازد. در صورت توفیق توبه، آثار تکوینی گناه، انسان را از طی کردن بسیاری از مراحل محروم می‌سازد…
مطالعه دو کتاب ارزشمند “گناهان کبیره” و “قلب سلیم” را به جوانان پیشنهاد می‌کنم، امیدوارم از آن غافل نشوید…

? شهید سید احمد رحیمی
@khatere_shohada

نظر دهید »
اول فکر بعد... 
ارسال شده در 23 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#در_مورد_هر_چیزی_اول_فکر_کنیم

ﭘﺴﺮ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ #ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮپیچ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ کرد

ﭘﺪﺭ ﺩﺭﺟﺎ ﻓﻮﺕ کرد ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ که زخمی شده بود ﺗﻮﺳﻂ #ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ_ﺍﻣﺪﺍﺩی ﻧﺠﺎﺕ پیدا کرد ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ داده شد

وقتی #ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ #ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ آمد ، ﻣﺘﻮﺟﻪ شد ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ، ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ

شاید برایتان #سوال پیش آمده باشد ، ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ #ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ؟

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ بدون تحقیق ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ ﻣﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭد . آیا از شما ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ شاید ﺭﺋﯿﺲ #ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﯾﮏ خانم ﺑﺎﺷﺪ؟

ﺑﻠﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ #ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ . ﻣﮕﺮ ﻓﻘﻂ یک #ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺎﺷﺪ؟ ﺍﻣﺮﻭﺯه ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ قضاوت ها هستیم …

✍ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
✍ به ما بپیوندید در کانال نکته های ناب ↶

http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50

━━━━━━━━━━━━

نظر دهید »
دزد سر گردنه
ارسال شده در 23 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#قدیم_دزد_سر_گردنه_هم_معرفت_داشت

روزی دزدی در مجلسی پر از ازدحام جمعیت با زیرکی کیسه ی سکه مردی #غافل را دزدید

هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد و دید بالای سکه ها کاغذیست که بر آن #نوشته شده است : #خدایا به #برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما

کمی #فکر کرد و بعد کیسه سکه را به صاحبش باز گرداند ، دوستانش او را #سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد

#دزد_کیسه جواب داد صاحب این کیسه اعتقاد داشته که دعا ، دارایی او را نگهبان است و او با این دعا به خدا باور قلبی دارد

من دزدِ دارایی او بودم نه دزدِ دین او. اگر کیسه را به او پس نمیدادم ، باورش نسبت به #دعا و خدا سست می شد . آن گاه من دزد باورهای او هم بودم. و این دور از #انصاف است!

کاری نکنیم که آدمها باورشان سست شود.

✍ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
✍ به ما بپیوندید در کانال نکته های ناب ↶

http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50

━━━━━━━━━━━━

نظر دهید »
جمجمه انوشیروان
ارسال شده در 23 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#فوق‌العاده

#حتما_بخونید_و_از_دستش_ندید

#صحبت_کردن_امام_علی_با_جمجمه_انوشیروان

از عمار نقل شده که روزی امیر المومنین علیه السلام در مسیر خود به جبهه ی صفین وارد شهر مدائن شده و در ایوان کسرى فرود آمد در حالى که دلف بن بحیر با آن حضرت بود. بعد از خواندن نماز، با جماعتى از اهل ساباط حرکت کرد و به دلف بن بحیر فرمود: تو هم با ما حرکت کن . همه با هم حرکت کردند و از تمام منزل ها و کاخ ‌هاى کسرى بازدید کردند و به دلف فرمود: کسرى در این مکان فلان چیز را داشت و در آن مکان فلان چیز را گذاشته بود.
دلف تمام اخبار غیبى آن حضرت را تصدیق کرد و گفت : یا امیر المومنین ! چنان خبر مى دهى گویا خود شما آن چیزها را در آن جاها گذاشته اید.
در بین حرکت خود، به جمجمه پوسیده اى رسیدند. به یکى از اصحاب فرمود: این جمجمه را بردار و داخل ایوان بیاور. خود حضرت هم داخل ایوان شدند و نشستند. بعد فرمود: طشت آبى بیاورید و جمجمه را داخل آن بگذارید.
سپس رو به آن جمجمه کرد و فرمود: ترا قسم مى دهم خبر دهى من کیستم و تو چه کسى هستى ؟ در این حال جمجمه با زبان فصیح با زبان فصیح گفت : اما تو امیر المومنین و سید وصیین و امام متقین هستى و من هم بنده تو کسرى انوشیروان (پادشاه بزرگ دنیا) مى باشم .
حضرت احوال او را پرسید. در جواب گفت : یا على ! من پادشاهى عادل و مهربان براى رعیت بودم ؟! ظالم نبودم و از ظلم دیگران هم ناراحت مى شدم ؟! اگر چه حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم در زمان پادشاهى من متولد شده و کوشش زیادى کردم که به او ایمان آورم . ولى ریاست و حکومت و عشق به دنیا مرا مشغول کرد و آخر الامر به دین مجوس از دنیا رفتم . چقدر سخت است که نعمت بزرگ رسالت و رهبرى را از دست دادم و به او ایمان نیاوردم و خود را از سعادت و بهشت محروم کردم .
اما خداوند با این کیفر، مرا از عذاب و آتش نجات داد؛ زیرا در میان رعیت با عدل و انصاف رفتار مى کردم ؟! اگر چه در دوزخ هستم ولى آتش بر من حرام است و مرا نمى سوزاند. دائما حسرت مى خورم که چرا ایمان نیاوردم ؛ زیرا اگر ایمان آورده بودم الان در ردیف دوستان و طرف داران شما به حساب مى آمدم .

