#داستان_کوتاه_آموزنده #مکافات_عمل ? ? ? شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم… بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1397, 03"
✨ ? ✨ ? ✨ ? ✨ ? ✨ ? ✨ #درسنامه گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . . . گاهی آرامش داریم، خودمان خرابش میکنیم . . گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هایمان میشویم. . . گاهی حالمان خوب است اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . . گاهی… بیشتر »
? ? چهل حدیث آخرالزّمان: ✳️1- در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله ی غصب و تجاوز است. حضرت محمد(ص) ✳️2- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع) ✳️3- در آخرالزمان، ریا فراوان می شود. حضرت محمد(ص) ✳️4- در آخرالزمان، از اسلام فقط… بیشتر »
? راه مقابلہ با شـــــیطان ? شیخ جعفر شوشترے (ره) : ? هر وقت شـــــیطان وسوسہ کرد و نتوانستید حریف نفس بشوید، هـــــفت مرتبہ بگوئید: ✅ «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلےِّ العَظیم» وقتے این ذکر را… بیشتر »
#طنز_جبهه ? نزد عرفا، ایثار شرک است ? سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذا نیامده بود. گرسنگی بیداد می کرد. ? بالاخره غذا رسید. همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند و تنها یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود و نیامده بود. صدایش کردند نیامد. ? یکی از بچه ها… بیشتر »
مثل سنگ محک! null زرگرها سنگ محک دارند و از آن طریق میفهمند که چه چیزی طلاست و چه چیزی طلا نیست. بهار هم سنگ محک است. هر کس را میخواهی بفهمی آدم است یا نه، ببین در این فصل بهار نسبت به خدا هوایی میشود یا نه؟ عشق و هوس خدا در سر او زنده میشود؟ اگر… بیشتر »
مثل بازار! null کاسبها هرگز دل به مشتریهای عبوری و گذری نمیبندند بلکه هوای مشتریهای ثابت را دارند و در میان جنسها هر چه خوبتر باشد برای مشتریهای ثابت خود میگذارند. و خدا مشتری ثابت و دائم است. و دنیا همان بازار است. الدُنیا سُوقٌ… و ما هم… بیشتر »
مثل کلید! null بچه که بودیم وقتی انگشتری به دست میکردیم و بیرون نمیآمد به بزرگترها نشان میدادیم و آنها هم خیلی سریع انگشت و انگشتری را با کف صابون نرم میکردند و آن وقت راحت بیرون میآوردند. ما باید همانجا یاد میگرفتیم که نرمی و نرمش و مدارا راه… بیشتر »
مثل کمربند! null کمربند ماشین را ببین! اگر نرم نرمک بکشی تا آخر با تو میآید، اما اگر پای شتاب و خشونت در میان باشد همانجا میایستد، ذرهای هم جلو نمیآید، یعنی عقب میرود، اما جلو نه! خب، این یک درس است، درس اخلاق، آن هم با زبان عمل. میگوید: آقای… بیشتر »
مثل امضای دوم! null بعضی چکها دو امضا دارند و تا امضای دوم نباشد، نقد نمیشوند؛ حتی اگر به جای امضای دوم تمام اهل بازار هم امضا کنند، هیچ فایدهای ندارد. بانک فقط صاحب امضا را میشناسد. حال، اتفاقاتی که برای من و تو در زندگی قرار است بیفتد مثل چک دو… بیشتر »
مثل قطره قطره گلاب! null گلاب قطره قطره به دست میآید، آن هم با چه زحمتی! گلچینها اول صبح که میشود به باغ میروند و با چیدن گلها چه خارها که تحمل میکنند، و بعد هم آنها را به دیگ پر از آب ریخته و میجوشانند. آبها بخار شده، و بخارها قطره قطره… بیشتر »
مثل چای قند پهلو! null توی هیئتهای خیلی بزرگ، حتماً دیدهای، یک نفر سینی به دست است و فقط چای میدهد، و خیلی طول نمیکشد که دیگری با ظرفی پر از قند از راه میرسد. حالا بچهها که با هیئت آشنا نیستند تا چای آمد، از قند میپرسند اما بزرگترها چون ماجرا… بیشتر »
