مثل آب! null آب خیلی لطیف است، اما همین آب لطیف آهن سخت را با همه استحکام و مقاومتش از پای در میآورد. ما هم باید یاد بگیریم که لطافت و نرمش و مدارا حریف را هر قدر هم که صلابت داشته و سرسخت باشد از پای در میآورد. لذا سیدالشهداء(ع) فرمود: هر گاه در کار… بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1397"
مثل جنس پارچه! null هر وقت خواستی پارچهای بخری آن را در دست مچاله کن و بعد رهایش کن، اگر چروک برنداشت جنس خوبی دارد. حال، آدمها همین طور هستند. آدمهایی که بر اثر فشارها و مشکلات، شیوه و اخلاق و رفتارشان عوض میشود و چروک بر میدارند اینها جنس خوبی… بیشتر »
? ارتباط اربعین با مهدویت و امر ظهور، بهشدت مورد غفلت است ? اگر فرهنگ کار تشکیلاتی را در اربعین پیدا نکنیم، برای ظهور آماده نشدهایم ? #اربعین و رسانه- (7) ⭕️ یکی از موضوعات بهشدت مورد غفلت، ارتباط اربعین با مهدویت و امر ظهور است. همایش اربعین در واقع… بیشتر »
? ? ? ? ? ? ? ? ? #دلنوشته ❗️از امام زمانمان غافل نشویم❗️ یه حدیث از پیامبر(صلی الله علیه) هست که میفرمایند: اگر بمیری وبه امام زمانت معرفت نداشته باشی به مرگ جاهلی مرده ای خب حالا چقدر امام زمانتو میشناسی؟ تاحالا راجع به امام غریبت کسب معرفت کرده ای؟!… بیشتر »
┄━•●❥ یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة ❥●•━┄ صدا می آید.. صدای قدم… همانها که می گفتند《قدم قدم با یه علم ان شاءالله اربعین میام سمت حرم..》حال تک به تک،گروه به گروه،موکب به موکب به سمت حرم می روند! پیر و جوان از جان مایه گذاشته،بی… بیشتر »
زمان مانند یک رودخانه است . هرگز نمی توان به یک #آب دوبار دست زد ، آن جریان آبی که از مقابل ما گذشت ، دیگر باز نمی گردد از هر لحظه ی زندگیمان لذت ببریم ? #نکته_های_ناب http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50 بیشتر »
#امان_از_قضاوت_های_ما هیزم شکن صبح که از #خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است . شک کرد که #همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک #دزد راه می رود و مثل دزدی که می خواهد چیزی… بیشتر »
“جمعه"ها باید یک قلم برداشت آغشته کرد به تمامِ رنگهاى پر از امید پر از دوست داشتن و کشید روى هفته اى که براى خودمان خواسته یا ناخواسته، “سیاه و سفید” کردیم “جمعه” ها را باید رنگى سر کرد رنگ دوست داشتن رنگِ امید رنگِ زندگى… بیشتر »
❃↫ ? « بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن » ? ✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر #از_جهالت_تا_شهادت قسمت: 4⃣ ✍ آشنایی با مرحوم ابوترابی ? ابتدا من در پادگان تکریت 5 با مرحوم ابوترابی آشنا شدم ولی قبل از اینکه ایشان را ببینم، دربارهشان شنیده… بیشتر »
❃↫ ? « بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن » ? ✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر #از_جهالت_تا_شهادت قسمت: 5⃣ ✍ تحول عجیب ? آقای اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان دفاع مقدس است میگوید: یکی از برادران کاظم، اسیر رزمندگان ایرانی… بیشتر »
#طنز_جبهه ? عراقی سرپران ? اولین عملیاتی بود که شرکت میکردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ? ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل… بیشتر »
? یک پروفسور فرانسوی در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت : من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم و برای اینکه به شما اساتید و روشنفکران جهان توضیح دهم که این ادبیات عجیب چیست ، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم و بگویم که… بیشتر »