? منابع: لئالى ، ج 4، ص 327؛بحارالانوار، ج 41 ،ص213-214؛ منهاج البراعه، ج 4، ص 272

#با_فروارد_کردن_پست‌ها

#ما_را_حمایت_کنید ?

#کپی_بدون_لینک_ممنوع ?

? در کانال ? داستانڪ ?
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید ↙

http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2

نظر دهید »
بیماری گال
ارسال شده در 21 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#طنز_جبهه

? گال

? تو منطقه بیماری « گال » راه افتاده بود. آنهایی که این بیماری را گرفته بودند، قرنطینه کرده بودند.

? شب بود. خسته بودم. هوا هم خیلی سرد بود. بچه ها همه توی سنگر خوابیده بودند. جا هم نبود. با خودم فکر کردم چطوری برای خودم جایی دست و پا کنم.

? رفتم وسط بچه ها دراز کشیدم و شروع کردم به خاراندن. بچه ها به خیال اینکه منم «گال» دارم همه از ترس رفتند بیرون. من هم راحت تا صبح خوابیدم.

⏪ منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

@khatere_shohada

نظر دهید »
خاطرات شهید خرازی 19
ارسال شده در 21 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃

✫⇠ #خاطرات_شهید_حسین_خرازی

✫⇠قسمت: 19
✍ خاطرات کوتاه از شهید

? گفتم پدرشم، با من این حرف ها را ندارد. گفتم حسین، بابا ! بده من لباساتو می شورم» یک دستش قطع بود. گفت « نه چرا شما؟ خودم یه دست دارم با دوتا پا. نیگا کن.»
نگاه می کردم. پاچه ی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت.لباس هایش را پامال می کرد. یک سرلباس هایش را می گذاشت زیر پایش، با دستش می چلاند.
★★★★★★★★★★
? بعد خواندن عقد، امام یک پول مختصری بهشان داد، بروند مشهد، ماه عسل. پول را داده بود به احمد آقا. گفته بود« جنگ تموم بشه، زیارت هم می ریم.» با خانمش دوتایی رفتند اهواز.
★★★★★★★★★★
? داماد شده بود. خیلی فکر کردیم برایش هدیه چی ببریم. هدیه ی بهتری پیدا نکردیم ؛ یک مسلسل بود با سیصد تا فشنگ.
★★★★★★★★★★
? من را کشید یک گوشه، گفت « مادر! من باهاش صحبت کرده ام. این جور که فهمیدم چیز مهمی هم نبوده. سر یه چیز کوچیک بحثشون شده. دلش می خواد برگردن سر خونه زندگیشون. تو هم با خانمش صحبت کن. » ساکش را برداشت. در را باز کرد که برود. گفت «مادر! ببینم چی کار می کنی ها.»
★★★★★★★★★★
? یک اتاق کوچک بهم داده بودند. تویش وسایل بچه ها را تعمیر می کردم ؛ چراغ والور، کلمن، چراغ قوه. یک اتاق، اتاق که نه، پستویی هم گوشه اش بود. جای دنجی بود. حسین آن جا را خیلی دوست داشت.گاه گاهی می آمد می رفت آن تو، در را می بست، حالا یا مطالعه می کرد یا می خوابید. یک چای استکانی قند پهلو هم بهش می دادم که بیش تر کیف می کرد. گفت « منتظرم ها. » می گفت بیا ببرمت قرارگاه. فکر می کردم «من پیرمرد چراغ ساز رو چه به قرارگاه.» من را نشاند آن بالا، خودش رفت دم در نشست.
نشسته بودم کنار محسن رضایی و آقا رحیم خنده ام گرفته بود. برمی گشتیم. دژبان دم در شهرک، باهاش حال و احوال کرد. یک نگاه به من کرد، پرسید « ایشون با شمان؟ » گفت« من با ایشونم.»