مثل جوشکاری! null بچهها به جوشکاری خیلی علاقه دارند، هر چه هم میگویی: پسر جان! نگاه نکن اذیت میشوی. میگوید: دلم میخواهد! خوشم میآید! اما شب که شد ناخوشیها شروع میشود، و چشمدرد امانش را میبرد، و تازه میفهمد که بعضی خوشیها پایان خوشی ندارند. و… بیشتر »
مثل استخر! null چرا استخرها اینقدر زلالاند؟ چرا اینهمه روشن و شفافاند؟ چرا اینهمه پاک و تمیزند؟ چون کریم و بخشندهاند! چون هوای اطرافیان خود را دارند! اطراف استخرها دریچههایی است که دائم به آنها آب میدهند، یعنی استخرها بر خلاف برکهها همهی… بیشتر »
مثل طناب کشی! null بازی طنابکشی را ببین! دو طرف دارد، یکی این طرف، یکی آن طرف. این میکشد، آن هم میکشد. بیچارهها چه زوری هم میزنند و چقدر انرژی هدر میدهند تا اینکه بالاخره یکی پیروز میشود. فرد پیروز هم چیزی در دست ندارد جز یک سر طناب! کشاکشها و… بیشتر »
مثل جنگل! null جنگل، چرا اینقدر سبز و خرم و شاداب است؟ چون تعرّق دارد، یعنی بخارهایی از خود به آسمان میفرستد و به ابرها میرساند؛ ابرها هم کیسه شُل میکنند و میبارند. و این همان معنای سخن حافظ است که میگفت: «ارادتی بنما تا سعادتی ببری» یعنی،… بیشتر »
مثل شکلات! null مادرها را ببین! همین که بچههایشان زمین میخورند، احساس درد میکنند و شیون و زاری به راه میاندازند، خیلی سریع شکلاتی کف دست آنها میگذارند و انگار نه انگار که زمین خوردهاند، یا جاییشان درد میکند، و آرامِ آرام میشوند. هیچ فکر… بیشتر »
مثل کیف قاپ! null وقتی یک کیفقاپِ موتورسوارِ حرفهای با شتاب تمام به سوی شما میآید چه میکنید؟ آغوش باز میکنید یا نه، پرشتابتر از خود او به گوشه و کناری میروید تا ردّ کارش را بگیرد و برود؟ یادمان باشد خشم و عصبانیت کیفقاپ ماهری است که میآید تا… بیشتر »
مثل والیبال! null توی بازی والیبال وقتی توپ را به آن طرف تور پرتاب میکنی از دو حال خارج نیست، یا طرف جواب میدهد یا نمیدهد. اگر جواب داد هیچکدام برنده نیستید، اما اگر جواب نداد شما برندهاید و امتیاز خواهید گرفت. زندگی بیشباهت به این بازی نیست. یعنی… بیشتر »
مثل الاکلنگ! null الاکلنگ دو طرف دارد. یک طرف یکی نشسته است که خود را پایین میکشد تا طرف مقابل بالا برود؛ آنگاه طرف مقابل هم متقابلاً چنین رفتاری خواهد کرد. یعنی هر کدام تلاش میکنند تا دیگری را بالا ببرند، و اینجاست که بازی معنا پیدا میکند و لذتبخش… بیشتر »
#طنز_جبهه ? نزد عرفا، ایثار شرک است ? سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذا نیامده بود. گرسنگی بیداد می کرد. ? بالاخره غذا رسید. همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند و تنها یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود و نیامده بود. صدایش کردند نیامد. ? یکی از بچه ها… بیشتر »
?ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ… ﺑﺒﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ یی ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻟﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻤﺴﺎﺣﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻭست…! ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ، ﻣﺮﺩ… بیشتر »
#حدیث_روز اموالتان رابرای زیارت امام حسین«ع»بفروشید ⭕️امام جعفرصادق«ع»فرمود: اگرمردم به خیروبرکتى که در زیارت حسین بن علی«ع»است آگاهی داشتند،جهت نایل شدن به این زیارت، قطعاً با شمشیرمیجنگیدند و اموال خود را میفروختند و به زیارت آنجناب… بیشتر »
#طنز_جبهه ? نزد عرفا، ایثار شرک است ? سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذا نیامده بود. گرسنگی بیداد می کرد. ? بالاخره غذا رسید. همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند و تنها یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود و نیامده بود. صدایش کردند نیامد. ? یکی از بچه ها… بیشتر »
? طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت: چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم. چون طلبکار را با… بیشتر »
? روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است. فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟… بیشتر »
? کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج روزگارم… نخند… به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب، نخند! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری، نخند! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می… بیشتر »
? در یکی از جاده ها دو پسربچه بازیگوش حرکت می کردند که متوجه شدند دو ظرف بزرگ شیر آماده بارگیری است.این دو بچه برای شیطنت خود را به دو ظرف مخصوص حمل شیر رساندند و داخل هر ظرف یک قورباغه بزرگ انداختند. ظرف ها بارگیری شدند و ماشین مخصوص حمل حرکت کرد.… بیشتر »
#ماجرای_ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ_حافظ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا میرود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ میریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ. ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ… بیشتر »
? سطل زباله ت رو زمین بذار دیروز برای مهمونام یک غذای خوشمزه و خوش عطردرست کردم و بعد از پایان کار، سطل زباله رو دادم به آقای همسر که قبل از اومدن مهمونا ببرن سرکوچه. بعد از اینکه برگشت بهش گفتم بنظرم خیلی مهمه که مهمون که میاد توی خونه، کلی بوی خوب توی… بیشتر »
? در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری… بیشتر »
? اصالت یعنی : نتونی به کسی خیانت کنی، نتونی دل بشکنی، نتونی دورو باشی، نتونی آدما رو بازی بدی و … یعنی برای خودت یک چهار چوب محکم اخلاقی داشته باشی ! چهارچوبی که خودت ، با جهان بینی خودت ، برای خودت تعریف می کنی . بنابر این ، کسی که چهارچوب… بیشتر »
? زﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ.. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.. ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ!! ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ.. زﻥ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﯼ… بیشتر »
? یک روز پادشاهی همراه با درباریانش برای شکار به جنگل رفتند. هوا خیلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و یارانش را از پا در می آورد. بعد ازساعتها جستجو جویبار کوچکی دیدند.پادشاه شاهین شکاریش را به زمین گذاشت، و جام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد ،اما… بیشتر »
? در کوچهای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث میکردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازهاش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «بهترین خیاط شهر» دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازهاش نوشت: «بهترین خیاط کشور» سومین خیاط نوشت: «بهترین… بیشتر »
? شعبده بازی وسط بازار مکاره ایستاد و سه پرتقال از جیب بیرون کشید و شروع کرد به اجرای تردستی با آن ها. مردم شگفت زده از نرمی و ظرافت حرکات او، گِردَش حلقه زدند. مردی که نزدیک نویسنده ایستاده بود گفت: “این چیزی است که زندگی کم و بیش به آن شبیه است. ما… بیشتر »
? مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند عده ای از آنها… بیشتر »
? بایزید بسطامی شبی با خدای خود خلوت کرد آتش عشق خدا در درونش زبانه می کشید و مرتب گریه می کرد. از روی درماندگی زبان به شِکوه گشود و گفت بارخدایا تا به کی در آتش عشق تو سوزم؟ به سویش ندا آمد که ای بایزید هنوز توییِ تو، همراه توست. اگر خواهی که به ما… بیشتر »
#طنز صرفاً_جهت_خنده ? مردی در کنار چاه زنی زیبا دید ، از او پرسید : زیرکی زنان به چیست؟ زن داد و فریاد کرد و مردم را فراخواند ، مرد که بسیار وحشت کرده بود پرسید : چرا چنین میکنی؟ من که قصد اذیت کردن شما را نداشتم ،دیدم خانم محترم و زیبارویی هستی ،… بیشتر »
? روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى میگذشت. در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى در آنجا زندگى میکرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و… بیشتر »
? روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی رااز عالم غیب شنید: « ای مردهرچه همین الآن آرزو کنی، به تو داده میشود.» مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود. در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد.… بیشتر »
?ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ… ﺑﺒﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ یی ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻟﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻤﺴﺎﺣﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻭست…! ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ، ﻣﺮﺩ… بیشتر »
✍ متنی بسیار زیبااااا ? اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ “ﻏﯿﺒﺖ” ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ… ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ… بیشتر »
? روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم …. دوستش دوباره پرسید خب ، چه شد ؟ ملا جواب داد بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم… بیشتر »
? پسر و دختر کوچکی مشغول بازی با هم بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چندتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد … پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر… بیشتر »
#شعر در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند داد میزد خواندهام هفتاد سال، هرشب نماز پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات گفت من در طول عمرم گر زدم یک… بیشتر »
? زمانیکه اسکندر مقدونى وارد تخت جمشید شد و دید مردم هیچ چیز از خزانه برنداشته اند پرسید،: پس چرا دهقانان و فقرا که مى دانند حکومت سرنگون شده و شاه کشته شده خزانه را خالى نکرده اند؟؟ گفتند: ایرانیان با دزدى و غارت بیگانه اند… و هیچکس در این سرزمین… بیشتر »
? «دکتر ویلیام اوسلر، پزشک و مورخ نامی انگلیس، دانشجویی را امتحان میکرد. در حین امتحان از او پرسید که اگر مریضی به فلان مرض دچار شود؛ چه مقدار از فلان دارو برایش تجویز خواهی کرد؟ دانشجو پس از اندکی فکر گفت: بیست و چهار گرم… اتفاقا چهار دقیقه بعد… بیشتر »
? جوانی نزد بهلول آمد و پرسید: من از بدبختی دائم در فکرم که چه خاکی به سر کنم! سبب چیست که پدر می گوید: زن بگیر، درست میشود! بهلول گفت: حکمت آن است که پس از ازدواج دوتایی فکر خواهید کرد که چه خاکی به سر کنید!!! ─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─ بیشتر »
? آنکه الاغ را به پشت بام برد، خودش باید پایین بیاورد در اوایل سلسله قاجاریه یک نفر پهلوان کشتی از شهر اسلامبول به ایران آمد و در منطقه آذربایجان… با هر پهلوان ایرانی که کشتی گرفت همه را مغلوب کرد. در شهر تهران هم مبارز و هماوردی برایش باقی نمانده… بیشتر »
? اولین باری که بین دوراهی قانون و اخلاق قرار گرفتم مربوط به زمانی بود که قاضی بودم و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم. پرونده پسر دوست پدرم را برایم آوردند که من و خانواده ام چند مدتی در خانه آن ها تا پیدا شدن خانه جدید مهمان بودیم. اخلاق… بیشتر »
#هرازگاهی_خودت_را_هرس_کن …. ? هرازگاهی خودت را هَرَس کن… شاخه های اضافیت را بزن… پای تمام شاخه های بریده ات بایست… تمام سختی هایت… دردهایت… باغبانی کن خودت را… خاطرات بدت را… سَبُک کن فکرت را ، از هر چه… بیشتر »
#رسوایی_بزرگ می گویند: مریلین مونرو یک وقتی نامهای به البرت اینشتین نوشت: _فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچههایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو… چه محشری میشوند! اینشتین در جواب نوشت: _ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که… بیشتر »
? ملاحظات شاعرانه! شخصی به شاعری گفت: «شعری بخوان». پرسید: «از متقدمین یا متأخرین؟» پاسخ داد: «از متأخرین». پرسید: «از اشعار خودم بخوانم یا سایرین؟» جواب داد: «از خودت». پرسید: «عربی بخوانم یا فارسی؟» جواب داد: «فارسی». پرسید: «قصیده بخوانم یا غزل یا… بیشتر »
? یک روز رضا شاه دستور داده بود برای وی شیر بیاورند. چون از درباریان کسی جرأت نداشت درباره آن توضیح بخواهد، نتوانستند بفهمند که منظور اعلی حضرت چه نوع شیری است. ناچار رئیس کل شهربانی که مرجع کلیه اوامر دربار بود، به رئیس کشاورزی مازندران دستور داد که به… بیشتر »
? ایثار پسرکی، جامه ای به فقیری داد. خبر به گوش پدر رسید. با پسر، عتاب آغاز کرد. پسر گفت در کتابی خواندم که هر که بزرگی خواهد، باید هر چه دارد ایثار کند؛ من بدین دلیل جامه را ایثار کردم. پدر گفت ای ابله، آن کلمه را به غلط خوانده ای؛ چون ایثار نیست، بلکه… بیشتر »
? پرسیدند دوست بهتر است یا برادر؟ گفت:برادر مانند طلا است و دوست مانند الماس است گفتند چطور؟ گفت طلا اگر بشکند درست میشود اما الماس اگر بشکند هرگز درست نمیشود ─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─ بیشتر »
? آورده اند که خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه سلجوقی به علتی به زندان افتاد . بعد از مدتی نظام حکومت دچار آشفتگی شد و مجددا از او خواستند به شغل سابق خود برگردد خواجه فرمان را قبول نکرد و زندان و گوشه گیری را به وزارت ترجیح داد! دربار ملکشاه دنبال چاره ای… بیشتر »
? قدرت حافظه خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید. پرسید: چرا می گریی؟ - چون به زندگی ام می اندیشم, به جوانی ام, به زیبایی ای که در آینه می دیدم, و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده… بیشتر »
قطعه 598 ? سال 1367 بعد از پذیرش قطعنامه 598 ناگهان ارزش دلار و طلا سقوط وحشتناک شدیدی کرد. بسیاری از افراد که با توجه به روند صعودی طلا و دلار، سرمایهی خود را به دلار و طلا تبدیل کرده بودند با اعلام خبر سقوط دلار وطلا سکته و فوت کردند لذا در بهشت زهرا… بیشتر »
? پیرزنی ٩٠ ساله عکسشو میبره عکاسى میگه اینو برام فتوشاپ کنید. نه آرایشم کنید نه سنم رو کم کنید عکاس میگه پس چیکار کنیم خانوم؟ پیرزنه میگه یه گردنبند الماس و یه انگشتر یاقوت به عکسم اضافه کنید که بعد از مرگم عروسام انقدر بگردن دنبالش تا نفسشون در بیاد… بیشتر »
? مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را… بیشتر »
? خدا به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند ! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد ! مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به او گفت من دیدم… بیشتر »
? اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی، باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …… “پس خیر را بکار، بالای هر زمینی… و زیر هر آسمانی …. برای هر کسی .. “ تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!! که کار نیک هر… بیشتر »
? صاحبدلی روزی به پسرش گفت: برویم زیر درخت صنوبری بنشینیم. پسر در کنار پدر راهی شد. پدر دست در جیب کرد و مقداری سکه طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد. گفت: پسرم می خواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که رفع مشکلی… بیشتر »
? بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم. نگوییم : ببخشید که مزاحمتان شدم. بگوییم : در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود. نگوییم : گرفتارم. بگوییم : راست میگی؟ راستی؟ نگوییم : دروغ نگو. بگوییم : خدا سلامتی بده. نگوییم : خدا بد نده. بگوییم… بیشتر »
? شتر را به نمد داغ میکنند شتری از صاحب خود به شتری دیگر شکایت کرد که همواره بارهای گران بر پشت من میگذارد و مرا طاقت تحمل آن نیست. شتر پرسید: بار او چه چیز است که از حمل آن عاجزی؟ گفت: اغلب اوقات نمک است. گفت: اگر در راه جوی آبی باشد، یکی دو مرتبه… بیشتر »
? نامه ای از یک استاد دانشگاه! معلم های عزیز و پدر مادرهای نازنین لطفا با دقت این متن رو بخونید ? ? معلمهای عزیز سلام! ما سالهاست بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم، اما… ? تصادفات رانندگیمان بیشتر شد ضایعات نانمان بیشتر شد… بیشتر »
? قورباغه و مار قورباغه ای در همسایگی ماری لانه داشت، هرگاه قورباغه بچه ای به دنیا می آورد، مار آمدی و بخوردی. قورباغه با خرچنگی دوست بود.به پیش خرچنگ رفت و گفت :ای برادر ! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بی رحم است. نه در برابرش مقاومت می توانم… بیشتر »
#تلنگر ? گربۀ زاهد در کلیله و دمنه آمده است که کبکی خانۀ خویش را رها کرد و به جایی دور رفت و مدتی بازنگشت. در این میان خرگوشی رسید و در خانۀ او زندگی کرد. وقتی کبک بازگشت از خرگوش خواست که خانه را به او بدهد که سالها در آن زندگی کرده است امّا خرگوش چنین… بیشتر »
? توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم. مجلهای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی یکی گفت: بلند بگو گفتم یک واژهی سه حرفیه، از همه چیز برتر است حاج آقا گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت:… بیشتر »
? کنار خیابون ایستاده بودم که دیدم یه عقب مونده ذهنی که آب دهنش کش اومده بود و ظاهر نامناسب و کثیفی داشت به هر کسی که میرسه با زبون بی زبونی ازش میخواد دگمه بالای پیراهنش رو ببنده، اما چون ظاهرخوب و تمیزی نداشت همه ازش اکراه داشتن و فرار میکردن! دو… بیشتر »
? بزرگترین اختلاس جهان در فنلاند وزیر بهداشت فنلاند، به دلیل کشف فساد مالی اش، مجبور به استعفا شد، این وزیر فنلاندی به هزینه دولت، سه مرتبه با همسر خود، تماس تلفنی بین المللی برقرار کرده بود ! این حادثه باعث خشم و عصبانیت افکار عمومی و مطبوعات فنلاند… بیشتر »
? روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های… بیشتر »
? سمعک مردی متوجه شد که مشکل شنوایی دارد و به دکتر مراجعه کرد. دکتر پس از معاینه او، برایش سمعک تجویز کرد. مرد به مغازه سمعک فروشی مراجعه کرد و قیمت سمعک ها را از فروشنده پرسید. فروشنده پاسخ داد قیمت سمعک ها از یک دلار شروع می شود تا هزار دلار. مرد گفت… بیشتر »
?ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : راز این امیدواری و آرامشی که در وجودت داری چیست؟! گفت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم : ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ… بیشتر »
#شحم: ✅ روغن شحم گاو از بهترین روغن ها ♻️ روغن پی گاو یکی از بهترین روغنها است، و در روایات تأکید بسیاری بر آن شده است. ? در قرآن کریم درباره روغن شحم چنین تعبیری داریم: ((فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ… بیشتر »
? چگونه پیام اربعین را به گوش جهانیان برسانیم؟ ? برای مسیحیان جهان، اربعین را چگونه معرفی کنیم؟ ? #اربعین و رسانه- (5) ⭕️ لااقل یک گروهی از اهالی رسانه، این هدف را در نظر بگیرند که «ما نمیخواهیم پیام اربعین را به هیئتیها و مذهبیها برسانیم! بلکه… بیشتر »
میگویند “اسکندر مقدونی” پس از فتح ایران، در اداره مملکت، سخت درمانده و مستأصل شده بود. ازمشاوران خود پرسید: چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟ یکی از مشاوران میگوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و… بیشتر »
#احکام_شرعی ? محدوده تربت سید الشهدا (علیه السلام) ? سوال: ⁉️محدوده تربتی که خوردن آن به قصد شفا یافتن مستحب است، از مرقد شریف حضرت سید الشهدا (علیه السلام) چقدر است و آیا خوردن مهرهای کربلا نیز همان حکم را دارد؟ پاسخ: ? آیت الله خامنه ای: قدر متیقن،… بیشتر »
#ارسالی_مخاطبان بشما خبر بدم از ابرو ریزی بین المللی توسط دولت، خارج از مرزها صف دینار در نجف ؛ از صبح ساعت 8 تو صف بودم ساعت 6 غروب نوبتم شده . برای دیگر مسلمانهای عالم رفتار ما ایرانی ها سوال شده مردشور این تدبیر دولتی رو ببرن اون از سبد کالای اولیشون… بیشتر »
پیر مرد دانایی به نوه اش گفت : فرزندم تا حالا دانسته ای که بهشت مجانی است و دوزخ را باید با پول خرید نوه اش گفت : پدربزرگ چگونه بهشت مجانی است اما دوزخ رو باید با پول خرید ؟؟؟؟ پیرمرد گفت؟؟؟ پسرم نماز و روزه و کارهای نیک ، بابتشان هیچ پولی پرداخت نمیکنی… بیشتر »
حکایت دولت روحانی ? پسری به خواستگاری دختری رفت خانواده دختر از او پرسیدند:وضع مالی شما چطور است ؟پسر جواب داد :عالیست به او گفتند:تحصیلاتتان به کجا رسیده؟جواب داد ؛تحصیلات عالیه داریم پرسیدند :موقعیت خانوادگی تان چطور است ؟گفت نظیر ندارد به او گفتند… بیشتر »
✅ خرما , آفتاب , شراب …. مردعربی از حضرت علی (ع) پرسید : اگر من آب بنوشم حرام است؟ فرمودند : نه گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ فرمودند: نه گفت: پس چطور اگه ایندو را با هم مخلوط کنم و مدتی در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است ! امیرالمومنین… بیشتر »
? خواندنی ? ? ? شاخص اقتصادی از دید شاه عباس شاه عباس از وزیرش پرسید: امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟ وزیر گفت: الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند. شاه عباس گفت: نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود میبایست کفاشان… بیشتر »
ضرب المثل ? #گدا_به_گدا_رحمت_به_خدا می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود . آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید… بیشتر »
? ⇨﷽ ? حکایت ✨⇐در تحفةالاخوان آمده که مردى زن مؤمنى داشت که در تمام کارهای خود به اسم بارى تعالى مدد میجست و در هر کار بسم الله الرحمن الرحیم می گفت. شوهر از توسل واعتقاد او به بسم الله عصبانی میشد . روزى کیسه کوچکى از زر را به همسرش داد و گفت او را نگه… بیشتر »
? ⇨﷽ ? حکایت بهلول و مرد فقیه ✨⇐آورده اند که فقیهی مشهور از اهل خراسان وارد بغداد شد و چون هارون الرشید شنید که آن مرد به شهر بغداد آمده اورا به دارالخلافه طلبید . آن مرد نزد هارون الرشید رفت . خلیفه مقدم او را گرامی داشت و با عزت او را نزدیک خود نشاند… بیشتر »
#مهربانی_های_صادقانه قرار بود پارچه ی کت و شلواری که به #مدرسه هدیه داده شده بود ، میان شاگردان قرعه کشی شود . معلم گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند وقتی نام #محمد از میان شاگردان بیرون آمد ، خود آقا معلم هم خوشحال شد . چرا که محمد… بیشتر »
#هارون_الرشید_مُرده_است روزی ماموران هارون الرشید ، بهلول را دستگیر کردند و نزد #خلیفه آوردند . سرکرده ماموران گفت این دیوانه در شهر شایعه کرده است که خلیفه مرده است! #هارون خشمگین شد و از #بهلول پرسید برای چه این خبر کذب را در شهر پخش کردی ، در حالی که… بیشتر »
❃↫ ? « بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن » ? ✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر #از_جهالت_تا_شهادت قسمت: 2⃣ ✍ جنگ با ایران ? زمانی که در پادگان راشدیه بودم و آقای حسین اسلامی (زندانی ایرانی) هم حضور داشتند، صدام حسین به اتفاق ملک حسین اردن… بیشتر »
? به سمت #حسین فرار کن… ? یک جوان خدمت امام جواد علیه السلام رسید و عرض کرد : حالم خوب نیست از مردم خسته شدم تهمت، غیبت و… چه کنم؟! #بریده_ام، نفسم بالا نمیآید ? امام جواد علیه السلام فرمودند : فرَّ الی الحسین… به سمت حسین فرار… بیشتر »
? ❌ پایان دیکتاتوری طب شیمیایی نزدیک است . ? پیام یکی از مراجعه کنندگان به طب اسلامی ? گناه ما آدمهای مریض چیه که باید از طب اسلامی دور بشیم، گناه ما آدمهای مبتلا به بیماری های صعب العلاج چیه که علاقه داریم با طب اسلامی درمان بشیم. ? مدت سه سال دکترای… بیشتر »
? امام رضا و فهم اسلام ناب! ◀️ از امام رضا(ع) حدیثی عجیب هست. مأمون از حضرت می پرسد که اسلام ناب را بر من عرضه کنید. ◀️ امام نامه مفصلی می نویسند و از معاد و نبوت و … می نویسند و از نماز و روزه و حج و خمس و زکات می گویند، امّا در پایان نامه جمله بسیار… بیشتر »
✨ ? ✨ ?⇐یکی از فرق های انسان با خدا این است که… ?⇐انسان تمام خوبیها را با یڪ بدی فراموش میڪند! ?⇐خـــدا تمام بدی ها را با یڪ خوبے فراموش میکند! ? ← بہ ما بپیونید → ? @tafakornab بیشتر »
? ? ? مردی ازدواج مجدد?? میکنه و وقتی زن متوجه میشه به روی خودش نمیاره و خودش رو به بی اطلاعی میزنه. شرایط زندگی روز به روز بهتر میشه و ١٦ سال به خوبی و خوشی زندگی میکنند. مرد میمیره و بعد از مراسم خانواده مرد تو خونه جمع میشن و میخوان موضوع ازدواج مجدد… بیشتر »
مثل برف! null برف را ببین! اگر تند و شلاقی ببارد، نمینشیند. برف وقتی مینشیند که آرام و نرم ببارد. حرف هم مثل برف است؛ اگر به قول قرآن کریم نرم و لَیِّن باشد بر دل مینشیند و دلنشین خواهد شد. به همین خاطر خداوند به موسی و هارون فرمود: حال که پیش فرعون… بیشتر »
مثل شمع! null شمع را ببین هر چه به آن نزدیک و نزدیکتر باشی نور و روشنایی بیشتری دریافت میکنی. قرآن کریم میخواهد ما هم از جنس شمع و هم صفت شمع باشیم. میگوید: به گونهای باش که هر کس به تو نزدیکتر بود، بهره و سود بیشتری ببرد. و نزدیکترین کسان به ما… بیشتر »
مثل شب تار! null در یک شب تار و تاریک و ظلمانی که پیرامونات چاه و چاله هم زیاد باشد، البته احتیاط میکنی، میایستی و حرکت نمیکنی. قرآن میگوید: اگر یک مطلبی برایت روشن نبود و تاریک و مبهم بود آنجا هم حرکت نکن! آنجا هم بایست! آنجا هم زود داوری و قضاوت… بیشتر »
مثل زغال خاموش! null زغالهای خاموش را کنار زغالهای روشن میگذارند تا روشن شوند، چون همنشینی اثر دارد. ما هم مثل همان زغالهای خاموشیم؛ پس اگر کنار کسانی بنشینیم که روشناند، نورانیتی دارند و گرما و حرارتی دارند، ما هم به طفیل آنها روشنی میگیریم و… بیشتر »
آخرین نظرات