ملا مهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که جوانی برای سوالی نزد او آمد و گفت: پدرم قصاب است و در ترازو کم فروشی می کند، اما خدا در این دنیا عذابش نمی کند؟ آیا خدا هوای ثروتمندان را بیشتر دارد؟ ملامهرعلی گفت: بیا با هم مغازه پدرت برویم. وارد مغازه پدر شدند،… بیشتر »
? #انسان250ساله ◼ از آن روزی که پیغمبر از دنیا رفته است، 25سال گذشته است. در این 25سال، وسعتِ کشورِ اسلامـی صدها برابر شده؛ نه 2برابر و 3برابر و 10برابر. یعنی آن روزی که أمیرالمؤمنین به حکومت رسید، از آسیـای میانه تا شمال آفریقا - یعنی مصـر - در حیطهٔ… بیشتر »
باز در بین حسرت و شادی دلِ آشفته در به در شده است خبر خوبِ تازه ام این است: دوستم عازم سفر شده است هیجانی غریب دارد او حق ندارم که غرق غم باشم - “کربلایی شدم حلالم کن… میروم اربعین حرم باشم” میدهم با کنایه و شوخی ضمن خندیدنم جوابش را: -… بیشتر »
#خدا_را_تسبیح_کن مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میفرمود : #بطری وقتی پر است اگر بخواهی خالی اش کنی باید خمش کنی هر چه خم شود خالی تر می شود . اگر کاملا رو به #زمین گرفته شود سریع تر خالی می شود دل آدم هم همین طور است ، گاهی وقت ها پر می شود از غم ، از #غصه… بیشتر »
❓ اربعین در کربلا چه گذشت؟ ❓ چرا زیارت کربلا در این روز مستحب شمرده شد؟ ❓ چرا زیارت اربعین مورد تأکید امامان اهل بیت است؟ __________________ ✅ پاسخ: ? ? ? ? ? مى دانیم که از سنّت هاى بیستم صفر و اربعین حسینى زیارت اربعین امام حسین(علیه السلام)است. در… بیشتر »
مثل والیبال! null توی بازی والیبال وقتی توپ را به آن طرف تور پرتاب میکنی از دو حال خارج نیست، یا طرف جواب میدهد یا نمیدهد. اگر جواب داد هیچکدام برنده نیستید، اما اگر جواب نداد شما برندهاید و امتیاز خواهید گرفت. زندگی بیشباهت به این بازی نیست. یعنی… بیشتر »
مثل موج آب! null موج آب حوض را میشود با دست صاف کرد؟ امکان ندارد. تازه همین که دست میزنی خودش ایجاد موج میکند، یعنی بدتر میشود که بهتر نمیشود. به همین خاطر بهترین کار این است که دست نزنی، تا خودش درست شود و غالباً هم درست میشود. خطا و لغزش در… بیشتر »
مثل سنگریزه! null وقتی یک سنگریزه به درون حوض و یا استخر میافکنی چه اتفاقی میافتد؟ اول حلقهای کوچک پدید میآید و بعد پیش میرود، بزرگ و بزرگتر میشود تا اینکه تمام سطح آب را فرا میگیرد. گناه نیز از همین دست است. وقتی انجام میشود به مرور پیش… بیشتر »
مثل پشمک برقی! null یادت باشد خدا به مال حلال برکت میدهد. ندیدی گاهی با دویست تومان حلال گاهی جنسی میخری که دیگران حاضرند آن را پانصد تومان نقد بخرند. اما مال حرام مثل پشمک برقی حجم دارد، اما یک لقمه است. یعنی برکت ندارد. ندیدی گاهی جنسی میخری پانصد… بیشتر »
مثل نرمکننده پوست! null وقتی پوست دستتان بر اثر سرما خشک میشود چه میکنید؟ سنگ پا میکشید؟ نه! چرا؟ چون بهبودی که نمیبخشد هیچ آسیب هم میزند. به همین خاطر از مادهای نرم و لطیف مثل کِرم استفاده میکنید و اینجاست که پوست دست شما دوباره نرمی و لطافت… بیشتر »
مثل شیر مادر! null شیر مادر برای بچه تا یک زمانی سودمند است و زمینهی رشد و استعداد او را فراهم میکند، ولی از یک زمانی به بعد باید او را از شیر گرفت و گرنه زیانبار است و آثار معکوس دارد. این را مادرها خوب میفهمند، اما بچهها نه! و برای همین هم شیون و… بیشتر »
مثل ماه در شب! null ماه در آسمان شب خیلی زیباتر از ماه در آسمان روز است. چرا؟ چون سیاهی شب را پشت سر انداخته و نورانیت خود را حفظ کرده و خود را همرنگ شب نساخته است. انسان هم همینطور است، وقتی سیاهی گناه و ظلم و معصیت و ستم را پشت سر بیاندازد و نورانیت… بیشتر »
مثل بچههای مؤدب! null وقتی در محفلی شربت، شیرینی و یا شکلاتی پیش روی بچههای مؤدب و آدابدان گرفته و به آنها تعارف میکنند، هرگز دست دراز نمیکنند؛ مگر آنکه پدر یا مادر با اشارهی چشم و یا سخن نرم خود به آنها اجازه دهند. اولیاء خدا هم اینگونهاند.… بیشتر »
مثل کود! null باغبان هیچگاه پای بوتهی خار کود نمیریزد، درست بر خلاف گل که بدون کود نمیشود. البته وقتی به پای بوته گل کود میریزند برای مدتی کوتاه و محدود بویی ناخوش و ناخوشایند و نامطبوع پراکنده میشود، اما دیری نمیپاید که جای خود را به بوی خوش و… بیشتر »
مثل قیافهها! null بعضیها فکر میکنند که آدمها توی قیافههاشان زندگی میکنند؛ برای همین، هر روز خود را به یک تیپ و شکل درمیآورند، ولی آرامش پیدا نمیکنند. بعضیها فکر میکنند که آدمها توی خانههایشان زندگی میکنند؛ برای همین، هر روز خانههای خود را… بیشتر »
مثل پرطاووس! null قدیمها وقتی که قرآن میخواندند، برای اینکه نشانه بگذارند که تا کجا خواندهاند از پر طاووس استفاده میکردند، و هیچ گاه هیچ کس از پر کلاغ استفاده نمیکرد، چون قرآن زیباست و چیزی هم که در دل آن قرار میگیرد باید زیبا باشد. امام حسین(ع)… بیشتر »
مثل نان سنگک! null نان سنگک تا خمیر و خام است، به سنگها حتی به ریزترین آنها میچسبد، اما همین که پخته شد، خیلی راحت از همه آنها جدا خواهد شد. انسان هم همینطور است؛ تا خام است، دلبسته و وابسته است، اما همین که پخته شد، خیلی راحت از این چیزهایی که به… بیشتر »
مثل تعویض خودرو! null تعویض خودرو را دیدهاید؟ طرف ماشین مدل پایین و فرسوده خود را میبرد و تحویل میدهد و آنگاه پیش چشم خودش شیشهها را خرد میکنند و ماشین را پرس میکنند. صاحب ماشین هم وقتی که میبیند و تماشا میکند لذت میبرد، چون ماشین مدل بالاتری… بیشتر »
مثل حبههای زغال! null کنار منقل بنشین و حبههای زغال را خوب تماشا کن! ببین چه گرمایی! و چه دوامی دارند! چرا؟ چون با هماند. اگر با هم نبودند یا به قول معروف صله رحم نداشتند و جدا از یکدیگر میسوختند، خیلی زود خاموش میشدند، یعنی عمرشان کوتاه میشد و هم… بیشتر »
مثل دانههای انار! null دانههای انار چون کنار هماند، چون دوشادوش هماند به یکدیگر شکل و شخصیت میدهند. ما هم مثل دانههای اناریم؛ یعنی وقتی هویت پیدا میکنیم و معنا و معنویتی به چنگ میآوریم که با هم باشیم. به خاطر همین بود که علی(ع) وصیت کرد:… بیشتر »
مثل کلید گنج! null یک کلید باید راست باشد تا قفلی را باز کند وگرنه با کلیدی کج هیچ قفلی گشوده نمیشود. همانطور که یک خطکش باید راست باشد تا بتواند خطی راست پدید آورد، وگرنه خط کشی که خود کج است کجا میتواند خطی را راست نماید. حال دروغ مثل کلید کج و… بیشتر »
مثل دارو! null روی تمام داروها نوشته: «مصرف طبق دستور پزشک.» چرا؟ چون دارو اثر دارد، بهخصوص روی اطفال. به همین خاطر مینویسند: از دسترس کودکان دور نگه دارید. یادمان باشد سخن و حرف هم در نگاه قرآن کریم و اهل بیت(ع) چیزی شبیه داروست. یعنی مثل دارو… بیشتر »
مثل ماهی! null ماهی بیچاره گذارش به کنار ساحل میافتد، کرمی معلق میبیند و غافل از آنکه در پس آن قلابی تیز در کمین نشسته است، با چه حرص و شتاب و ولعی شتابان به سراغ آن میرود و آن را به دهان میکشد و همین که از دریا بالا آمد، چه لرزهای بر اندام او… بیشتر »
جامانده های دلتنگ کربلا بخونند …. ? ? ? ? از زائر عزیزی که رهسپار کربلا بود پرسیدم ،چرا لیاقت پیدا نکردم تا امام حسین ع مرا هم بطلبد ؟؟ حرف قشنگی زد که فکرم را مشغول کرد ، گفت: تذکره کربلا را باید شب قدر از خداوند وامام زمان عج می گرفتی ؟؟ راست می… بیشتر »
مثل آب! null آب خیلی لطیف است، اما همین آب لطیف آهن سخت را با همه استحکام و مقاومتش از پای در میآورد. ما هم باید یاد بگیریم که لطافت و نرمش و مدارا حریف را هر قدر هم که صلابت داشته و سرسخت باشد از پای در میآورد. لذا سیدالشهداء(ع) فرمود: هر گاه در کار… بیشتر »
✳ #سفر_اربعین در فرض تشدید #بیماری 1) با توجه به سفارشات_ائمه (علیهم السلام) و ثواب زیارت اربعین، مادر 65 ساله این جانب علاقه مند به سفر زیارت اربعین است. اما از آنجا که اخیراً بیمار بوده اند به علت ضعف_جسمی و به علت احتمال عود بیماری و سخت تر شدن… بیشتر »
#داستان_کوتاه_آموزنده #مکافات_عمل ? ? ? شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم… بیشتر »
✨ ? ✨ ? ✨ ? ✨ ? ✨ ? ✨ #درسنامه گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . . . گاهی آرامش داریم، خودمان خرابش میکنیم . . گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هایمان میشویم. . . گاهی حالمان خوب است اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . . گاهی… بیشتر »
? ? چهل حدیث آخرالزّمان: ✳️1- در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله ی غصب و تجاوز است. حضرت محمد(ص) ✳️2- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع) ✳️3- در آخرالزمان، ریا فراوان می شود. حضرت محمد(ص) ✳️4- در آخرالزمان، از اسلام فقط… بیشتر »
? راه مقابلہ با شـــــیطان ? شیخ جعفر شوشترے (ره) : ? هر وقت شـــــیطان وسوسہ کرد و نتوانستید حریف نفس بشوید، هـــــفت مرتبہ بگوئید: ✅ «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلےِّ العَظیم» وقتے این ذکر را… بیشتر »
#طنز_جبهه ? نزد عرفا، ایثار شرک است ? سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذا نیامده بود. گرسنگی بیداد می کرد. ? بالاخره غذا رسید. همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند و تنها یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود و نیامده بود. صدایش کردند نیامد. ? یکی از بچه ها… بیشتر »
مثل سنگ محک! null زرگرها سنگ محک دارند و از آن طریق میفهمند که چه چیزی طلاست و چه چیزی طلا نیست. بهار هم سنگ محک است. هر کس را میخواهی بفهمی آدم است یا نه، ببین در این فصل بهار نسبت به خدا هوایی میشود یا نه؟ عشق و هوس خدا در سر او زنده میشود؟ اگر… بیشتر »
مثل بازار! null کاسبها هرگز دل به مشتریهای عبوری و گذری نمیبندند بلکه هوای مشتریهای ثابت را دارند و در میان جنسها هر چه خوبتر باشد برای مشتریهای ثابت خود میگذارند. و خدا مشتری ثابت و دائم است. و دنیا همان بازار است. الدُنیا سُوقٌ… و ما هم… بیشتر »
مثل کلید! null بچه که بودیم وقتی انگشتری به دست میکردیم و بیرون نمیآمد به بزرگترها نشان میدادیم و آنها هم خیلی سریع انگشت و انگشتری را با کف صابون نرم میکردند و آن وقت راحت بیرون میآوردند. ما باید همانجا یاد میگرفتیم که نرمی و نرمش و مدارا راه… بیشتر »
مثل کمربند! null کمربند ماشین را ببین! اگر نرم نرمک بکشی تا آخر با تو میآید، اما اگر پای شتاب و خشونت در میان باشد همانجا میایستد، ذرهای هم جلو نمیآید، یعنی عقب میرود، اما جلو نه! خب، این یک درس است، درس اخلاق، آن هم با زبان عمل. میگوید: آقای… بیشتر »
مثل امضای دوم! null بعضی چکها دو امضا دارند و تا امضای دوم نباشد، نقد نمیشوند؛ حتی اگر به جای امضای دوم تمام اهل بازار هم امضا کنند، هیچ فایدهای ندارد. بانک فقط صاحب امضا را میشناسد. حال، اتفاقاتی که برای من و تو در زندگی قرار است بیفتد مثل چک دو… بیشتر »
مثل قطره قطره گلاب! null گلاب قطره قطره به دست میآید، آن هم با چه زحمتی! گلچینها اول صبح که میشود به باغ میروند و با چیدن گلها چه خارها که تحمل میکنند، و بعد هم آنها را به دیگ پر از آب ریخته و میجوشانند. آبها بخار شده، و بخارها قطره قطره… بیشتر »
مثل چای قند پهلو! null توی هیئتهای خیلی بزرگ، حتماً دیدهای، یک نفر سینی به دست است و فقط چای میدهد، و خیلی طول نمیکشد که دیگری با ظرفی پر از قند از راه میرسد. حالا بچهها که با هیئت آشنا نیستند تا چای آمد، از قند میپرسند اما بزرگترها چون ماجرا… بیشتر »
مثل جوشکاری! null بچهها به جوشکاری خیلی علاقه دارند، هر چه هم میگویی: پسر جان! نگاه نکن اذیت میشوی. میگوید: دلم میخواهد! خوشم میآید! اما شب که شد ناخوشیها شروع میشود، و چشمدرد امانش را میبرد، و تازه میفهمد که بعضی خوشیها پایان خوشی ندارند. و… بیشتر »
مثل استخر! null چرا استخرها اینقدر زلالاند؟ چرا اینهمه روشن و شفافاند؟ چرا اینهمه پاک و تمیزند؟ چون کریم و بخشندهاند! چون هوای اطرافیان خود را دارند! اطراف استخرها دریچههایی است که دائم به آنها آب میدهند، یعنی استخرها بر خلاف برکهها همهی… بیشتر »
مثل طناب کشی! null بازی طنابکشی را ببین! دو طرف دارد، یکی این طرف، یکی آن طرف. این میکشد، آن هم میکشد. بیچارهها چه زوری هم میزنند و چقدر انرژی هدر میدهند تا اینکه بالاخره یکی پیروز میشود. فرد پیروز هم چیزی در دست ندارد جز یک سر طناب! کشاکشها و… بیشتر »
مثل جنگل! null جنگل، چرا اینقدر سبز و خرم و شاداب است؟ چون تعرّق دارد، یعنی بخارهایی از خود به آسمان میفرستد و به ابرها میرساند؛ ابرها هم کیسه شُل میکنند و میبارند. و این همان معنای سخن حافظ است که میگفت: «ارادتی بنما تا سعادتی ببری» یعنی،… بیشتر »
مثل شکلات! null مادرها را ببین! همین که بچههایشان زمین میخورند، احساس درد میکنند و شیون و زاری به راه میاندازند، خیلی سریع شکلاتی کف دست آنها میگذارند و انگار نه انگار که زمین خوردهاند، یا جاییشان درد میکند، و آرامِ آرام میشوند. هیچ فکر… بیشتر »
مثل کیف قاپ! null وقتی یک کیفقاپِ موتورسوارِ حرفهای با شتاب تمام به سوی شما میآید چه میکنید؟ آغوش باز میکنید یا نه، پرشتابتر از خود او به گوشه و کناری میروید تا ردّ کارش را بگیرد و برود؟ یادمان باشد خشم و عصبانیت کیفقاپ ماهری است که میآید تا… بیشتر »
مثل والیبال! null توی بازی والیبال وقتی توپ را به آن طرف تور پرتاب میکنی از دو حال خارج نیست، یا طرف جواب میدهد یا نمیدهد. اگر جواب داد هیچکدام برنده نیستید، اما اگر جواب نداد شما برندهاید و امتیاز خواهید گرفت. زندگی بیشباهت به این بازی نیست. یعنی… بیشتر »
مثل الاکلنگ! null الاکلنگ دو طرف دارد. یک طرف یکی نشسته است که خود را پایین میکشد تا طرف مقابل بالا برود؛ آنگاه طرف مقابل هم متقابلاً چنین رفتاری خواهد کرد. یعنی هر کدام تلاش میکنند تا دیگری را بالا ببرند، و اینجاست که بازی معنا پیدا میکند و لذتبخش… بیشتر »
#طنز_جبهه ? نزد عرفا، ایثار شرک است ? سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذا نیامده بود. گرسنگی بیداد می کرد. ? بالاخره غذا رسید. همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند و تنها یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود و نیامده بود. صدایش کردند نیامد. ? یکی از بچه ها… بیشتر »
?ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ… ﺑﺒﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ یی ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻟﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻤﺴﺎﺣﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻭست…! ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ، ﻣﺮﺩ… بیشتر »
#حدیث_روز اموالتان رابرای زیارت امام حسین«ع»بفروشید ⭕️امام جعفرصادق«ع»فرمود: اگرمردم به خیروبرکتى که در زیارت حسین بن علی«ع»است آگاهی داشتند،جهت نایل شدن به این زیارت، قطعاً با شمشیرمیجنگیدند و اموال خود را میفروختند و به زیارت آنجناب… بیشتر »