ادامه دارد
منبع:

http://www.sarbazaneislam.com/khaterat-shahid-kharazi.html

? جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات ?

@khatere_shohada

نظر دهید »
نامه های ناشناس
ارسال شده در 21 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#پیشنهاد_مطالعه

? کتاب “نامه های ناشناس"، از مجموعه “سرداران ایران"، نویسنده: مرثا صامتی، انتشارات امیرکبیر
✍ در این کتاب، بخش‌هایی از زندگی #شهید_حسین_خرازی در قالب داستان بیان شده است.
کتاب حاضر، جلد هشتم از مجموعه “سرداران ایران” است و با هدف آشنایی نسل جوان با آرمان‌ها، «اندیشه‌ها»، مبارزات و از خودگذشتگی‌های این سرادر در دفاع از ایران و بیرون راندن دشمن از خاک این سرزمین تدوین شده است.
نگارنده در این نوشتار می‌کوشد تا در قالب داستان، واقعیت‌هایی از زندگی و شخصیت #شهید_حسین_خرازی را بیان کرده و طی شش نامه وی را به صورت کاملاً دقیق به مخاطب بشناساند.

@khatere_shohada

نظر دهید »
نامه های ناشناس
ارسال شده در 21 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

#پیشنهاد_مطالعه

? کتاب “نامه های ناشناس"، از مجموعه “سرداران ایران"، نویسنده: مرثا صامتی، انتشارات امیرکبیر
✍ در این کتاب، بخش‌هایی از زندگی #شهید_حسین_خرازی در قالب داستان بیان شده است.
کتاب حاضر، جلد هشتم از مجموعه “سرداران ایران” است و با هدف آشنایی نسل جوان با آرمان‌ها، «اندیشه‌ها»، مبارزات و از خودگذشتگی‌های این سرادر در دفاع از ایران و بیرون راندن دشمن از خاک این سرزمین تدوین شده است.
نگارنده در این نوشتار می‌کوشد تا در قالب داستان، واقعیت‌هایی از زندگی و شخصیت #شهید_حسین_خرازی را بیان کرده و طی شش نامه وی را به صورت کاملاً دقیق به مخاطب بشناساند.

@khatere_shohada

نظر دهید »
عادت های خوب
ارسال شده در 21 آبان 1397 توسط خورشید در بدون موضوع

لیستی از عادت های خوب رو به زندگی اضافه کنیم

1- هر هفته یک کتاب بخونیم.
2- هر روز نیم ساعت ورزش کنیم.
3- هر شب لیست کارهای فردامون رو بنویسیم.
4- هر شب چند دقیقه روزانه نویسی کنیم.
5- هر روز بیست دقیقه برای یاد گیری یک زبان غیر زبان اصلی مون زمان بذاریم.
6- هر روز ده دقیقه نیایش کنیم.
7- هر روز غذای خونگی و سالم بخوریم.
8- هر روز صبح زودتر بیدار شیم.
9- هر روز حداقل به یک نفر کمک کنیم یا حالش رو خوبتر کنیم.
10- تیکه کلام های نامناسبمون رو از صحبت هامون حذف کنیم.

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 86

آخرین مطالب

  • مرحوم دولابی
  • عجیب ترین معلم دنیا
  • #نحوه_نگهداری_موادغذایی 
  • اصلاح طلب چیست؟  
  • اصلاح طلب چیست؟
  • البته با زانوی خودم
  • داریم..... اما نداریم!!
  • انتقاد رحیم پور از حوزه های علمیه و دانشگاه 
  • بخیل و کفش مهمان
  • نقشه شیطان 

آخرین نظرات

  • خورشید  
    • سمت خدا
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ضرر آب سرد برای دندان
  • MIMSHIN در جهت خنده، رمز خوشبختی 
  • MIMSHIN در اندیشه مثبت
  • MIMSHIN در صدام جاروبرقیه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در زمان در گذر است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در از جهالت تا شهادت
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در ایرانیان از اصالت افتاده اند!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در مقام مخلصین نزد خداوند
  • تســـنیم  
    • نگــــاه خـــــدا...
    در چالش نه به پلاستیک
  • زكي زاده  
    • مائده
    در ظنز جبهه (سیلی)
  • خورشید  
    • سمت خدا
    در وای بر کم فروشی
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در وای بر کم فروشی
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

سمت خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان