#طنز_جبهه ? گال ? تو منطقه بیماری « گال » راه افتاده بود. آنهایی که این بیماری را گرفته بودند، قرنطینه کرده بودند. ? شب بود. خسته بودم. هوا هم خیلی سرد بود. بچه ها همه توی سنگر خوابیده بودند. جا هم نبود. با خودم فکر کردم چطوری برای خودم جایی دست و پا… بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1397, 21"
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_حسین_خرازی ✫⇠قسمت: 19 ✍ خاطرات کوتاه از شهید ? گفتم پدرشم، با من این حرف ها را ندارد. گفتم حسین، بابا ! بده من لباساتو می شورم» یک دستش قطع بود. گفت « نه چرا شما؟ خودم یه دست… بیشتر »
#پیشنهاد_مطالعه ? کتاب “نامه های ناشناس"، از مجموعه “سرداران ایران"، نویسنده: مرثا صامتی، انتشارات امیرکبیر ✍ در این کتاب، بخشهایی از زندگی #شهید_حسین_خرازی در قالب داستان بیان شده است. کتاب حاضر، جلد هشتم از مجموعه “سرداران… بیشتر »
#پیشنهاد_مطالعه ? کتاب “نامه های ناشناس"، از مجموعه “سرداران ایران"، نویسنده: مرثا صامتی، انتشارات امیرکبیر ✍ در این کتاب، بخشهایی از زندگی #شهید_حسین_خرازی در قالب داستان بیان شده است. کتاب حاضر، جلد هشتم از مجموعه “سرداران… بیشتر »
لیستی از عادت های خوب رو به زندگی اضافه کنیم 1- هر هفته یک کتاب بخونیم. 2- هر روز نیم ساعت ورزش کنیم. 3- هر شب لیست کارهای فردامون رو بنویسیم. 4- هر شب چند دقیقه روزانه نویسی کنیم. 5- هر روز بیست دقیقه برای یاد گیری یک زبان غیر زبان اصلی مون زمان… بیشتر »
#خدایا_من_یاغی_نیستم روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بود که شخصی باعجله آمد، #وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد با توجه با این که مرحوم #کاشی خیلی با دقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد ، قبل از اینکه وضوی آخوند تمام… بیشتر »
از بهلول پرسیدند: زندگی آدمی به چه ماند؟ بهلول گفت: به نردبانی دو طرفه که از یک طرف ؛ سن بالا میرود و از طرف دیگر ؛ زندگی پایین می آید ✍ #نکته_های_ناب http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50 بیشتر »
#چه_نعمت_بزرگیه_این_آلزایمر چمدونش رو بسته بودیم ، با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود . کلا یک #ساک داشت ، کمی نون روغنی ، آبنبات ، کشمش و .. گفت #مادر جون ، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم ، #نمیشه بمونم ، دلم واسه #نوه هام تنگ میشه . گفتم… بیشتر »
سربازی از کنار یک ستوان جوان گذشت و به او سلام نظامی نداد.! ستوان او را صدا کرد و با حالتی عبوس به او گفت: «تو به من سلام ندادی. برای همین حالا باید فوراً دویست بار سلام بدی.» در این لحظه ژنرال از راه رسید و دید سرباز بیچاره پشت سر هم در حال دادن سلام… بیشتر »
بخون قشنگه ? پسر بچه ای پرنده زیبایی داشت. او به آن پرنده بسیار دلبسته بود. حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را کنار رختخوابش می گذاشت و می خوابید. اطرافیانش که از این همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی کار می کشیدند. هر وقت پسرک… بیشتر »
مردم کتاب رایگان نمیخوانند ، چون رایگان است . کتاب پولی هم نمیخوانند ، چون گران است . فقط حرف میزنند ، چون مفت است ! البته خیلیا نه همه #با_فروارد_کردن_پستها #ما_را_حمایت_کنید ? ? در کانال ? داستانڪ ? هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و… بیشتر »
آخرین نظرات