#طنز_جبهه ? نزد عرفا، ایثار شرک است ? سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذا نیامده بود. گرسنگی بیداد می کرد. ? بالاخره غذا رسید. همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند و تنها یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود و نیامده بود. صدایش کردند نیامد. ? یکی از بچه ها… بیشتر »
? طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت: چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم. چون طلبکار را با… بیشتر »
? روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است. فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟… بیشتر »
? کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج روزگارم… نخند… به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب، نخند! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری، نخند! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می… بیشتر »
? در یکی از جاده ها دو پسربچه بازیگوش حرکت می کردند که متوجه شدند دو ظرف بزرگ شیر آماده بارگیری است.این دو بچه برای شیطنت خود را به دو ظرف مخصوص حمل شیر رساندند و داخل هر ظرف یک قورباغه بزرگ انداختند. ظرف ها بارگیری شدند و ماشین مخصوص حمل حرکت کرد.… بیشتر »
#ماجرای_ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ_حافظ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا میرود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ میریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ. ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ… بیشتر »
? سطل زباله ت رو زمین بذار دیروز برای مهمونام یک غذای خوشمزه و خوش عطردرست کردم و بعد از پایان کار، سطل زباله رو دادم به آقای همسر که قبل از اومدن مهمونا ببرن سرکوچه. بعد از اینکه برگشت بهش گفتم بنظرم خیلی مهمه که مهمون که میاد توی خونه، کلی بوی خوب توی… بیشتر »
? در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری… بیشتر »
? اصالت یعنی : نتونی به کسی خیانت کنی، نتونی دل بشکنی، نتونی دورو باشی، نتونی آدما رو بازی بدی و … یعنی برای خودت یک چهار چوب محکم اخلاقی داشته باشی ! چهارچوبی که خودت ، با جهان بینی خودت ، برای خودت تعریف می کنی . بنابر این ، کسی که چهارچوب… بیشتر »
? زﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ.. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.. ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ!! ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ.. زﻥ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﯼ… بیشتر »
? یک روز پادشاهی همراه با درباریانش برای شکار به جنگل رفتند. هوا خیلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و یارانش را از پا در می آورد. بعد ازساعتها جستجو جویبار کوچکی دیدند.پادشاه شاهین شکاریش را به زمین گذاشت، و جام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد ،اما… بیشتر »
? در کوچهای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث میکردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازهاش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «بهترین خیاط شهر» دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازهاش نوشت: «بهترین خیاط کشور» سومین خیاط نوشت: «بهترین… بیشتر »
? شعبده بازی وسط بازار مکاره ایستاد و سه پرتقال از جیب بیرون کشید و شروع کرد به اجرای تردستی با آن ها. مردم شگفت زده از نرمی و ظرافت حرکات او، گِردَش حلقه زدند. مردی که نزدیک نویسنده ایستاده بود گفت: “این چیزی است که زندگی کم و بیش به آن شبیه است. ما… بیشتر »
? مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند عده ای از آنها… بیشتر »
? بایزید بسطامی شبی با خدای خود خلوت کرد آتش عشق خدا در درونش زبانه می کشید و مرتب گریه می کرد. از روی درماندگی زبان به شِکوه گشود و گفت بارخدایا تا به کی در آتش عشق تو سوزم؟ به سویش ندا آمد که ای بایزید هنوز توییِ تو، همراه توست. اگر خواهی که به ما… بیشتر »
#طنز صرفاً_جهت_خنده ? مردی در کنار چاه زنی زیبا دید ، از او پرسید : زیرکی زنان به چیست؟ زن داد و فریاد کرد و مردم را فراخواند ، مرد که بسیار وحشت کرده بود پرسید : چرا چنین میکنی؟ من که قصد اذیت کردن شما را نداشتم ،دیدم خانم محترم و زیبارویی هستی ،… بیشتر »
? روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى میگذشت. در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى در آنجا زندگى میکرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و… بیشتر »
? روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی رااز عالم غیب شنید: « ای مردهرچه همین الآن آرزو کنی، به تو داده میشود.» مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود. در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد.… بیشتر »
?ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ… ﺑﺒﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ یی ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻟﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻤﺴﺎﺣﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻭست…! ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ، ﻣﺮﺩ… بیشتر »
✍ متنی بسیار زیبااااا ? اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ “ﻏﯿﺒﺖ” ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ… ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ… بیشتر »
? روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم …. دوستش دوباره پرسید خب ، چه شد ؟ ملا جواب داد بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم… بیشتر »
? پسر و دختر کوچکی مشغول بازی با هم بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چندتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد … پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر… بیشتر »
#شعر در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند داد میزد خواندهام هفتاد سال، هرشب نماز پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات گفت من در طول عمرم گر زدم یک… بیشتر »
? زمانیکه اسکندر مقدونى وارد تخت جمشید شد و دید مردم هیچ چیز از خزانه برنداشته اند پرسید،: پس چرا دهقانان و فقرا که مى دانند حکومت سرنگون شده و شاه کشته شده خزانه را خالى نکرده اند؟؟ گفتند: ایرانیان با دزدى و غارت بیگانه اند… و هیچکس در این سرزمین… بیشتر »
? «دکتر ویلیام اوسلر، پزشک و مورخ نامی انگلیس، دانشجویی را امتحان میکرد. در حین امتحان از او پرسید که اگر مریضی به فلان مرض دچار شود؛ چه مقدار از فلان دارو برایش تجویز خواهی کرد؟ دانشجو پس از اندکی فکر گفت: بیست و چهار گرم… اتفاقا چهار دقیقه بعد… بیشتر »
? جوانی نزد بهلول آمد و پرسید: من از بدبختی دائم در فکرم که چه خاکی به سر کنم! سبب چیست که پدر می گوید: زن بگیر، درست میشود! بهلول گفت: حکمت آن است که پس از ازدواج دوتایی فکر خواهید کرد که چه خاکی به سر کنید!!! ─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─ بیشتر »
? آنکه الاغ را به پشت بام برد، خودش باید پایین بیاورد در اوایل سلسله قاجاریه یک نفر پهلوان کشتی از شهر اسلامبول به ایران آمد و در منطقه آذربایجان… با هر پهلوان ایرانی که کشتی گرفت همه را مغلوب کرد. در شهر تهران هم مبارز و هماوردی برایش باقی نمانده… بیشتر »
? اولین باری که بین دوراهی قانون و اخلاق قرار گرفتم مربوط به زمانی بود که قاضی بودم و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم. پرونده پسر دوست پدرم را برایم آوردند که من و خانواده ام چند مدتی در خانه آن ها تا پیدا شدن خانه جدید مهمان بودیم. اخلاق… بیشتر »
#هرازگاهی_خودت_را_هرس_کن …. ? هرازگاهی خودت را هَرَس کن… شاخه های اضافیت را بزن… پای تمام شاخه های بریده ات بایست… تمام سختی هایت… دردهایت… باغبانی کن خودت را… خاطرات بدت را… سَبُک کن فکرت را ، از هر چه… بیشتر »
#رسوایی_بزرگ می گویند: مریلین مونرو یک وقتی نامهای به البرت اینشتین نوشت: _فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچههایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو… چه محشری میشوند! اینشتین در جواب نوشت: _ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که… بیشتر »
? ملاحظات شاعرانه! شخصی به شاعری گفت: «شعری بخوان». پرسید: «از متقدمین یا متأخرین؟» پاسخ داد: «از متأخرین». پرسید: «از اشعار خودم بخوانم یا سایرین؟» جواب داد: «از خودت». پرسید: «عربی بخوانم یا فارسی؟» جواب داد: «فارسی». پرسید: «قصیده بخوانم یا غزل یا… بیشتر »
? یک روز رضا شاه دستور داده بود برای وی شیر بیاورند. چون از درباریان کسی جرأت نداشت درباره آن توضیح بخواهد، نتوانستند بفهمند که منظور اعلی حضرت چه نوع شیری است. ناچار رئیس کل شهربانی که مرجع کلیه اوامر دربار بود، به رئیس کشاورزی مازندران دستور داد که به… بیشتر »
? ایثار پسرکی، جامه ای به فقیری داد. خبر به گوش پدر رسید. با پسر، عتاب آغاز کرد. پسر گفت در کتابی خواندم که هر که بزرگی خواهد، باید هر چه دارد ایثار کند؛ من بدین دلیل جامه را ایثار کردم. پدر گفت ای ابله، آن کلمه را به غلط خوانده ای؛ چون ایثار نیست، بلکه… بیشتر »
? پرسیدند دوست بهتر است یا برادر؟ گفت:برادر مانند طلا است و دوست مانند الماس است گفتند چطور؟ گفت طلا اگر بشکند درست میشود اما الماس اگر بشکند هرگز درست نمیشود ─═हई ? @dastan_kootah ? ईह═─ بیشتر »
? آورده اند که خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه سلجوقی به علتی به زندان افتاد . بعد از مدتی نظام حکومت دچار آشفتگی شد و مجددا از او خواستند به شغل سابق خود برگردد خواجه فرمان را قبول نکرد و زندان و گوشه گیری را به وزارت ترجیح داد! دربار ملکشاه دنبال چاره ای… بیشتر »
? قدرت حافظه خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید. پرسید: چرا می گریی؟ - چون به زندگی ام می اندیشم, به جوانی ام, به زیبایی ای که در آینه می دیدم, و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده… بیشتر »
قطعه 598 ? سال 1367 بعد از پذیرش قطعنامه 598 ناگهان ارزش دلار و طلا سقوط وحشتناک شدیدی کرد. بسیاری از افراد که با توجه به روند صعودی طلا و دلار، سرمایهی خود را به دلار و طلا تبدیل کرده بودند با اعلام خبر سقوط دلار وطلا سکته و فوت کردند لذا در بهشت زهرا… بیشتر »
? پیرزنی ٩٠ ساله عکسشو میبره عکاسى میگه اینو برام فتوشاپ کنید. نه آرایشم کنید نه سنم رو کم کنید عکاس میگه پس چیکار کنیم خانوم؟ پیرزنه میگه یه گردنبند الماس و یه انگشتر یاقوت به عکسم اضافه کنید که بعد از مرگم عروسام انقدر بگردن دنبالش تا نفسشون در بیاد… بیشتر »
? مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را… بیشتر »
آخرین نظرات